عشق پر دردسر
عشق پر دردسر
پارت ۲
#دیانا
با صدای پیچیده شدن ماشینش جلو پام کمی عقب رفتم .
با دیدنش ترس تو کل وجودم پیچید فاتحه خودمو جلو جلو خوندم ، آب دهنمو به سختی قورت میدادم
مقنعه ام رو جلو کشیدم با بچه ها خدافزی کردم .
با پاهایی که از ترس میلرزیدن جلو رفتم در ماشینو باز کردم و نشستم که اونم نشست.
درو جوری بهم کوبید که چشامو از ترس بهم فشار دادم .
ب....ببخشید خب
#ارسلان
خب که چی؟ حق با خانوادت بود نباید گذاشت تنها بری و بیای.
دیگه حق نداری تنها جایی بری .
اگه هم میخوای بری یا با خودم میری یا با خانوادت
شیفَم شد ؟
#دیانا
با حرفاش اشک تو چشام حلقه زد به سختی نفسمو بیرون دادم . تروخدا ارسلان تو قول دادی بزاری درسمو بخونم مدرسمو برم جون دیانا اینجوری نکن . قول میدم . غلط کردم دیگه اینجوری نمیکنم
#ارسلان
با سرعت به سمت خونه رفتم . بعد رو به دیانا کردم و با عصبانیت گفتم برو تو خونه و تا من برنگشتم از خونه نمیای بیرون
بعد سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم .
توی راه شرکت به ممد (داداش دیانا) زنگ زدم و بهش گفتم که توی شرکت منتظرتم .
#دیانا
لبام از شدت بغض میلرزید . هیچی نگفتم از ماشین پیاده شدم درو باز کردم
رفتم توی اتاق لباسمو عوض کردم و رفتم تو آشپزخونه تا شام درست کنم
#ارسلان
رسیدم شرکت و دیدم که ممد توی اتاقم منتظرم بود .
بعد از سلام و احوال پرسی کل جریان امروز رو براش توضیح دادم
اونم مثل من عصبی شد. ولی من بهش گفتم که خودم این موضوع رو حل کردم ولی یه نفر دیگه هم به غیر از من باید مواظب دیانا باشه
#محمد
اگه امشب بیام پیش اون خواهر هَرزه ام و چهار تا کتک بهش بزنم میفهمه که دختر درس خوندن لازم نداره باید بِتَمرگه تو خونه و به شوهر و زندگی و بچه هاش برسه .
لایک ها به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
پارت ۲
#دیانا
با صدای پیچیده شدن ماشینش جلو پام کمی عقب رفتم .
با دیدنش ترس تو کل وجودم پیچید فاتحه خودمو جلو جلو خوندم ، آب دهنمو به سختی قورت میدادم
مقنعه ام رو جلو کشیدم با بچه ها خدافزی کردم .
با پاهایی که از ترس میلرزیدن جلو رفتم در ماشینو باز کردم و نشستم که اونم نشست.
درو جوری بهم کوبید که چشامو از ترس بهم فشار دادم .
ب....ببخشید خب
#ارسلان
خب که چی؟ حق با خانوادت بود نباید گذاشت تنها بری و بیای.
دیگه حق نداری تنها جایی بری .
اگه هم میخوای بری یا با خودم میری یا با خانوادت
شیفَم شد ؟
#دیانا
با حرفاش اشک تو چشام حلقه زد به سختی نفسمو بیرون دادم . تروخدا ارسلان تو قول دادی بزاری درسمو بخونم مدرسمو برم جون دیانا اینجوری نکن . قول میدم . غلط کردم دیگه اینجوری نمیکنم
#ارسلان
با سرعت به سمت خونه رفتم . بعد رو به دیانا کردم و با عصبانیت گفتم برو تو خونه و تا من برنگشتم از خونه نمیای بیرون
بعد سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم .
توی راه شرکت به ممد (داداش دیانا) زنگ زدم و بهش گفتم که توی شرکت منتظرتم .
#دیانا
لبام از شدت بغض میلرزید . هیچی نگفتم از ماشین پیاده شدم درو باز کردم
رفتم توی اتاق لباسمو عوض کردم و رفتم تو آشپزخونه تا شام درست کنم
#ارسلان
رسیدم شرکت و دیدم که ممد توی اتاقم منتظرم بود .
بعد از سلام و احوال پرسی کل جریان امروز رو براش توضیح دادم
اونم مثل من عصبی شد. ولی من بهش گفتم که خودم این موضوع رو حل کردم ولی یه نفر دیگه هم به غیر از من باید مواظب دیانا باشه
#محمد
اگه امشب بیام پیش اون خواهر هَرزه ام و چهار تا کتک بهش بزنم میفهمه که دختر درس خوندن لازم نداره باید بِتَمرگه تو خونه و به شوهر و زندگی و بچه هاش برسه .
لایک ها به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
- ۴.۶k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط