عشق پر دردسر
عشق پر دردسر
پارت ۴
#دیانا
معذرت خواهی کردم لباسمو پوشیدم و رفتم سالادو درست کردم و گذاشتم تو یخچال......
بلخره ار حموم اومد یه چایی براش ریختم رفتم رو زمین کنارش نشستم یه خسته نباشیدی بهش گفتم .
#ارسلان
داشتم کانالو بالا و پایین میکردم که دیدم صدای در اومد به دیانا گفتم پاشو درو باز کن
بعد از احوال پرسی با خانواده دیانا نشستیم رو زمین و مشغول حرف زدن با هم شدیم .
به دیانا گفتم برو چایی بیار و دیدم ممد داره بلند میشه و دنبال دیانا میره
#دیانا
سرس تکون دادم و رفتم توی آشپزخونه تا دستمو سمت سماور بردم موهام خیلی بد کشیده شد برگردوندم و به یخچال کشوندم تا خواستم حرفی بزنم در آشپز خونه بسته شد و سیلی محکمی توی گوشم خوابوند .
جوری که اشکم در اومد اونقدر دستش محکم بود که گوشه لبم خونی شد و همینجوری خون توی دهنم میومد
جوری که شوری خون تو دهنم مزه مزه میشد
با بغض گفتم :م....محمد چ.....چته ؟
#محمد
چمه؟دختر جون مگه بهت نگفتم که دیگه نباید با اون دخترا بگردی ها ؟
پس چرا حرف گوش ندادی ؟ ( با عصبانیت )
بهت گفته بودم که اگه این کارو تکرار کنی بیچارت میکنم . دختر رو به چه این حرفا ، دختر باید بمونه تو خونه و به شوهر و زندگیش برسه نه اینکه بره مدرسه و درس بخونه و با دخترای بی شعور و بی خانواده بگرده
#دیانا
با کل حرفاش قلبم خورد تو میشد انگار کل جمع راضی بودن تا محمد تنبیهم کنه دستمو گرفته بود و پیچ میداد دستشو رو لبام گذاشت تا دیگه نتونم حرفی بزنم به قدری دستمو پیچ داد که برای لحظه ای صدای شکست استخوانام اومد. بغض گلومو پر کرد
با صدای شکستن استخوانام جا خورد دستمو ول کرد عقب رفت همون لحظه دستمو بغلم گرفتم و بلند بلند گریه میکردم و کف آشپزخونه نشستم
#محمد
با شنیدن صدای شکسته شدن استخوان دستش ولش کردم و به عقب رفتم . اونم دستشو گرفت و داشت گریه میکرد، رفتم جلوش و زانو زدم و بهش گفتم که اگه گریه کنه میرم و همه چیو به مامان و بابا میگم .
#دیانا
با حرفی که زد اشکامو پاک کردم چیزی نگفتم سرمو رو به پایین انداختم با صدای آهسته ای گفتم د ....... دستم ش.........شکسته
#محمد
دستت چیزیش نشده ببینم دختر جون این حرفا بین خودمون میمونه به کسی نمیگی ها . حالا هم زود باش چایی ها رو بریز و بیار زود باش.
#دیانا
بغضمو قورت دادم بعد رفتنش از آشپزخونه بلند شدم دستم دردش شدیدتر میشد، کبود میشد ، مطمئن بودم شکسته از دردش میخاستم بمیرم . چایی هارو ریختم بردم تو حال کنج دیوار نشستم شاملو رو دستم کشیدم.
لایک هاش به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
پارت ۴
#دیانا
معذرت خواهی کردم لباسمو پوشیدم و رفتم سالادو درست کردم و گذاشتم تو یخچال......
بلخره ار حموم اومد یه چایی براش ریختم رفتم رو زمین کنارش نشستم یه خسته نباشیدی بهش گفتم .
#ارسلان
داشتم کانالو بالا و پایین میکردم که دیدم صدای در اومد به دیانا گفتم پاشو درو باز کن
بعد از احوال پرسی با خانواده دیانا نشستیم رو زمین و مشغول حرف زدن با هم شدیم .
به دیانا گفتم برو چایی بیار و دیدم ممد داره بلند میشه و دنبال دیانا میره
#دیانا
سرس تکون دادم و رفتم توی آشپزخونه تا دستمو سمت سماور بردم موهام خیلی بد کشیده شد برگردوندم و به یخچال کشوندم تا خواستم حرفی بزنم در آشپز خونه بسته شد و سیلی محکمی توی گوشم خوابوند .
جوری که اشکم در اومد اونقدر دستش محکم بود که گوشه لبم خونی شد و همینجوری خون توی دهنم میومد
جوری که شوری خون تو دهنم مزه مزه میشد
با بغض گفتم :م....محمد چ.....چته ؟
#محمد
چمه؟دختر جون مگه بهت نگفتم که دیگه نباید با اون دخترا بگردی ها ؟
پس چرا حرف گوش ندادی ؟ ( با عصبانیت )
بهت گفته بودم که اگه این کارو تکرار کنی بیچارت میکنم . دختر رو به چه این حرفا ، دختر باید بمونه تو خونه و به شوهر و زندگیش برسه نه اینکه بره مدرسه و درس بخونه و با دخترای بی شعور و بی خانواده بگرده
#دیانا
با کل حرفاش قلبم خورد تو میشد انگار کل جمع راضی بودن تا محمد تنبیهم کنه دستمو گرفته بود و پیچ میداد دستشو رو لبام گذاشت تا دیگه نتونم حرفی بزنم به قدری دستمو پیچ داد که برای لحظه ای صدای شکست استخوانام اومد. بغض گلومو پر کرد
با صدای شکستن استخوانام جا خورد دستمو ول کرد عقب رفت همون لحظه دستمو بغلم گرفتم و بلند بلند گریه میکردم و کف آشپزخونه نشستم
#محمد
با شنیدن صدای شکسته شدن استخوان دستش ولش کردم و به عقب رفتم . اونم دستشو گرفت و داشت گریه میکرد، رفتم جلوش و زانو زدم و بهش گفتم که اگه گریه کنه میرم و همه چیو به مامان و بابا میگم .
#دیانا
با حرفی که زد اشکامو پاک کردم چیزی نگفتم سرمو رو به پایین انداختم با صدای آهسته ای گفتم د ....... دستم ش.........شکسته
#محمد
دستت چیزیش نشده ببینم دختر جون این حرفا بین خودمون میمونه به کسی نمیگی ها . حالا هم زود باش چایی ها رو بریز و بیار زود باش.
#دیانا
بغضمو قورت دادم بعد رفتنش از آشپزخونه بلند شدم دستم دردش شدیدتر میشد، کبود میشد ، مطمئن بودم شکسته از دردش میخاستم بمیرم . چایی هارو ریختم بردم تو حال کنج دیوار نشستم شاملو رو دستم کشیدم.
لایک هاش به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
- ۵.۴k
- ۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط