P4
صبح با صدای بلندی بالای سرم از خواب بیدار شدم .
سانی : هی بلند شو نمی شنویی خانم کیم داره صدات میکنه ؟
گوشه پتو رو گرفته بود و هی میکشید سمت خودش .
سانی : پاشو بیا صبحونه بخور ، پاشو دیگه
با دستم ، دستش رو زدم کنار و گفتم : گمشو بیرون
نفس کلافه ای کشید و یه چند دقیقه ای از اتاق رفت بیرون که دیگه هیچ صدایی نشنیدم ، با فکر اینکه دیگه خبری ازش نیست دوباره شروع به خوابیدن کردم که با خالی شدن سطل اب یخ روم سریع هول از جام پاشدم و به دور و اطراف نگاه کردم ، منظور به من با صدای بلندی خندید که با دادی که زدم صداش قطع شد .
ا/ت : تو چه غلطی کردی ؟
سانی : وقتی تن لشت رو بلند نمیکنی همین میشه دیگه .
ا/ت : دختریه ....
هنوز حرفم تموم نشده بود که خانم کیم باداد اومد دم در اتاق وایستاد و گفت : اینجا چه خبره ؟ (باداد)
سانی صداش رو مظلوم کرد و مظلوم ترین حالتش رو به خانم کیم تحویل داد .
سانی : خانم کیم ببخشید من فقط سعی کردم بیدارش کنم ، دیدم بیدار نمیشه این کارو کردم اما اون ....
صداش رو به حالت بغض داری برد و دوباره ادامه داد : اما اون به من توهین میکنه .
خانم کیم با این حرف سانی نگا معنا داری بهم کرد که خشم توش موج میزد و کاملا عصبی بود گفت : ا/ت درست میگه ؟
ا/ت : نه خانم کیم من چیزی بهش نگفتم .
خانم کیم : اما صدای دعواتون تا بیرون میومد (باداد)
بعدم انگشت اشارشو بالا برد و گرفت سمت من و خیلی محکم و جدی گفت : سعی نکن بهم دروغ بگی ا/ت .
بعدم رو به سانی گفت : ولش کن بیا بیرون ، به هرحال اگه صبحونه نخوره دیگه چیزی در انتظارش نیست .
با برگشتن خانم کیم به سمت در سانی با چشم غره ای که به من رفت دنبال خانم کیم راه افتاد و از اتاق رفت بیرون .
سانی : هی بلند شو نمی شنویی خانم کیم داره صدات میکنه ؟
گوشه پتو رو گرفته بود و هی میکشید سمت خودش .
سانی : پاشو بیا صبحونه بخور ، پاشو دیگه
با دستم ، دستش رو زدم کنار و گفتم : گمشو بیرون
نفس کلافه ای کشید و یه چند دقیقه ای از اتاق رفت بیرون که دیگه هیچ صدایی نشنیدم ، با فکر اینکه دیگه خبری ازش نیست دوباره شروع به خوابیدن کردم که با خالی شدن سطل اب یخ روم سریع هول از جام پاشدم و به دور و اطراف نگاه کردم ، منظور به من با صدای بلندی خندید که با دادی که زدم صداش قطع شد .
ا/ت : تو چه غلطی کردی ؟
سانی : وقتی تن لشت رو بلند نمیکنی همین میشه دیگه .
ا/ت : دختریه ....
هنوز حرفم تموم نشده بود که خانم کیم باداد اومد دم در اتاق وایستاد و گفت : اینجا چه خبره ؟ (باداد)
سانی صداش رو مظلوم کرد و مظلوم ترین حالتش رو به خانم کیم تحویل داد .
سانی : خانم کیم ببخشید من فقط سعی کردم بیدارش کنم ، دیدم بیدار نمیشه این کارو کردم اما اون ....
صداش رو به حالت بغض داری برد و دوباره ادامه داد : اما اون به من توهین میکنه .
خانم کیم با این حرف سانی نگا معنا داری بهم کرد که خشم توش موج میزد و کاملا عصبی بود گفت : ا/ت درست میگه ؟
ا/ت : نه خانم کیم من چیزی بهش نگفتم .
خانم کیم : اما صدای دعواتون تا بیرون میومد (باداد)
بعدم انگشت اشارشو بالا برد و گرفت سمت من و خیلی محکم و جدی گفت : سعی نکن بهم دروغ بگی ا/ت .
بعدم رو به سانی گفت : ولش کن بیا بیرون ، به هرحال اگه صبحونه نخوره دیگه چیزی در انتظارش نیست .
با برگشتن خانم کیم به سمت در سانی با چشم غره ای که به من رفت دنبال خانم کیم راه افتاد و از اتاق رفت بیرون .
۱.۷k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.