*رفتم غذاشو بزارم براش
*رفتم غذاشو بزارم براش
دیدم خوابه
بدون پتو
رفتم بیرون
هوووی
سلول ۱۲ (سلول ات) پتو ندار
✓(ی پلیس دیگ) ولش باو
*ولش..؟!
درسته قاتله
ولی دلیل نمیش یخ بزنه
ی پتو بده ببرم
✓ی پتو دادم بهش
*بردم گذاشتم روش
اوم
خوشگله
واااا
من چی زر میزنم
سری رفتم بیرون در سلولو قفل کردم
سه ساعت بعد
"پاشدم
از اینکه کرومی پیشمه خوشحال بودم
نشستم گوشه سلول
پتو رو دورم کشیدم
با کرومی حرف زدم
کرومی
خوشحالم پیشمی
کاشکی جکم اینجا بود
بنظرت گرسنشه
یا تشنشه
یا دلش برام تنگ شده
یا سردشه
شایدم همشون
پووووف
دلم براش تنگ شده
ولی
بیخیال
عا
کرومیییی
یادم اومد
وایسا
(کرومی یجور کیفم بود پشتش ی زیپ داشت که ات توی اون تیغ چاقو میزاشت)
زیپو باز کردم
تیغو اوردم بیرون
رو دیوار نقاشی کشیدم
خرس کشیدم
گربه کشیدم
بعدش باهاش دستمو خط خطی کردم
همه بهم از بچگی میگفتن دیوونه
چون وقتی اسیب میدیدم میخندیدم
یا سعی میکردم خودمو ازار بدم
و از این بدم نمیومد
حتا خوشمم میومد
میخندیدم
خوشحال بودم که داشتم دستمو خط خطی میکردم
*رفتم که ببینم سلول ۱۲ بیدار شد
دیدم بیداره
و گوشه دیوار نشسته
ی ذره رفتم جلوتر
که متوجه چیزی شدم
اون داشت خودشو زخمی میکرددد
سری رفتم تو سلول
" سری کرومی رو بغل کردم
و طوری زفتار کردم که چیزی نشده
*دستتو ببینم
"هوم چی
*دستتو ببینم
" کدوم دست
*مسخره بازی در نیار
"اون یکی دستمو نشون دادم
*این نه اون دستت
" دیگ دستی ندارم
ازش ی تیکه خون چکید ریخت رو زمین
"سری نشستم رو اون تیکه
*دستشو کشیدم دیدم
" اخخخ
*این چیه
"این
اثار باستانی
*مسخره نشو
پاشو
بردمش مطب زندان
*دستشو باند پیچی کنین
+(دکتره) او زخمش عمیقه
" خنده
*این جرا میخنده
کصخله..؟!
*هوی ساکت
+فک کنم نیاز به بخیه باشه
"دیگ نتونستم خودمو کنترل کنم
زدم زیر خنده
بدجور میخندیدم
" ووی ببخشید ببخشید
درست نشستم
+دستشو بخیه زدم
بعد باند پیچی کزدم
*بردمش سلولش
*تیغا
"چی
*خودتو به اون راه نزن
رد کن بیاد
" تیغ چیه
*فکشو گرفتم
ببین
همین الان که به کسی نگغتم خیلیه
اگه رئیس پلیس بفهمه اوضات خیلی بد میش
پس رد کن بیاد
"تیغو دادم بهش
*افرین بچه
رفتم بیرون
" اداشو در اوردم
خوبه حداقل ی چاقو دارم
دیدم خوابه
بدون پتو
رفتم بیرون
هوووی
سلول ۱۲ (سلول ات) پتو ندار
✓(ی پلیس دیگ) ولش باو
*ولش..؟!
درسته قاتله
ولی دلیل نمیش یخ بزنه
ی پتو بده ببرم
✓ی پتو دادم بهش
*بردم گذاشتم روش
اوم
خوشگله
واااا
من چی زر میزنم
سری رفتم بیرون در سلولو قفل کردم
سه ساعت بعد
"پاشدم
از اینکه کرومی پیشمه خوشحال بودم
نشستم گوشه سلول
پتو رو دورم کشیدم
با کرومی حرف زدم
کرومی
خوشحالم پیشمی
کاشکی جکم اینجا بود
بنظرت گرسنشه
یا تشنشه
یا دلش برام تنگ شده
یا سردشه
شایدم همشون
پووووف
دلم براش تنگ شده
ولی
بیخیال
عا
کرومیییی
یادم اومد
وایسا
(کرومی یجور کیفم بود پشتش ی زیپ داشت که ات توی اون تیغ چاقو میزاشت)
زیپو باز کردم
تیغو اوردم بیرون
رو دیوار نقاشی کشیدم
خرس کشیدم
گربه کشیدم
بعدش باهاش دستمو خط خطی کردم
همه بهم از بچگی میگفتن دیوونه
چون وقتی اسیب میدیدم میخندیدم
یا سعی میکردم خودمو ازار بدم
و از این بدم نمیومد
حتا خوشمم میومد
میخندیدم
خوشحال بودم که داشتم دستمو خط خطی میکردم
*رفتم که ببینم سلول ۱۲ بیدار شد
دیدم بیداره
و گوشه دیوار نشسته
ی ذره رفتم جلوتر
که متوجه چیزی شدم
اون داشت خودشو زخمی میکرددد
سری رفتم تو سلول
" سری کرومی رو بغل کردم
و طوری زفتار کردم که چیزی نشده
*دستتو ببینم
"هوم چی
*دستتو ببینم
" کدوم دست
*مسخره بازی در نیار
"اون یکی دستمو نشون دادم
*این نه اون دستت
" دیگ دستی ندارم
ازش ی تیکه خون چکید ریخت رو زمین
"سری نشستم رو اون تیکه
*دستشو کشیدم دیدم
" اخخخ
*این چیه
"این
اثار باستانی
*مسخره نشو
پاشو
بردمش مطب زندان
*دستشو باند پیچی کنین
+(دکتره) او زخمش عمیقه
" خنده
*این جرا میخنده
کصخله..؟!
*هوی ساکت
+فک کنم نیاز به بخیه باشه
"دیگ نتونستم خودمو کنترل کنم
زدم زیر خنده
بدجور میخندیدم
" ووی ببخشید ببخشید
درست نشستم
+دستشو بخیه زدم
بعد باند پیچی کزدم
*بردمش سلولش
*تیغا
"چی
*خودتو به اون راه نزن
رد کن بیاد
" تیغ چیه
*فکشو گرفتم
ببین
همین الان که به کسی نگغتم خیلیه
اگه رئیس پلیس بفهمه اوضات خیلی بد میش
پس رد کن بیاد
"تیغو دادم بهش
*افرین بچه
رفتم بیرون
" اداشو در اوردم
خوبه حداقل ی چاقو دارم
۸.۱k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.