tough love part70🗝️🪦⛓️🫦
tough love part70🗝️🪦⛓️🫦
از زبان نویسنده
ات یدفه متوجه شد که کجاست و داره چه اتفاقی می افته وقتی کشیش جمله ی آخرش رو خوند
کشیش: خانوم ات آیا حاضرین آقای کیم تهیونگ رو به عنوان همسر خود بپذیرین؟
...
کشیش: خانوم برای بار دوم ازتون می پرسم پس خوب گوش بدین
آیا حاضرین آقای کیم تهیونگ رو به عنوان همسر خود بپذیرین؟
پچ پچ هایی از دور به گوش ات می رسید
کشیش: لطفاً سکوت رو رعایت کنین تا من صدای عروس خانوم رو بشنوم
جونگ کوک که زندگیش به آخر رسیده بود مثل دیوونه ها با صورتش ور می رفت تا خودشو آروم کنه و بتونه با واقعیت کنار بیاد که ات رو دیگه برای همیشه از دست داده
تو لحظه ای که سکوت همه جارو فراگرفته بود ات یه نگاهی به جونگ کوک انداخت بعد نگاهشو داد به تهیونگ
➕: نه
یدفه همه شوکه شده بودن انگار همگی برق ۲۰۰ ولتی گرفته بودتشون همه پریشون و مبهم زده بودن
کشیش: ببخشید نشنیدم
عروس خانوم شما الان چی گفتید؟
➕: نه
ات از پیش تهیونگی که شوک ناگهانی بهش وارد شده بود رفت تا از میان جمعیت به جونگ کوک برسه
حتی جونگ کوک هم شوکه شده بود ات داره چیکار میکنه؟
ات رفت پیش جونگ کوک و دقیقاً روبه روش قرار گرفت
➕: تویه لعنتی فقط به فکر خودتی
➖: اما بخدا این بار دیگه من کاری نکردم
➕: چرا... یه کاری کردی که...
خیلی عاشقتم دیوونههه
جونگ کوک که داشت سکته می کرد و انگار برق ۱۰۰۰۰ ولتی گرفته بودتش باورش نمیشد که ات همچین حرفی رو بزنه از ذوق داشت می مرد
➖: یعنی... یعنی تو دیگه نمی خوای با تهیونگ ازدواج کنی؟
➕: نه معلومه که نه... وقتی تویه لعنتی هستی چرا با کس دیگه از ازدواج کنم!!
ات برگشت سمت جمعیت
➕: من فقط با یه نفر ازدواج میکنم
اونم جئون جونگ کوکه (دست گلو پرت کردکه مادر بزرگ جونگ کوک گرفتش همه هم با شک به مامان بزرگ خیره شده بودنو و دخترا پریشون و ناراحت شدن که چرا خودش نفر بعدی نیستنو یه زن دم مرگ نفر بعدیه)
همه دست و جیغ و هورا کشیدن و بهشون تبریک گفتن
مامان ➕: آفرین دختر خوشگلم تصمیم درستی گرفتی مامان بهت افتخار میکنه
ات و جونگ کوک هم به هم رسیدن و با هم رفتن سر زندگی خودشون بعد مهمونا رفتن
اما هنوز تو سالن کارول و تهیونگ مونده بودن
کارول که بالاخره به آرامش رسیده بود با خوشحالی برگشت سمت تهیونگ که با چهره ی پریشونش مواجه شد
تهیونگ اومد سمت کارول اما دیگه جرأت نگاه کردن تو چشاشو نداشت
تهیونگ: خیلی سعی کردم... اما هرچی فکر کردم دیدم نمی تونم بدون خداحافظی برم... خیلی متأسفم بابت همه چی
امید وارم هم تو و هم ات و همه ی کسایی که اسیرشون کردم و گولشون زدم منو ببخشن
خداحافظ...
کارول: خدافظ (بی حوصله دیگه وقتی برای تهیونگ نداشت برگشت و پشتش رو بهش کرد)
از زبان نویسنده
ات یدفه متوجه شد که کجاست و داره چه اتفاقی می افته وقتی کشیش جمله ی آخرش رو خوند
کشیش: خانوم ات آیا حاضرین آقای کیم تهیونگ رو به عنوان همسر خود بپذیرین؟
...
کشیش: خانوم برای بار دوم ازتون می پرسم پس خوب گوش بدین
آیا حاضرین آقای کیم تهیونگ رو به عنوان همسر خود بپذیرین؟
پچ پچ هایی از دور به گوش ات می رسید
کشیش: لطفاً سکوت رو رعایت کنین تا من صدای عروس خانوم رو بشنوم
جونگ کوک که زندگیش به آخر رسیده بود مثل دیوونه ها با صورتش ور می رفت تا خودشو آروم کنه و بتونه با واقعیت کنار بیاد که ات رو دیگه برای همیشه از دست داده
تو لحظه ای که سکوت همه جارو فراگرفته بود ات یه نگاهی به جونگ کوک انداخت بعد نگاهشو داد به تهیونگ
➕: نه
یدفه همه شوکه شده بودن انگار همگی برق ۲۰۰ ولتی گرفته بودتشون همه پریشون و مبهم زده بودن
کشیش: ببخشید نشنیدم
عروس خانوم شما الان چی گفتید؟
➕: نه
ات از پیش تهیونگی که شوک ناگهانی بهش وارد شده بود رفت تا از میان جمعیت به جونگ کوک برسه
حتی جونگ کوک هم شوکه شده بود ات داره چیکار میکنه؟
ات رفت پیش جونگ کوک و دقیقاً روبه روش قرار گرفت
➕: تویه لعنتی فقط به فکر خودتی
➖: اما بخدا این بار دیگه من کاری نکردم
➕: چرا... یه کاری کردی که...
خیلی عاشقتم دیوونههه
جونگ کوک که داشت سکته می کرد و انگار برق ۱۰۰۰۰ ولتی گرفته بودتش باورش نمیشد که ات همچین حرفی رو بزنه از ذوق داشت می مرد
➖: یعنی... یعنی تو دیگه نمی خوای با تهیونگ ازدواج کنی؟
➕: نه معلومه که نه... وقتی تویه لعنتی هستی چرا با کس دیگه از ازدواج کنم!!
ات برگشت سمت جمعیت
➕: من فقط با یه نفر ازدواج میکنم
اونم جئون جونگ کوکه (دست گلو پرت کردکه مادر بزرگ جونگ کوک گرفتش همه هم با شک به مامان بزرگ خیره شده بودنو و دخترا پریشون و ناراحت شدن که چرا خودش نفر بعدی نیستنو یه زن دم مرگ نفر بعدیه)
همه دست و جیغ و هورا کشیدن و بهشون تبریک گفتن
مامان ➕: آفرین دختر خوشگلم تصمیم درستی گرفتی مامان بهت افتخار میکنه
ات و جونگ کوک هم به هم رسیدن و با هم رفتن سر زندگی خودشون بعد مهمونا رفتن
اما هنوز تو سالن کارول و تهیونگ مونده بودن
کارول که بالاخره به آرامش رسیده بود با خوشحالی برگشت سمت تهیونگ که با چهره ی پریشونش مواجه شد
تهیونگ اومد سمت کارول اما دیگه جرأت نگاه کردن تو چشاشو نداشت
تهیونگ: خیلی سعی کردم... اما هرچی فکر کردم دیدم نمی تونم بدون خداحافظی برم... خیلی متأسفم بابت همه چی
امید وارم هم تو و هم ات و همه ی کسایی که اسیرشون کردم و گولشون زدم منو ببخشن
خداحافظ...
کارول: خدافظ (بی حوصله دیگه وقتی برای تهیونگ نداشت برگشت و پشتش رو بهش کرد)
۸۰.۸k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.