رمانمعشوقهاستاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۱۳۲
جدي بهش نگاه کردم که حق به جانب گفت: چیه؟
خب هنوزم با کارت مخالفم.
-ببین، من... دارم... بهش کمک میکنم، اوکی؟ وقتی
هم کارم تموم شد هر کدوم راه خودمونو میریم.
عطیه خندید.
-فکر نکنم اینطور بشه عزیزم، تو الانشم عاشق
خرابشی.
تیز بهش نگاه کردم.
-این حرفو از کجات درآوردي؟
-از توي قلب تو.
محدثه بیحوصله گفت: بسه، فعلا بحث سیگاره و اینکه نه خانم نمیخواد بري بذاري کف دست برادرش، خودمون قضیه رو حل میکنیم و شر دختره رو از سرش کم میکنیم.
با بدجنسی گفتم: ببینم محدثه جون، احیانا وقتی
دختره بهش چسبیده نمیخواي کلهشو بکنی؟
دندونهاشو روي هم فشار داد.
-خیلی زیاد
با حرکت دست گفت: میخوام اینجوري بگیرمش کلشو به دو نیم کنم.
سعی کردم نخندم.
-وقتی بوسیدت چه حسی پیدا کردي؟
به میز نگاه کرد و تو حس گفت: نمیدونم، یه
جوري...
یه دفعه سرشو بالا آورد و حرص گفت: زهرمار، این
سوالات چیه؟
خندون به عطیه نگاه کردم که خندون سري تکون
داد.
-هوي، چیه واسه هم چشم و ابرو میرید؟
خندیدم.
-هیچی عزیزم، به سیگاره نگاه کن.
چشم غرهاي بهم رفت و دستمالیو دور سیگار
پیچوند.
-بلد شید قبل از دانشگاه بریم کمپی یه جایی که
بفهمند تو این چیه.
از جام بلند شدم.
-به نظرم بریم پیش ماموراي مبارزه با مواد مخدر.
محدثه کیفشو برداشت.
-فکر خوبیه.
******
جناب مامور دل و رودهی سیگار رو بیرون ریخته بود
و بوش میکرد.
ما هم کنجکاو بهش نگاه میکردیم.
درآخر بهمون نگاه کرد و دستی به بینیش کشید.
-سیگاره خالص نیست، ترکیبی از هروئینه.
با دهن باز به هم نگاه کردیم.
محدثه سریع لب صندلی نشست و گفت: اگه یه
دختر این سیگار رو به یه پسر بده بدون اینکه پسره
بدونه دقیقا چیه قصد دختره چیه؟
-خب، صددرصد معتاد شدن پسرهست.
چنان قیافهی محدثه برزخی شد که منم ترسیدم.
از جا بلند شد و با قدمهاي عصبی به سمت در رفت.
در رو باز کرد و بیرون رفت و چنان دادي زد که
چشمهام گرد شدند.
-من اون دختره رو میکشم
سریع بلند شدم و رو به ماموره با استرس خندیدم.
-یه چیز میگه عصبیه، کشتن چیه آخه؟
ماموره بلند شد.
-اون دختري که ازش حرف میزنه مشخصاتشو
دارید؟
عطیه: نه ما فقط اسمشو میدونیم.
با عجله گفتم: ببخشید باید بریم وگرنه دوستم
دیوونهست گم و گور میشه.
سریع از اتاق بیرون اومدم.
خودمو بهش رسوندم و بازوشو گرفتم.
نفس زنان گفتم: صبر کن بابا، چرا رم کردي؟
با عصبانیت گفت: اون دخترهی هرزهی عوضیو می کشم مطهره، گه خورده که میخواد ماهانو معتاد
کنه، میکشمش.
خواست بره که بازوشو گرفتم و با اخم گفتم: صبر
کن، کم کم جلو میریم، باشه؟ الان اگه یه دفعهاي
وارد عمل بشیم همه چیز خراب میشه، باید بفهمیم
دختره از کسی دستور میگیره یا نه.
#پارت_۱۳۲
جدي بهش نگاه کردم که حق به جانب گفت: چیه؟
خب هنوزم با کارت مخالفم.
-ببین، من... دارم... بهش کمک میکنم، اوکی؟ وقتی
هم کارم تموم شد هر کدوم راه خودمونو میریم.
عطیه خندید.
-فکر نکنم اینطور بشه عزیزم، تو الانشم عاشق
خرابشی.
تیز بهش نگاه کردم.
-این حرفو از کجات درآوردي؟
-از توي قلب تو.
محدثه بیحوصله گفت: بسه، فعلا بحث سیگاره و اینکه نه خانم نمیخواد بري بذاري کف دست برادرش، خودمون قضیه رو حل میکنیم و شر دختره رو از سرش کم میکنیم.
با بدجنسی گفتم: ببینم محدثه جون، احیانا وقتی
دختره بهش چسبیده نمیخواي کلهشو بکنی؟
دندونهاشو روي هم فشار داد.
-خیلی زیاد
با حرکت دست گفت: میخوام اینجوري بگیرمش کلشو به دو نیم کنم.
سعی کردم نخندم.
-وقتی بوسیدت چه حسی پیدا کردي؟
به میز نگاه کرد و تو حس گفت: نمیدونم، یه
جوري...
یه دفعه سرشو بالا آورد و حرص گفت: زهرمار، این
سوالات چیه؟
خندون به عطیه نگاه کردم که خندون سري تکون
داد.
-هوي، چیه واسه هم چشم و ابرو میرید؟
خندیدم.
-هیچی عزیزم، به سیگاره نگاه کن.
چشم غرهاي بهم رفت و دستمالیو دور سیگار
پیچوند.
-بلد شید قبل از دانشگاه بریم کمپی یه جایی که
بفهمند تو این چیه.
از جام بلند شدم.
-به نظرم بریم پیش ماموراي مبارزه با مواد مخدر.
محدثه کیفشو برداشت.
-فکر خوبیه.
******
جناب مامور دل و رودهی سیگار رو بیرون ریخته بود
و بوش میکرد.
ما هم کنجکاو بهش نگاه میکردیم.
درآخر بهمون نگاه کرد و دستی به بینیش کشید.
-سیگاره خالص نیست، ترکیبی از هروئینه.
با دهن باز به هم نگاه کردیم.
محدثه سریع لب صندلی نشست و گفت: اگه یه
دختر این سیگار رو به یه پسر بده بدون اینکه پسره
بدونه دقیقا چیه قصد دختره چیه؟
-خب، صددرصد معتاد شدن پسرهست.
چنان قیافهی محدثه برزخی شد که منم ترسیدم.
از جا بلند شد و با قدمهاي عصبی به سمت در رفت.
در رو باز کرد و بیرون رفت و چنان دادي زد که
چشمهام گرد شدند.
-من اون دختره رو میکشم
سریع بلند شدم و رو به ماموره با استرس خندیدم.
-یه چیز میگه عصبیه، کشتن چیه آخه؟
ماموره بلند شد.
-اون دختري که ازش حرف میزنه مشخصاتشو
دارید؟
عطیه: نه ما فقط اسمشو میدونیم.
با عجله گفتم: ببخشید باید بریم وگرنه دوستم
دیوونهست گم و گور میشه.
سریع از اتاق بیرون اومدم.
خودمو بهش رسوندم و بازوشو گرفتم.
نفس زنان گفتم: صبر کن بابا، چرا رم کردي؟
با عصبانیت گفت: اون دخترهی هرزهی عوضیو می کشم مطهره، گه خورده که میخواد ماهانو معتاد
کنه، میکشمش.
خواست بره که بازوشو گرفتم و با اخم گفتم: صبر
کن، کم کم جلو میریم، باشه؟ الان اگه یه دفعهاي
وارد عمل بشیم همه چیز خراب میشه، باید بفهمیم
دختره از کسی دستور میگیره یا نه.
- ۶.۴k
- ۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط