+(خنده ی ریز)
+(خنده ی ریز)
_چوننن...اگه ازدواج کنی من میمیرم خوببب پدرت میکشه منوووو
+هه...واقعن الان به خاطره این گفتی که ازدواج نکنم
_معلومه فک کردی چیه
+اوففف...هیچی غذارت رو بخور احمق خان
_نمیخورم...معلومه که توش سم ریختی
+سم ریختم؟؟
_عارههه
+عه
اومد و یه قاشقه بزرگ ازش خورد
به زور قورت داد
+اههههه...غذاهاتون چقدر بد مزس
_صبر کن ببینم میمیری یانه
+هی..خدا گیره چه اوسکلی اوفتادم من
_.....
+چرا اینجوری نگا میکنی
_نمریدیییی....حالا..گمشو بیرون از گشنگی مردمممم
+(خنده)
کوک رفت بیرونو تو نشستی غذارت رو خوردی،، بعد چند دقیقه ای دوباره اومدی پایین تا سینی رو به اجوما بدی،،ولی نمیدونستی اشپزخونه کدوم طرفه،،،داشتی همین جوری راه میرفتی چه چشمت به همون پسره ره افتاد که کوک باهاش سرد حرف میزد، رفتی سمتش
_عامم...ببخشید
=اوو یجی کیممم
_میشه بگی اشبز خونه کدوم طرفه؟
=این طرف(بهت نشون میده)
_ممنون
به سمت اشبز خونه رفتی همه یه جوری نگات میکردن(منظورم اجوما هاست)
_....ادم ندیدید؟؟
€خودمونم ادمین هااا
£فقط برامون سوال بود که چطور ممکنه تهیونگ با یکی انقدر مهربون باشه
€هییی اون اقای تهیونگ،اگه بشنوه،خون تو رگ هات نمیزاره
_وایسید مگه اونا فقط خونه پسر هارو نمیخورن؟؟
¥چی میگییی،فقط کوک اینجوریه مگه نه بقیه جنسیت براشون فرقی نمیکنه
_اوو...منضورت چی بود که گفتید تهیونگ باهات خوب رفتار میکنه
€ببین اون با همه خیلی بد رفتاره،،،اون و کوک هرچند که برادرن اما خیلی از هم بدشون میاد
_اووو...میشه درمورده اون دختری که کوک قرارا باهاش ازدواج کنه بهم بگ..
جملم تموم نشده بود که اجوما ها انگار داشتن با ابرو هاشون به پشتم اشاره میکرون
وختی پشتم رو نگا کردم یه پیرزن دیدم خیلی جدی به نظر میومد،،،اجوماهای دیگه وختی اونو دیدن فورن ساکت شدنو رفتن سره کارشون،،،،از کنارم رد شدو مشغوله شستنه ظرف ها شد،،،که بهم گفت
$کنجکاو بودن...سرت رو به باد میده دختر جون
_اسمم یجی هستش
$به هرحال...به زودی میمیری
_میدونم...برای همین باید فرار کنم
وختی اون حرف رو زدم همه با ترس بهم خیره شدن...
_چیه...چی شده
$باهام بیا
اون اجوما دستم رو محکم گرفت،،داشت از اشپز خونه میرفت بیرون که وایساد
$شما هیچی نشنیدید!!!گرفتید
€£¥بله(اروم)
$نشنیدممم
€£¥بلههه
داشت منو محکم میبرد،،،
_هییی....داری کجا میبری منوووو
منو برد داخله یه اتاق که بوی خون میداد
توش جسد های زیادی بود انواععع وسایله شکنجه واقهن ترسناک بود همه جا پر شده بود از جسد هایی که فقط استخونشون مونده بود
پارت ۲۸
_چوننن...اگه ازدواج کنی من میمیرم خوببب پدرت میکشه منوووو
+هه...واقعن الان به خاطره این گفتی که ازدواج نکنم
_معلومه فک کردی چیه
+اوففف...هیچی غذارت رو بخور احمق خان
_نمیخورم...معلومه که توش سم ریختی
+سم ریختم؟؟
_عارههه
+عه
اومد و یه قاشقه بزرگ ازش خورد
به زور قورت داد
+اههههه...غذاهاتون چقدر بد مزس
_صبر کن ببینم میمیری یانه
+هی..خدا گیره چه اوسکلی اوفتادم من
_.....
+چرا اینجوری نگا میکنی
_نمریدیییی....حالا..گمشو بیرون از گشنگی مردمممم
+(خنده)
کوک رفت بیرونو تو نشستی غذارت رو خوردی،، بعد چند دقیقه ای دوباره اومدی پایین تا سینی رو به اجوما بدی،،ولی نمیدونستی اشپزخونه کدوم طرفه،،،داشتی همین جوری راه میرفتی چه چشمت به همون پسره ره افتاد که کوک باهاش سرد حرف میزد، رفتی سمتش
_عامم...ببخشید
=اوو یجی کیممم
_میشه بگی اشبز خونه کدوم طرفه؟
=این طرف(بهت نشون میده)
_ممنون
به سمت اشبز خونه رفتی همه یه جوری نگات میکردن(منظورم اجوما هاست)
_....ادم ندیدید؟؟
€خودمونم ادمین هااا
£فقط برامون سوال بود که چطور ممکنه تهیونگ با یکی انقدر مهربون باشه
€هییی اون اقای تهیونگ،اگه بشنوه،خون تو رگ هات نمیزاره
_وایسید مگه اونا فقط خونه پسر هارو نمیخورن؟؟
¥چی میگییی،فقط کوک اینجوریه مگه نه بقیه جنسیت براشون فرقی نمیکنه
_اوو...منضورت چی بود که گفتید تهیونگ باهات خوب رفتار میکنه
€ببین اون با همه خیلی بد رفتاره،،،اون و کوک هرچند که برادرن اما خیلی از هم بدشون میاد
_اووو...میشه درمورده اون دختری که کوک قرارا باهاش ازدواج کنه بهم بگ..
جملم تموم نشده بود که اجوما ها انگار داشتن با ابرو هاشون به پشتم اشاره میکرون
وختی پشتم رو نگا کردم یه پیرزن دیدم خیلی جدی به نظر میومد،،،اجوماهای دیگه وختی اونو دیدن فورن ساکت شدنو رفتن سره کارشون،،،،از کنارم رد شدو مشغوله شستنه ظرف ها شد،،،که بهم گفت
$کنجکاو بودن...سرت رو به باد میده دختر جون
_اسمم یجی هستش
$به هرحال...به زودی میمیری
_میدونم...برای همین باید فرار کنم
وختی اون حرف رو زدم همه با ترس بهم خیره شدن...
_چیه...چی شده
$باهام بیا
اون اجوما دستم رو محکم گرفت،،داشت از اشپز خونه میرفت بیرون که وایساد
$شما هیچی نشنیدید!!!گرفتید
€£¥بله(اروم)
$نشنیدممم
€£¥بلههه
داشت منو محکم میبرد،،،
_هییی....داری کجا میبری منوووو
منو برد داخله یه اتاق که بوی خون میداد
توش جسد های زیادی بود انواععع وسایله شکنجه واقهن ترسناک بود همه جا پر شده بود از جسد هایی که فقط استخونشون مونده بود
پارت ۲۸
۱۱.۶k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.