Part 50
Part 50
ویو ات
لباسام رو نشوم دادم
همه:wow
کوک:کی عروسیتتت میرسهههههه من لباس خریدممممم زود ترررررد بپوووشممممم
همه خندیدیم
پرش زمانی به ۱ ماه بعد روز عروسی صبح
ویو ات
با صدای آلارم از خواب بیدار شدم ساعت ۹ صبح بود امروز روز عروسیمون بوددد ووییییی
ات:نفسمممم یونگییی پیشییی سفیدم پاشووو روز عروسیموننننننهههههه هورااااااا
یونگی مثل برق گرفته ها بلند شد
یونگی:هوراااااااا
یه بوسه سریع رو لبم گذاشت رفت دستشویی
از ذوقش خندم گرفت منم رفتم یه دوش گرفتم با یونگی کارای لازم رو انجام دادیم رفتیم پایین ساعت ۱۰ شده بود
ات و یونگی:صبح بخیر
همه:صبح بخیر
جیمین:ات یونگی به نظر خیلی خوشحال میاین
یونگی:واس این خوشحالم که قراره مال خودم بشه
ات:هیییی*زد به شونش*
همه خندیدن صبحانه خوردیم رفتیم آماده شدیم که بریم آرایشگاه
یونگی منو رسوند
یونگی:عشقم هر موقع زنگ زدی میام دنبالت
ات:باشه عشقم بابای
یونگی:بابای
رفتم آرایشگاه خواهرم و مامانم و خواهر یونگی بود*بچه ها نمیدونم گفتم خواهر کوچیک تر یا بزرگ تر پس میگم بزرگتر و خواهرش بازیگر نیست اسمش رو انتخاب کردم*
به مامانم و خواهرم سلام کردم
ات:سلام عزیزم خوبی
یو جونگ:مرسی تو خوبی
ات:مرسی
یو جونگ:ات میدونستی من و با خواهرت دوستیم؟
ات:واقعا نمیدونستم
جونگ یی:خوب نونا برو آماده شو ساعت ۱۲ شد
رفتم آرایشگرا اومدن آمادم کردن ساعت ۴ شده بود به یونگی زنگ زدم گفتم بیاد دنبالم لباسام رو پوشیدم طلام رو گذاشتم کفشم هم پوشیدم خواهرم اینا آماده شده بودن خودم و تو آینه قدی دیدم بغضم گرفت گریه کردم مامانمم گریه کرد مامانم اومد منو بغل کرد
م ات:عزیزم خ ش بخت بشی باورم نمیشه چقدر زود بزرگ شدی
ات:مرسی مامان حالا گریه بسه آرایشمون خراب میشه
یو جینگ:چقدر خوشگل شدی
جونگ یی:آره نونااا خیلی زود ازدواج کردی دلم واست تنگ میشههه
ات:منم اونییییی
هردوتا رو بغل کردم صدای بوق ماشین اومد فهمیدم یونگیه
ات:بچه ها یونگی اومد
م ات:برین به سلامت
ات: خدافظ
همه:خدافظ
رفتم پایین یونگی پیاده شده بود اومد سمتم و لبم رو بوسید چشمش پر از اشک شد بغض کرده بود سرش رو برگردوند تا من اشکاش رو نبینم با دیدن چشماش چشمم پر از اشک شد
ات:یونگیا..عزیزم..عشقم..گریه نکن..من خودم تو آرایشگاه گریه کردم..الان گریم بگیره آرایشم خراب میشه هاا*با بغض و خنده*
یونگی:باورم نمیشه فرشته ای به این زیبایی قراره همسر من بشه باهم تو یه خونه زندگی کنیم و بچه دار بشیم میترسم به این فرشته آسیب بزنم*با بغض و لبخند*
ات:بریم یوی الان گریم میگیره
یونگی با خنده اشکاش رو پاک کرد
یونگی:بریم نفسم
رفتیم تالار تا وارد شدیم همه واسه ما دست زدن و جیغ کشیدن با همه سلام کردیم دیدم هیونا اون گوشه داره میسوزه و تهیون و میسو دست تو دست هم دارن ما رو نگا میکنن یه نیشخند به هیونا زدم
اسلاید دوم تا آخر وسایل ات
اول لایک بعد پارت بعدی
ویو ات
لباسام رو نشوم دادم
همه:wow
کوک:کی عروسیتتت میرسهههههه من لباس خریدممممم زود ترررررد بپوووشممممم
همه خندیدیم
پرش زمانی به ۱ ماه بعد روز عروسی صبح
ویو ات
با صدای آلارم از خواب بیدار شدم ساعت ۹ صبح بود امروز روز عروسیمون بوددد ووییییی
ات:نفسمممم یونگییی پیشییی سفیدم پاشووو روز عروسیموننننننهههههه هورااااااا
یونگی مثل برق گرفته ها بلند شد
یونگی:هوراااااااا
یه بوسه سریع رو لبم گذاشت رفت دستشویی
از ذوقش خندم گرفت منم رفتم یه دوش گرفتم با یونگی کارای لازم رو انجام دادیم رفتیم پایین ساعت ۱۰ شده بود
ات و یونگی:صبح بخیر
همه:صبح بخیر
جیمین:ات یونگی به نظر خیلی خوشحال میاین
یونگی:واس این خوشحالم که قراره مال خودم بشه
ات:هیییی*زد به شونش*
همه خندیدن صبحانه خوردیم رفتیم آماده شدیم که بریم آرایشگاه
یونگی منو رسوند
یونگی:عشقم هر موقع زنگ زدی میام دنبالت
ات:باشه عشقم بابای
یونگی:بابای
رفتم آرایشگاه خواهرم و مامانم و خواهر یونگی بود*بچه ها نمیدونم گفتم خواهر کوچیک تر یا بزرگ تر پس میگم بزرگتر و خواهرش بازیگر نیست اسمش رو انتخاب کردم*
به مامانم و خواهرم سلام کردم
ات:سلام عزیزم خوبی
یو جونگ:مرسی تو خوبی
ات:مرسی
یو جونگ:ات میدونستی من و با خواهرت دوستیم؟
ات:واقعا نمیدونستم
جونگ یی:خوب نونا برو آماده شو ساعت ۱۲ شد
رفتم آرایشگرا اومدن آمادم کردن ساعت ۴ شده بود به یونگی زنگ زدم گفتم بیاد دنبالم لباسام رو پوشیدم طلام رو گذاشتم کفشم هم پوشیدم خواهرم اینا آماده شده بودن خودم و تو آینه قدی دیدم بغضم گرفت گریه کردم مامانمم گریه کرد مامانم اومد منو بغل کرد
م ات:عزیزم خ ش بخت بشی باورم نمیشه چقدر زود بزرگ شدی
ات:مرسی مامان حالا گریه بسه آرایشمون خراب میشه
یو جینگ:چقدر خوشگل شدی
جونگ یی:آره نونااا خیلی زود ازدواج کردی دلم واست تنگ میشههه
ات:منم اونییییی
هردوتا رو بغل کردم صدای بوق ماشین اومد فهمیدم یونگیه
ات:بچه ها یونگی اومد
م ات:برین به سلامت
ات: خدافظ
همه:خدافظ
رفتم پایین یونگی پیاده شده بود اومد سمتم و لبم رو بوسید چشمش پر از اشک شد بغض کرده بود سرش رو برگردوند تا من اشکاش رو نبینم با دیدن چشماش چشمم پر از اشک شد
ات:یونگیا..عزیزم..عشقم..گریه نکن..من خودم تو آرایشگاه گریه کردم..الان گریم بگیره آرایشم خراب میشه هاا*با بغض و خنده*
یونگی:باورم نمیشه فرشته ای به این زیبایی قراره همسر من بشه باهم تو یه خونه زندگی کنیم و بچه دار بشیم میترسم به این فرشته آسیب بزنم*با بغض و لبخند*
ات:بریم یوی الان گریم میگیره
یونگی با خنده اشکاش رو پاک کرد
یونگی:بریم نفسم
رفتیم تالار تا وارد شدیم همه واسه ما دست زدن و جیغ کشیدن با همه سلام کردیم دیدم هیونا اون گوشه داره میسوزه و تهیون و میسو دست تو دست هم دارن ما رو نگا میکنن یه نیشخند به هیونا زدم
اسلاید دوم تا آخر وسایل ات
اول لایک بعد پارت بعدی
۵۰.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.