هفتآسمون

#هفت_آسمون🛍
#پارت_23🖼


نیکا🎊

با صدایی از خواب بلند شدم رفتم تو حال صدای آیفون بود
هیچکس خونمون نبود درو باز کردن دیانا و ارسلان بودن
اومد تو و منو بغل کرد منم محکم بغلش کردم و ارسلان هم اومد تو
دیا= سلام عاجی خوشگلم
ارسلان= سلام نیکا خوبی؟؟
_ سلام ممنون شما خوبین
ارسلان= مرسی کسی خونتون نیست؟
_ نه کسی نی بشینید
نشستن منم رفتم که لباسامو عوض کنم
لباسامو عوض کردم و اومدم تو حال
ارسلان= دقیقا بگو چیشده؟
_ خب ببین............. (همه ماجرا رو براشون تعریف کردم)
دیا= نه به من پیام ندادی اصلا نیکا
_ واا مگه میشه
گوشیمو چک کردم 🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀وااای
دیا= چیشد
_ اشتباهی میخاستم به تو پی ان بدم ولی به متین دادم 🤦‍♀حالا فهمیدم چرا متین اومده بود اینجا
ارسلان= حالا چرا بابات با متین و خونوادش مشکل داره
_ نمیدونم... خودمم موندم
ارسلان= زنگ بزنم متین هم بیاد
_ اوهوم آره حتما زنگ بزن😍
ارسلان زنگ زد به متین و گفت بیاد اینجا
یکمی گپ زدیم که بعد چند دقیقه متین اومد

دیانا🎈

قرار شد برم پیش نیکا رو کردم به ارسلان و گفتم:
_ ارسلان میشه منو ببری خونه نیکا
خاله زیبا= چرا عزیزم خب همینجا بمون
_ نه آخه رفیقم حالش خوب نیس میخام برم پیشش
تینا= دوستاش و رفیقاش هم مثل خودش بیریخت و علاف و هرزن
بغض کردم اشک تو چشام حلقه زد
بلند شدم رفتم تو اتاق درم بستم
بعد چند دقیقه یکی در زد : دیانااا
ارسلان بود
_ هوم...
+ بیام تو
_ بیا
دیدگاه ها (۰)

ارسلان🎉رو کردم به تینا و خیلی بد بهش نگاه کردم چه صورتشو مثل...

محراب🎀که رضا و پانیذ اومدن دوییدن سمت منپانیذ= چیشده... مهدی...

تین باهاش کار دارهمتین= سلام مجدد خاله_ سلام پسرم.... ناصر ب...

متین☀️*سلام ببخشید کاری داشتید؟ برگشتم دیدم مامان بابای نیکا...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

رمان بغلی من پارت ۴۸یاشار: کت شلوار خوشگلمو( عکسشو میزارم)...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط