پارت ۲۱۶ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۲۱۶ #آخرین_تکه_قلبم به قلم izeinabii
برگشتم سمتش.
_آرات..
سوالی نگاهش کردم و گفتم :
_آرات؟
****
سراب رو به من کرد و گفت:
_باید بریم دیدن آرات .. آرات عقیلی!
سری تکون دادم و گفتم:
_قبلش بهتره به بازپرس پرونده اطلاع بدیم.
_دقیقا..
بازپرس بعد ازینکه نیما اومد و حرفای مارو تایید کرد که آرات به عنوان یکی از دشمن هاش یا یه عقده ای که همیشه بهش حسادت می کرده ممکنه اینکارو کرده باشه ، به ما اجازه ی دیدنش رو نداد بلکه گفت خودمون تحقیقات رو روی این شخص آغاز می کنیم.
تنها امیدم به آرات بود.. یه رفیق و رقیب عشقی ..!
خندم می گرفت اما .. همچین آدمی عقده ای هم وجود داشت.. توی این دو سال وکالتم با آدمای دیوونه تر از آرات و امثالش آشنا شده بودم.
******
نیما
اصغر کوره چایی رو داد دستم و گفت:
_بنوش که غم دنیا خوردن ندارد داش نیما..
لبخند بی رغمی زدم و گفتم:
_چایی دوس ندارم..دستت درد نکنه.
_اینجا چایی نخوری مجبوری غم دنیا رو بخوریا .. بخور ببینم دردت چیه که زل میزنی به سقف و حرفی ام نمی زنی؟
محسن سه سوته چایی رو از دستش قاپید و گفت:
_ازین عشقی مشقیاس دیگه ..
همه زدند زیر خنده و اصغر شکلاتی از زیر فرش درآورد و گرفت جلوم:
_بخور به این حیف نون فضله گاوم بدی میخوره ..
شکلاتو گرفتم و گذاشتم دهنم..تلخ بود..عاشق شکلات بود..
_قبول باشه ..
محسن خندید و گفت:
_مگه روزه بودی ناکس؟
اصغر قندی گذاشت دهنش و گفت:
_فکر کردی همه عین تو کافرن؟
_یعنی این سی روزو گرفتی؟
سری تکون دادم و گفتم:
_واسه اولین بار روزه میگرفتم .
_معلومه ازت .. خیلی لاغر شدی نسبت به اون شبی که آوردنت اینجا..
اصغر مشتی به بازوم زد و گفت:
_یه نون پنیر که استخاره نمی خواد شا دوماد .. بخور بینم.
چند لقمه ای خوردم و خواستم بلند شم که محسن و اصغر هردو بازومو گرفتند و گفتند:
_بخور بینم ..
به اصرار اونا چند تا لقمه ی دیگه خوردم .
باورم نمی شد من همون آدمی ام که به زور از سفره دل می کندم ..
دستی روی زخم بازوم کشیدم..کار نیاز بود .. با ناخنای بلندش بازومو زخم کرد و منم زخمشو چند بار کندم که جاش بمونه..
دیگه طاقت این همه دوری رو نداشتم.. باید اعتراف کنم دلم برای وقتایی که سرشو میذاشت روی سینه ام و می خوابید تنگ شده..خیلی ام تنگ شده..
خاله سمیرا راست می گفت دوری عمق عشق رو مشخص می کنه..دوری بهت می فهمونه چقدر وجودش به وجودت گره خورده .. چقدر بی اون نمی تونی .. چقدر بی چاره ای بی عشق .. چقدر قشنگ حال امروز منو اون زمان توصیف کرد!
آهی کشیدم و چشمامو بستم .
آهنگ قدیمی در حال پخش بود..
ای که بی تو خودمو .. تک و تنها می بینم ..
هر جا که پا میزارم .. تو رو اونجا می بینم ..
صدای داریوش بود !
چرا همه ی دنیا حرفشون شده حرف دل من؟
یادمه چشمای تو .. پر درد و غصه بود
*
نظررررر بدیدددد😪😒
*
#هنر_عکاسی #عکس_نوشته #خاص #جذاب #BEAUTIFUL #ایده #عکس #دکوراسیون #خلاقانه #هنر #خلاقیت
برگشتم سمتش.
_آرات..
سوالی نگاهش کردم و گفتم :
_آرات؟
****
سراب رو به من کرد و گفت:
_باید بریم دیدن آرات .. آرات عقیلی!
سری تکون دادم و گفتم:
_قبلش بهتره به بازپرس پرونده اطلاع بدیم.
_دقیقا..
بازپرس بعد ازینکه نیما اومد و حرفای مارو تایید کرد که آرات به عنوان یکی از دشمن هاش یا یه عقده ای که همیشه بهش حسادت می کرده ممکنه اینکارو کرده باشه ، به ما اجازه ی دیدنش رو نداد بلکه گفت خودمون تحقیقات رو روی این شخص آغاز می کنیم.
تنها امیدم به آرات بود.. یه رفیق و رقیب عشقی ..!
خندم می گرفت اما .. همچین آدمی عقده ای هم وجود داشت.. توی این دو سال وکالتم با آدمای دیوونه تر از آرات و امثالش آشنا شده بودم.
******
نیما
اصغر کوره چایی رو داد دستم و گفت:
_بنوش که غم دنیا خوردن ندارد داش نیما..
لبخند بی رغمی زدم و گفتم:
_چایی دوس ندارم..دستت درد نکنه.
_اینجا چایی نخوری مجبوری غم دنیا رو بخوریا .. بخور ببینم دردت چیه که زل میزنی به سقف و حرفی ام نمی زنی؟
محسن سه سوته چایی رو از دستش قاپید و گفت:
_ازین عشقی مشقیاس دیگه ..
همه زدند زیر خنده و اصغر شکلاتی از زیر فرش درآورد و گرفت جلوم:
_بخور به این حیف نون فضله گاوم بدی میخوره ..
شکلاتو گرفتم و گذاشتم دهنم..تلخ بود..عاشق شکلات بود..
_قبول باشه ..
محسن خندید و گفت:
_مگه روزه بودی ناکس؟
اصغر قندی گذاشت دهنش و گفت:
_فکر کردی همه عین تو کافرن؟
_یعنی این سی روزو گرفتی؟
سری تکون دادم و گفتم:
_واسه اولین بار روزه میگرفتم .
_معلومه ازت .. خیلی لاغر شدی نسبت به اون شبی که آوردنت اینجا..
اصغر مشتی به بازوم زد و گفت:
_یه نون پنیر که استخاره نمی خواد شا دوماد .. بخور بینم.
چند لقمه ای خوردم و خواستم بلند شم که محسن و اصغر هردو بازومو گرفتند و گفتند:
_بخور بینم ..
به اصرار اونا چند تا لقمه ی دیگه خوردم .
باورم نمی شد من همون آدمی ام که به زور از سفره دل می کندم ..
دستی روی زخم بازوم کشیدم..کار نیاز بود .. با ناخنای بلندش بازومو زخم کرد و منم زخمشو چند بار کندم که جاش بمونه..
دیگه طاقت این همه دوری رو نداشتم.. باید اعتراف کنم دلم برای وقتایی که سرشو میذاشت روی سینه ام و می خوابید تنگ شده..خیلی ام تنگ شده..
خاله سمیرا راست می گفت دوری عمق عشق رو مشخص می کنه..دوری بهت می فهمونه چقدر وجودش به وجودت گره خورده .. چقدر بی اون نمی تونی .. چقدر بی چاره ای بی عشق .. چقدر قشنگ حال امروز منو اون زمان توصیف کرد!
آهی کشیدم و چشمامو بستم .
آهنگ قدیمی در حال پخش بود..
ای که بی تو خودمو .. تک و تنها می بینم ..
هر جا که پا میزارم .. تو رو اونجا می بینم ..
صدای داریوش بود !
چرا همه ی دنیا حرفشون شده حرف دل من؟
یادمه چشمای تو .. پر درد و غصه بود
*
نظررررر بدیدددد😪😒
*
#هنر_عکاسی #عکس_نوشته #خاص #جذاب #BEAUTIFUL #ایده #عکس #دکوراسیون #خلاقانه #هنر #خلاقیت
۵.۳k
۲۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.