۱۹۲
#۱۹۲
دیگه داشتم عصبی میشدم...
مثل همیشه برای حفظ خونسردیم چشمامو بستمو نفس عمیق کشیدم..
دیگه داشتم عصبانی می شدم.
مثل همیشه چشمام رو بستم و نفس عمیق کشیدم.
بی توجه به سوال قبل پرسیدم:
-سحر چطوره ؟ خبری ازش نیست.
پوزخندی زد. هه...
خب این عوض کردن سریع بحث، پوزخند هم داشت.
گوشیش رو از جیبش در آورد و جواب داد:
- می ترسه خبری بگیره.
متعجب، باز پرسیدم:
-می ترسه؟! یعنی چی؟
گوشیش رو به سمتم هل داد..
با ابروهاش اشاره زد، برش دارم...
پیامی روی صفحه بود
دیگه داشتم عصبی میشدم...
مثل همیشه برای حفظ خونسردیم چشمامو بستمو نفس عمیق کشیدم..
دیگه داشتم عصبانی می شدم.
مثل همیشه چشمام رو بستم و نفس عمیق کشیدم.
بی توجه به سوال قبل پرسیدم:
-سحر چطوره ؟ خبری ازش نیست.
پوزخندی زد. هه...
خب این عوض کردن سریع بحث، پوزخند هم داشت.
گوشیش رو از جیبش در آورد و جواب داد:
- می ترسه خبری بگیره.
متعجب، باز پرسیدم:
-می ترسه؟! یعنی چی؟
گوشیش رو به سمتم هل داد..
با ابروهاش اشاره زد، برش دارم...
پیامی روی صفحه بود
۷.۵k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.