عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part69

به سمت اتاق خوابم رفتم چند تقه به در زدم، بعد از چند ثانیه در باز شد آیناز آماده حاضر جلوم وایستاد، با تعجب پرسیدم:
- آیناز من می‌خوام برم سرکار!
دستش روی شونه‌م گذاشت.
- منم میام.
نگاهی بهش کردم، اصلاً وضعیتش ایرانی نبود حتی شال هم سرش نبود، وقتی دید دارم نگاهش می‌کنم با ناز گفت:
- کار رو بیخیال، موافقی امروز بریم بگردیم؟
خیلی جدی بهش گفتم:
- عزیزم ما دیشب اومدیم این‌جا، اولا من باید برم سرکار، دوما مامان هنوز خبر نداره این‌جایی نمی‌دونم چه واکنشی با دیدنت نشون بده! سوما باید رفع زحمت کنی.
تظاهر به ناراحتی کرد.
- پرهام...
با تعجب زل زدم بهش ادامه داد:
- آنا رو دوست داری؟
سردتر از قبل لبم رو براش کج کردم.
- چرا؟ مهمِ برات...
زل زد بهم منم بیخیال اون پشت کردم بهش.
- آره مهمِ، چون روزی...
ادامه نداد، کیفم رو از روی کاناپه برداشتم و رفتم سمت در...
- اگه دوست داری مامان نبینتت، نیم ساعت بعد از من که رفتم برو خونه خالت.
با مکث...
- فعلاً.
در رو بهم کوییدم دستم روی پیشونیم کشیدم، وای خدا الان این‌و چیکارش کنم؟!
نفسی فوت کردم و دکمه آسانسور رو زدم طبق عادت همیشگی رفتم پیش مامان صبحونه خوردم و بعد حرکت کردم سمت مطب.
....
با صدای در دست از نوشتم برداشتم، خانم رازقی در چهارچوب در وایستاد که پشت سرش یهو کیوان اومد داخل اتاق...
از روی صندلی بلند شدم حدس می‌زدم بیاد سراغم.
رازقی تا خواست حرفی بزنه، پیش قدم شدم سرم رو براش تکون دادم، یعنی می‌تونی بری اونم یه نگاه به کیوان کرد و رفت.
دستم رو دراز کردم سمت صندلی...
- بفرما بشین.
اومد روبروم وایستاد.
- آقای پرهام زند، این‌قدر صبر کردم ولی دیگه نمی‌تونم.
زل زدم بهش...
- کیوان خان من از آنا راد هیچ خبری ندارم.
اخم‌هاش توی هم گره خورد.
- یعنی چی؟! خبری نداشته باشی و هیچ کاری نکنی، مگه میشه؟! تو که ادعای عاشقی می‌کردی، پس چی‌شد؟ حالا من لاشی شدم تو خوبی، تو بچه مثبت.
انگشتش رو به نشونه تهدید بالا برد...
- ببین من حالیم نمیشه، کی هستی، کی نیستی من آنا رو از تو می‌گیرم چون آنا سهم خودمِ.
بعد از گفتن حرفش به سمت در خروجی رفت و با ضربه در رو بهم کوبید.
چشم‌هام رو روی هم فشار دادم، هوف همین‌و کم داشتم دستم رو روی پیشونیم کشیدم سرم رو گذاشتم روی میز.
نباید فکرم رو درگیرش کنم...
اصلاً نباید فکرم درگیر کیوان، آنا و آیناز شه، مطمئنم همه چی چه زود چه دیر درست میشه...

📓 @romano0o3 📝
دیدگاه ها (۲)

#عشق_باطعم_تلخ #part70توی دو، سه روز همه دغدغه‌هام شده بود ک...

#عشق_باطعم_تلخ #part71«آنا»با استرس گوشیم روی می‌زدم به کف د...

#عشق_باطعم_تلخ #part68طرحمون تموم شد کلی خاطرات برامون موند،...

#عشق_باطعم_تلخ #part67آیناز یکم معذب بود، برای همین تصمیم گر...

#دوپارتی#هیونجین#درخواستیوقتی شب عروسی... ویو ات وای امروز خ...

دوست دختر اجاره ای

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط