part

part¹¹⁴
ادای احترامی کردم و تصمیم گرفتم که از اتاق خارج شم اما....
A hour later
لبم رو لبه ی جامی که محتویات قرمز رنگی در خودش جا داده بود زدم و با تردید و به اهستگی مایع رو مزه مزه کردم،به یک ساعت پیش برگشتم، حرف هایی که زده شد تاثیر افتضاحی روم گذاشته بود و این عذاب آور بود. زمانی که وارد یک راه شم به هیچ وجه از اون راه خارج نمیشم اما در حال حاضر در راه همواری قدم نذاشته بودم در واقع روی جریان آب رود خونه ای شناور بودم و اون رود خونه من رو هدایت میکرد؛ به بسته های قرصی که روی میز قرار داشت نگاه کردم؛ جرعه ای دیگه از نوشیدی رو وارد بدنم کردم و چشم هام رو بستم. <چی میشد اگه به گذشته برمیگشتم؟>
.....Flashback to a hour before
ادای احترامی کردم و تصمیم گرفتم که از اتاق خارج شم اما با شنیدن سوالی که مارگارت مطرح کرد برگشتم و چشم در چشمش دوختم
مارگارت: از چی بیشتر خسته ای؟
+بله؟
مارگارت: از چی بیشتر خسته ای کیم ات* جدی
اخم به آرومی روی ابرو هام آشکار شد و جوابی برای سؤالش نداشتم ، جواب داشتم ولی دلم نمیخواست جواب رو با اون در میون بزارم
مارگارت: تا به حال از این همه پنهان‌کاری خسته نشدی؟ از اینکه همیشه در حال ماسک زدنی چطور؟ از تعقیب کردن جونگ کوک و امیلی چی؟ از وضعیت زندگیت راضی کیم ات!؟
دقیقا همون جواب هایی بود که در ذهنم مرور میشد، مونده بودم چی بگم، زبونم بند اومده بود و تنها راه فرار ترک کردن اون محل لعنت شده بود
+من بهتره دیگه برم!
مارگارت:از کره برو
زندگیم داشت مورد قضاوت قرار میگرفت و کسی به جای من تصمیم می‌گرفت با این حال الان به فکر فرار بودم؟
+ به نظر بهتره جلسه‌ امروز رو به پایان برسونیم* جدی
مارگارت: برو امریکا، کانادا، فرانسه ....هر کشوری که دوست داری اگه مشکل پوله خودم حلش میکنم
+.....نمیتونم!* نفس عمیق
مارگارت: یا برو پیش جئون جونگ کوک یا ازش فاصله بگیر.* کمی بلند
Flashback is done_ a few hours later
ساعت ²am بود و هنوز جونگ کوک نیومده بود، اتفاقی براش افتاده؟یا سخت مشغول کاره؟ به تلفنی که روی میز قرار داشت نگاه انداختم. مردد دستم رو به سمت گوشیم بردم. رمز گوشی رو زدم و بعد از ورود به آپشن call شماره ی جونگ کوک رو گرفتم و تماس رو برقرار کردم، پس از مدت کوتاه صدای بوق های پشت خط تلفن قطع شد
_بله بفرمایید؟
شرایط:
follow:⁷²³
comment:⁶⁹
(شماها‌نمیدونین‌من‌شب‌ها‌پارت میزارم‌گلی‌ها؟)
دیدگاه ها (۸۵)

part¹¹⁵اتمام ویو ات_بفرمایید کاری دارید؟*دوبار تکراردخترک نف...

part¹¹⁶⁷ days later_ کاخ ابییکی یکی عکس هایی که توسط همراه ا...

part¹¹³مارگارت: مثله همیشه ریز بین!* با خندهمارگارت بعد از م...

part¹¹²Tomorrow _ ⁷:⁰⁸amکمی از لیوانی که محتویاتش شیر بود نو...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟗عشق مافیا ویو یونادستام میلرزه. با ترس همراه جونگ کوک ...

#why_himpart:90آنالی:جونگ کوککککک!جونگ‌کوک:باشه باشه برو لبا...

Part ¹³⁰ا.ت ویو:انگشتر رو برداشتم و داخل انگشتم کردم..دستم ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط