fake kook
fake kook
part*²⁷
ا/ت: چیشده عزیزم گریه نکن
یونا: خواب بد دیدم
ا/ت: چیزی نشده عزیزم بیا بریم بیرون یه دوری بزن بعد
کوک: سلام
یونا: سلام عمو عروسکمو اوردی
کوک: اره اوردم بیا بگیر
یونا: وایی عمو خیلی خوشگله
کوک: 🙂چیزی شده
ا/ت: از خواب بلند شده بود داشت گریه میکرد
کوک: اینو میدونم با خودتم چشمات پر از اشک شده
ا/ت: بعد برات میگم
کوک: بیا تو اتاقم
دستمو گرفت بردم تو اتاقش پرتم کرد رو تختش
ا/ت: ایی دردم گرفت چیشده؟
کوک: من باید از تو بپرسم چرا داشتی گریه میکنی بهم بگو
ا/ت: تو اروم باش من میگم
کوک: باشه بگو
ا/ت: خب خدمتکارا مسخرم میکنن
کوک: غلط کردن
ا/ت: گوش بده بهم میگن گدا و فقیر و چرا خواهرمو اوردم اینجا
کوک: وایسا من الان برمیگردم
دستشو گرفتم
ا/ت: نرو چرا یه دفعه جو میگیرت اروم باش دیگه
کوک: دیگه باهاشون حرف نمیزنی اوکیه
ا/ت: باشه
بیا یکم باهم دور بزنیم تو خونه
ا/ت: مامانت اگه دیدمون چی؟
کوک: مامانم بیرونه
دستمو گرفت
رفتیم داشتیم دور میزدیم
سلنا: جونگکوک
کوک: سلام خانم
سلنا: این دختره کیه
کوک: همم دوس دخترمه
سلنا: وایسا این خدمتکار جدید مادرت نبود
کوک: خب اره
سلنا: مامانت میدونه
کوک: نه بریم ا/ت
ا/ت: چرا به همه میگی؟
کوک: مهم نیست مامانم اومد برو سرکارت
دستمو ول کرد رفت چرا من هرچی سعی میکنم نمیتونم که اورو دوست نداشته باشم چرا اینقدر باهام مهربونه نباید دوسش داشته باشم بیشتر سعی میکنم تلاش خودمو میکنم
سلنا: به به خدمتکار لینا یا همون دوس دختر جونگکوک
ا/ت: امری دارید؟
سلنا: نه ولی اینو بدون اینروزا پدر جونگکوک خیلی به لینا اهمیت میده
ا/ت: ولی زندگی شما به من چه ربطی داره
سلنا: من نمیخوام دیگه پدر جونگکوک بهش اهمیت بده حتی نمیخوام پسرشو دوست داشته باشه فقط میخوام برای خودم باشه تو میتونی کمکم کنی
ا/ت: از من هیچ کمکی ساخته نیست پس رو من حساب نکنید اگه اجازه میدید زحمت و کم کنم
سلنا: به پدر جونگکوک میگم خودتو جونگکوک باهمین
ا/ت: ها؟
سلنا: همین که شنیدی
اینو گفت رفت هرچی دنبال جونگکوک گشتم پیداش نکردم سریع رفتم سمت اجوما
ا/ت: اجوما اجوما
اجوما: جانم
ا/ت: جونگکوک کجاست
اجوما: رفته بیرون
ا/ت: چرا هرچی بهش زنگ میزنم جواب نمیده
اجوما: اروم باش بیا اینجا بشین استراحت کن شب میاد
#فیک
#سناریو
part*²⁷
ا/ت: چیشده عزیزم گریه نکن
یونا: خواب بد دیدم
ا/ت: چیزی نشده عزیزم بیا بریم بیرون یه دوری بزن بعد
کوک: سلام
یونا: سلام عمو عروسکمو اوردی
کوک: اره اوردم بیا بگیر
یونا: وایی عمو خیلی خوشگله
کوک: 🙂چیزی شده
ا/ت: از خواب بلند شده بود داشت گریه میکرد
کوک: اینو میدونم با خودتم چشمات پر از اشک شده
ا/ت: بعد برات میگم
کوک: بیا تو اتاقم
دستمو گرفت بردم تو اتاقش پرتم کرد رو تختش
ا/ت: ایی دردم گرفت چیشده؟
کوک: من باید از تو بپرسم چرا داشتی گریه میکنی بهم بگو
ا/ت: تو اروم باش من میگم
کوک: باشه بگو
ا/ت: خب خدمتکارا مسخرم میکنن
کوک: غلط کردن
ا/ت: گوش بده بهم میگن گدا و فقیر و چرا خواهرمو اوردم اینجا
کوک: وایسا من الان برمیگردم
دستشو گرفتم
ا/ت: نرو چرا یه دفعه جو میگیرت اروم باش دیگه
کوک: دیگه باهاشون حرف نمیزنی اوکیه
ا/ت: باشه
بیا یکم باهم دور بزنیم تو خونه
ا/ت: مامانت اگه دیدمون چی؟
کوک: مامانم بیرونه
دستمو گرفت
رفتیم داشتیم دور میزدیم
سلنا: جونگکوک
کوک: سلام خانم
سلنا: این دختره کیه
کوک: همم دوس دخترمه
سلنا: وایسا این خدمتکار جدید مادرت نبود
کوک: خب اره
سلنا: مامانت میدونه
کوک: نه بریم ا/ت
ا/ت: چرا به همه میگی؟
کوک: مهم نیست مامانم اومد برو سرکارت
دستمو ول کرد رفت چرا من هرچی سعی میکنم نمیتونم که اورو دوست نداشته باشم چرا اینقدر باهام مهربونه نباید دوسش داشته باشم بیشتر سعی میکنم تلاش خودمو میکنم
سلنا: به به خدمتکار لینا یا همون دوس دختر جونگکوک
ا/ت: امری دارید؟
سلنا: نه ولی اینو بدون اینروزا پدر جونگکوک خیلی به لینا اهمیت میده
ا/ت: ولی زندگی شما به من چه ربطی داره
سلنا: من نمیخوام دیگه پدر جونگکوک بهش اهمیت بده حتی نمیخوام پسرشو دوست داشته باشه فقط میخوام برای خودم باشه تو میتونی کمکم کنی
ا/ت: از من هیچ کمکی ساخته نیست پس رو من حساب نکنید اگه اجازه میدید زحمت و کم کنم
سلنا: به پدر جونگکوک میگم خودتو جونگکوک باهمین
ا/ت: ها؟
سلنا: همین که شنیدی
اینو گفت رفت هرچی دنبال جونگکوک گشتم پیداش نکردم سریع رفتم سمت اجوما
ا/ت: اجوما اجوما
اجوما: جانم
ا/ت: جونگکوک کجاست
اجوما: رفته بیرون
ا/ت: چرا هرچی بهش زنگ میزنم جواب نمیده
اجوما: اروم باش بیا اینجا بشین استراحت کن شب میاد
#فیک
#سناریو
۲۸.۶k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.