رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت⁵¹
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
وقتی سونا نیست اون روز واسه من زهر ماره.
سونوکو از دور دیدم.
خوشم ازش نمیومد.
بهتره جیم بزنم تا نیومده مثل کنه بچسبه بم.
بلند شدم رفتم اونورتر که صدای یکی اومد.
جیهوپ: خانم لی نوران..
برگشتم طرفش.
اوه اوه بدد شددد کهه.
جیهوپ: این کارا یعنی چی؟
یه قدم رفتم عقب تر.
من: کلاس دارم..ببخشید..
و بدو رفتم داخل سالن.
جوابشو چی بدم.
بی حوصله رفتم سرکلاس.
این یکی استاد هنرمون بود که زن بود.
استاد خوبی بود.
زنگ استراحت دوباره زنگ زدم سونا اما جواب نداد.
از بوفه یه کیک خریدم و نوش جان کردم.(یه بار کوفته یه بار نوش جان😂)
یواشکی از بین درختا رفتم پشت دانشگاه.
سرصدایی میومد.
چند تا پسر یه دخترو گرفته بودن و با چاقو تهدیدش میکردن.
نتونستم جلوی هین گفتمو بگیرم که برگشتن طرفم.
با ترس بهشون زل زدم.
من چرااا اومدممم اینجاااااا اخههه.
اروم اروم عقب رفتم ودوییدم.
خودمو رسوندم به به حیاط.
اونا فهمیدن من دیدمشون،پس احتمالش هست منو بگیرن تا چیزی نگم.
با استرس رفتم داخل سالن.
نشستم سرجام. سونوکم اومد.
گوشیم زنگ خورد،سونا بود.
با ذوقق جواب دادم.
من: الوووو خرهههه، چرااا جواب نمیدی؟
سونا: اول سلامت کو؟
من:چرا صدات گرفته است؟
سونا: مریض شدم شدید، اصلا نتونستم بیام دانشگاه.
من: پس زنگ بزن به یان سه جونت بیات پیشت حالت خوب بشه.
سونا: مرضضضض کثیففف،توهم گمشو برو پیش جیهوپ جون جونیت.
من:اتفاقا از این به بعد چشمون به جمالش روشن میشه.استاد دوتا از درسای مهممونه. که البته واسه تو یکی چون رشتت فرق میکنه.
سونا: الکییی میگییی؟ باباااا خرشانسسس.
اوفف، چقدم حلال زاده است،تا گفتم جیهوپ اومد.
همه بلند شدن.
یواشکی سرمو بردم زیر میز و باهاش خدافظی کردم.
سعی میکردم خیلی توی چشش نباشم.
خودشو معرفی کرد وهمه براش دست زدن.
کثافط چه کت و شلوار بش میاد.
هیچی از درس دادنش نفهمیدم.همش توجه هم به خودش بود.
پارت⁵¹
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
وقتی سونا نیست اون روز واسه من زهر ماره.
سونوکو از دور دیدم.
خوشم ازش نمیومد.
بهتره جیم بزنم تا نیومده مثل کنه بچسبه بم.
بلند شدم رفتم اونورتر که صدای یکی اومد.
جیهوپ: خانم لی نوران..
برگشتم طرفش.
اوه اوه بدد شددد کهه.
جیهوپ: این کارا یعنی چی؟
یه قدم رفتم عقب تر.
من: کلاس دارم..ببخشید..
و بدو رفتم داخل سالن.
جوابشو چی بدم.
بی حوصله رفتم سرکلاس.
این یکی استاد هنرمون بود که زن بود.
استاد خوبی بود.
زنگ استراحت دوباره زنگ زدم سونا اما جواب نداد.
از بوفه یه کیک خریدم و نوش جان کردم.(یه بار کوفته یه بار نوش جان😂)
یواشکی از بین درختا رفتم پشت دانشگاه.
سرصدایی میومد.
چند تا پسر یه دخترو گرفته بودن و با چاقو تهدیدش میکردن.
نتونستم جلوی هین گفتمو بگیرم که برگشتن طرفم.
با ترس بهشون زل زدم.
من چرااا اومدممم اینجاااااا اخههه.
اروم اروم عقب رفتم ودوییدم.
خودمو رسوندم به به حیاط.
اونا فهمیدن من دیدمشون،پس احتمالش هست منو بگیرن تا چیزی نگم.
با استرس رفتم داخل سالن.
نشستم سرجام. سونوکم اومد.
گوشیم زنگ خورد،سونا بود.
با ذوقق جواب دادم.
من: الوووو خرهههه، چرااا جواب نمیدی؟
سونا: اول سلامت کو؟
من:چرا صدات گرفته است؟
سونا: مریض شدم شدید، اصلا نتونستم بیام دانشگاه.
من: پس زنگ بزن به یان سه جونت بیات پیشت حالت خوب بشه.
سونا: مرضضضض کثیففف،توهم گمشو برو پیش جیهوپ جون جونیت.
من:اتفاقا از این به بعد چشمون به جمالش روشن میشه.استاد دوتا از درسای مهممونه. که البته واسه تو یکی چون رشتت فرق میکنه.
سونا: الکییی میگییی؟ باباااا خرشانسسس.
اوفف، چقدم حلال زاده است،تا گفتم جیهوپ اومد.
همه بلند شدن.
یواشکی سرمو بردم زیر میز و باهاش خدافظی کردم.
سعی میکردم خیلی توی چشش نباشم.
خودشو معرفی کرد وهمه براش دست زدن.
کثافط چه کت و شلوار بش میاد.
هیچی از درس دادنش نفهمیدم.همش توجه هم به خودش بود.
۳.۳k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.