اتش سرد
اتش سرد
#پارت۹
ا.ت ویو
یاخداااااا اینا کین؟ اینا از منم خل ترن .......از من خل تر بودن هنر میخواد ......اینا هنر مندن(فیلمبازا میدونن چی میگم😂)
شوگا ویو
ا.ت مث خل وضعا داره نگامون میکنه خدااااااااا
یونگی:ا.ت(داد)
ا.ت:هااااا(داد از تو اتاق)
یونگی:مرزو ها بیا پایین
ا.ت:اومدم
مینا:یون یون این کیه هیم هیم(مثلا بو میکنه😂)هینننننننن این که انسانهههههه
ا.ت:یجوری میگی انسانه انگار کلفتم
الکس: مگه نیستی؟
ا.ت:شاید همرو مثل خودت میبینی هوم شاید(پرویی را مشاهده میکنید😂)
یونگی:بسه(بلند داد نه بلند)
ا.ت:یا استوقدوس (.............)
مینا:کلفت....اوه اسمت ا.....ا.ت بود درسته؟ چقدر از یون یون پول میگیری که کلفتی کنی ها؟
ا.ت:اندازه فوضولیه تو
یونگی:من میرم بخوابم شماها به کارتون برسید و مینا .......به من بگو امپراطور جلو این(اشاره به ا.ت)نه یون یون
ا.ت:امپراطور؟
الکس:نمیدونستی؟یونگی امپراطور خوناشاماست
ا.ت :اووووووووووو چه غلطا (تو ذهنش)
الکس و مینا و یونگی هم زمان:ببند بابااااااااا
ا.ت:به نوبت میزنه گوششون:انقدر ذهنه منو نخونید .......و عالیجناب بگم که ماله شمارو از قصد محکم تر زدم(رفت اتاقش)
مینا:خوب پسر عمه واسه چی دعوتمون کردی؟
یونگی:میخواستم این بشرو بهتون معرفی کنم که خودتون اشنا شدین
راستشو بخواین میخوام باهاش ازدواج کنم و با زهر مخصوص خوناشامش کنم(اروم)
ا.ت ویو
تمام مدت پشت سرش بودم و از پشت به مینا و الکس با پانتومیم گفتم عادی رفتار کنن ۳ نشه اونام همینکارو کردن
وقتی گفت میخوام باهاش ازدواج کنم خندم گرفت و اروم رفتم بالا دستمو و فرشو میکاپ کردم که انگار خون ریخته ......دراز کشیدم و یه داد بلند زدم و الکی الکی چشمامو بستم و اخرین چیزی که دیدم یونگی بود
شوگا ویو
داشتم با مینا و الکس حرف میزدم که صدای داده ا.ت رو شنیدم سریع رفتم بالا و با چیزی که دیدم اشک تو چشمام جمع شد ا.ت با یه تیغ تو دستش بیهوشه ولی چرا(داشته سیب میخورده اصلا خودتو نگران نکن🗿)
#پارت۹
ا.ت ویو
یاخداااااا اینا کین؟ اینا از منم خل ترن .......از من خل تر بودن هنر میخواد ......اینا هنر مندن(فیلمبازا میدونن چی میگم😂)
شوگا ویو
ا.ت مث خل وضعا داره نگامون میکنه خدااااااااا
یونگی:ا.ت(داد)
ا.ت:هااااا(داد از تو اتاق)
یونگی:مرزو ها بیا پایین
ا.ت:اومدم
مینا:یون یون این کیه هیم هیم(مثلا بو میکنه😂)هینننننننن این که انسانهههههه
ا.ت:یجوری میگی انسانه انگار کلفتم
الکس: مگه نیستی؟
ا.ت:شاید همرو مثل خودت میبینی هوم شاید(پرویی را مشاهده میکنید😂)
یونگی:بسه(بلند داد نه بلند)
ا.ت:یا استوقدوس (.............)
مینا:کلفت....اوه اسمت ا.....ا.ت بود درسته؟ چقدر از یون یون پول میگیری که کلفتی کنی ها؟
ا.ت:اندازه فوضولیه تو
یونگی:من میرم بخوابم شماها به کارتون برسید و مینا .......به من بگو امپراطور جلو این(اشاره به ا.ت)نه یون یون
ا.ت:امپراطور؟
الکس:نمیدونستی؟یونگی امپراطور خوناشاماست
ا.ت :اووووووووووو چه غلطا (تو ذهنش)
الکس و مینا و یونگی هم زمان:ببند بابااااااااا
ا.ت:به نوبت میزنه گوششون:انقدر ذهنه منو نخونید .......و عالیجناب بگم که ماله شمارو از قصد محکم تر زدم(رفت اتاقش)
مینا:خوب پسر عمه واسه چی دعوتمون کردی؟
یونگی:میخواستم این بشرو بهتون معرفی کنم که خودتون اشنا شدین
راستشو بخواین میخوام باهاش ازدواج کنم و با زهر مخصوص خوناشامش کنم(اروم)
ا.ت ویو
تمام مدت پشت سرش بودم و از پشت به مینا و الکس با پانتومیم گفتم عادی رفتار کنن ۳ نشه اونام همینکارو کردن
وقتی گفت میخوام باهاش ازدواج کنم خندم گرفت و اروم رفتم بالا دستمو و فرشو میکاپ کردم که انگار خون ریخته ......دراز کشیدم و یه داد بلند زدم و الکی الکی چشمامو بستم و اخرین چیزی که دیدم یونگی بود
شوگا ویو
داشتم با مینا و الکس حرف میزدم که صدای داده ا.ت رو شنیدم سریع رفتم بالا و با چیزی که دیدم اشک تو چشمام جمع شد ا.ت با یه تیغ تو دستش بیهوشه ولی چرا(داشته سیب میخورده اصلا خودتو نگران نکن🗿)
- ۴.۴k
- ۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط