عشقباطعمتلخ Part

#عشق_باطعم_تلخ #Part21

مثل جوجه اردک‌ها افتاده بودم دنبال پرهام، خیلی مردونه راه می‌رفت؛ ولی حتی از طرز راه رفتنش می‌شد فهمید، خیلی مغرورِ و از خود راضیِ.
جلوی آزمایشگاه وایستاد که اول من برم داخل،
از ترس داشتم سکته می‌کردم، وای صد‌در‌صد دکترِ می‌فهمه دروغ گفتم، وای اصلاً نمی‌تونم توی چشم‌های پرهام نگاه کنم.
خیلی سرد سلام داد و وسایل رو آورد، ازم خواست بشینم روی صندلی.
لبخندی زد و گفت:
- می‌ترسی؟
از سوزن نمی‌ترسم؛ ولی از جواب آزمایش می‌ترسم. ای خدا جواب گم شه، راحت شم.
- نه نمی‌ترسم.
سوزن رو آماده کرد، با تعجب پرسیدم:
- خودت می‌خواهی خونم رو بکشی؟!
خندید...
- نترس مثل این ‌که دکترما.
آستینم رو دادم بالا، دستم رو گرفت، گرمای دستش داخل دستکش‌های پلاستیکی به دستم منتقل می‌شد؛ یه حسی بهم می داد که باعث می‌شد، استرسم چند برابر شه.
رگم رو پیدا کرد و یکم خون کشید، داخل ظرف مخصوصش گذاشت.
- تموم شد، بریم من این و بدم خانم صالحی تا جوابش رو آماده کنه، تا گفت جوابش تپش قلبم بیشتر شد، خدایا! یه مرضی بده بهم تا نفهمه.
رفتم روی صندلی نشستم اونم اومد کنارم نشست، یکم بعد رفت دنبال جوابش، بعد چند دقیقه با جواب برگشت، از روی صندلی بلند شدم، خدایا کمکم کن دارم می‌میرم.
- خب چی‌شد؟
نگاهی بهم کرد، انگار ناراحت بود؛ نمی‌دونم شاید خودم این‌جوری فکر می‌کردم.
- احتمالاً بخاطر کم‌خونی باشه.
دیگه چیزی نگفت برگه آزمایشم نداد و حرکت کرد سمت در خروجی، خدارو‌شکر به خیر گذشت.
منم دیگه نرفتم سمتش، به آرش زنگ زدم تا بیاد دنبالم.

📓 @romano0o3 📝
دیدگاه ها (۱)

#عشق_باطعم_تلخ #Part22بعد دانشگاه رفتم سمت بیمارستان، سر راه...

#عشق_باطعم_تلخ #Part23انگار می‌خواست یه چیزی بگه؛ ولی نمی‌گف...

#عشق_باطعم_تلخ #Part20جون باو پس بساط شیطونی رو بچینم، یه مش...

#عشق_باطعم_تلخ #Part19مراسم تموم شد با کلی خستگی رفتیم خونه ...

black flower(p,238)

-خونشون خوشمزست؟خیلی وقته نخوردم مزه شو یادم رفته +بس هق کن ...

black flower(p,308)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط