عشق خشن من ❤️ پارت 50
ویو ا.ت
صبح که از خواب بیدار شدم سرم خیلی درد می کردم
+اییییی انگار دیشب خیلی خوردم آخ سرم اوففف
برگشتم که دیدم چا اون وو کنار دراز کشید یه جیغ کشیدم و سریع دستم رو گذاشتم روی دهنم که اون وو بیدار شد
_بیداری شدی
یه کشی به خودش داد و بلند شد و آمد یه بوسه گذاشت روی گونم
_خواب خوابیدی.
من که متعجب داشتم نگاهش می کردم دستم رو از روی دهنم برداشتم بهش نگاه کردم اونم با لبخند داشت نگاهم می کرد
+تو ذهنش(یعنی دیشب من به این چی گفتم خدای نکنه بهش گفتم ... وایی نه نه امکان مداره الان چیکار کنم . چرا دیشب یادم نمیاد دیگه هیچوقت پیش این مرد شراب نمی خورم)
که یه دفعه شروع به خندیدن کرد
+تو چرا می خندی اصلا چرا کنار من خوابیدی هان که بهت اجازه داده
_اوی خدای من فکر کنم دیشب رو کلا یادت رفته نه با حالت مستی داشتی می گفتی (صداش رو دخترونه می کنه)من دوست دارم اون وو حاضرم برات بمیرم . لطفاً امشب اینجا بخواب . منو تنها نذار
+چی نه امکان نداره من این حرف ها رو زده باشم
_تازه یه بوسه خیلی عمیق هم داشتیم
دستم رو گذاشتم رو دهنم و گفتم
+امکان ندارد امکان ندارده
از روی تخت بلند شدم و از اتاق فرار کردم و رفتم تو پذیرای .
دویدم تو آشپز خونه یه لیوان آب برداشتم یه جا سر کشیدم ولی یعنی چی که دیشب بوسیدمش دستم رو گذاشتم رو لبام و رفتم توی خیالت
&هی ا.ت ا.ت
+هان چی چیزی شده سوجین
&نه اما تو چرا انقدر لپات قرمز شده
+کی من
_سلام خانم دارین چیکار می کنید
رو به من وایستادم و چه چشمک زد و از تو یخچال یه سیب برداشت و روبه روی من وایستادم و شروع به خوردن کرد با نگاه های مرموزی بهم نگاه می کرد قلب داشت می آمد تو دهنم
÷سلام بچه ها دارین چیکار می کنید وایی ا.ت چرا لپات آنقدر قرمز شد هان
_بخاطر خواست زیادی رومانتیک.پوزخند.
+چی نه من قرمز نشدم
از آشپز خونه زدم بیرون رفتم تو حیاط که هوا بخور چند تا نفس عمیق کشیدم که مامان بزرگ آمد و گفت چ.م:ا.ت برین حاضر شین که امروز شما رو میبرم پیک نیک
+چشم
چ.م:ا.ت
+بله
چ.م:لپات چرا آنقدر قرمز شده
+چی هان چیزه.....
_هوا دونفرست بخاطر اون
+دوباره خشکش زد و لپاش قرمز تر شد
چ.م:چی میگی تو انگار امروز حالت خیلی خوبه
به ا.ت نگاه کرد و گفت
_از این به بعد همینجوری دیگه نمی خوام سرد باشم دیشب یکی بهم گفت که مهربون بود بیشتر بهم میاد
+من میرم حاضر شم
چ.م:خیلی خوب عجله کنید
رفتم بالا و آماده شدم یه لباس خیلی خوشگل پوشیدم یه آرایش ساده کردم(می ذارم مال همه رو)رفتم پایین که اون وو حیرون داشت نگاهم می کرد....
ویو چا اون وو:همینطوری که گفتم هیچی یادش نمیاد پس من امروز خیلی اذیتت می کنم ا.ت خانم بچرخ تا بچرخیم به من میگی احمق و خشن خان دختر احمق . کله روز داشتم ا.ت رو اذیت می کردم که مامان بزرگ گفتم می خوایم بریم پیک نیک همه آماده شدیم پایین منتظر ا.ت بودیم که بیاد وقتی آمد پایین محوش شدم وایی چقدر زیبا شده بود این دختر همیشه آنقدر خوشگل بوده من ندیدم آمد پایین دوباره اذیتش کردم رفتم کنارش وایستادم و دستم رو انداختم دور کمرش و گفتم
_چه بانوی زیبایی فکر کنم امروز همه نگاه های منبه تو باشه دیگه نمی توانم از منظره لذت ببرم پس در عوضش از تو لذت میبرم هم سرم رو نزدیک گردنش کردم
_اممم چه بوی خوبی میدی فکر کنم امروز نریم بیرون بهتر
ا.ت که به نفس نفس افتاده بود با چشمای گرد داشت نگاهم می کرد
_چی هم چرا تعجب کرد مگه همسرم نیستی
که یهو مامان بزرگ آمد داخل و ا.ت منو هل داد و افتادم روی مبل
+مامان بزرگ
چ.م:فکر کنم بازم مزاحم شدم
_بله
+نخیر این چه حرفی
چ.م:باشه حالا که آماده آید پاشید بریم
+باشه بریم
مادر بزرگ جلو تر رفت ا.ت هم دنبالش رفت که دستش رو گرفت
_کجا فرار می کنی هان
+ولم کن همه بیرون منتظرم
نزدیکش شدم و کمرش رو گرفتم سرم رو بردم توی گردنش و می خواستم گردنش رو به بوس که منو پس زد
+داری چیکار می کنی همه بیرون منتظر بیا بریم
#بیاید دیگه
+آمدیم داداش
ولم کن بیا بریم
دوباره دستش رو کشیدم این دفع یه بوسه روی لبش گذاشتم اون با چشمای گرد شده بهم نگاه می کرد و با تعجب خشکش زد و سر جایش وایستادم
_بیا بریم دیگه
دستش رو گرفتم و دنبالم خودم بردم و رفتم سوار ماشین شدیم منو ا.ت و کای عقب نشسته بودیم رفتم وسط نشستم که اون دوتا بهم نزدیک نشن تو ماشین نشسته بودیم که من .........
صبح که از خواب بیدار شدم سرم خیلی درد می کردم
+اییییی انگار دیشب خیلی خوردم آخ سرم اوففف
برگشتم که دیدم چا اون وو کنار دراز کشید یه جیغ کشیدم و سریع دستم رو گذاشتم روی دهنم که اون وو بیدار شد
_بیداری شدی
یه کشی به خودش داد و بلند شد و آمد یه بوسه گذاشت روی گونم
_خواب خوابیدی.
من که متعجب داشتم نگاهش می کردم دستم رو از روی دهنم برداشتم بهش نگاه کردم اونم با لبخند داشت نگاهم می کرد
+تو ذهنش(یعنی دیشب من به این چی گفتم خدای نکنه بهش گفتم ... وایی نه نه امکان مداره الان چیکار کنم . چرا دیشب یادم نمیاد دیگه هیچوقت پیش این مرد شراب نمی خورم)
که یه دفعه شروع به خندیدن کرد
+تو چرا می خندی اصلا چرا کنار من خوابیدی هان که بهت اجازه داده
_اوی خدای من فکر کنم دیشب رو کلا یادت رفته نه با حالت مستی داشتی می گفتی (صداش رو دخترونه می کنه)من دوست دارم اون وو حاضرم برات بمیرم . لطفاً امشب اینجا بخواب . منو تنها نذار
+چی نه امکان نداره من این حرف ها رو زده باشم
_تازه یه بوسه خیلی عمیق هم داشتیم
دستم رو گذاشتم رو دهنم و گفتم
+امکان ندارد امکان ندارده
از روی تخت بلند شدم و از اتاق فرار کردم و رفتم تو پذیرای .
دویدم تو آشپز خونه یه لیوان آب برداشتم یه جا سر کشیدم ولی یعنی چی که دیشب بوسیدمش دستم رو گذاشتم رو لبام و رفتم توی خیالت
&هی ا.ت ا.ت
+هان چی چیزی شده سوجین
&نه اما تو چرا انقدر لپات قرمز شده
+کی من
_سلام خانم دارین چیکار می کنید
رو به من وایستادم و چه چشمک زد و از تو یخچال یه سیب برداشت و روبه روی من وایستادم و شروع به خوردن کرد با نگاه های مرموزی بهم نگاه می کرد قلب داشت می آمد تو دهنم
÷سلام بچه ها دارین چیکار می کنید وایی ا.ت چرا لپات آنقدر قرمز شد هان
_بخاطر خواست زیادی رومانتیک.پوزخند.
+چی نه من قرمز نشدم
از آشپز خونه زدم بیرون رفتم تو حیاط که هوا بخور چند تا نفس عمیق کشیدم که مامان بزرگ آمد و گفت چ.م:ا.ت برین حاضر شین که امروز شما رو میبرم پیک نیک
+چشم
چ.م:ا.ت
+بله
چ.م:لپات چرا آنقدر قرمز شده
+چی هان چیزه.....
_هوا دونفرست بخاطر اون
+دوباره خشکش زد و لپاش قرمز تر شد
چ.م:چی میگی تو انگار امروز حالت خیلی خوبه
به ا.ت نگاه کرد و گفت
_از این به بعد همینجوری دیگه نمی خوام سرد باشم دیشب یکی بهم گفت که مهربون بود بیشتر بهم میاد
+من میرم حاضر شم
چ.م:خیلی خوب عجله کنید
رفتم بالا و آماده شدم یه لباس خیلی خوشگل پوشیدم یه آرایش ساده کردم(می ذارم مال همه رو)رفتم پایین که اون وو حیرون داشت نگاهم می کرد....
ویو چا اون وو:همینطوری که گفتم هیچی یادش نمیاد پس من امروز خیلی اذیتت می کنم ا.ت خانم بچرخ تا بچرخیم به من میگی احمق و خشن خان دختر احمق . کله روز داشتم ا.ت رو اذیت می کردم که مامان بزرگ گفتم می خوایم بریم پیک نیک همه آماده شدیم پایین منتظر ا.ت بودیم که بیاد وقتی آمد پایین محوش شدم وایی چقدر زیبا شده بود این دختر همیشه آنقدر خوشگل بوده من ندیدم آمد پایین دوباره اذیتش کردم رفتم کنارش وایستادم و دستم رو انداختم دور کمرش و گفتم
_چه بانوی زیبایی فکر کنم امروز همه نگاه های منبه تو باشه دیگه نمی توانم از منظره لذت ببرم پس در عوضش از تو لذت میبرم هم سرم رو نزدیک گردنش کردم
_اممم چه بوی خوبی میدی فکر کنم امروز نریم بیرون بهتر
ا.ت که به نفس نفس افتاده بود با چشمای گرد داشت نگاهم می کرد
_چی هم چرا تعجب کرد مگه همسرم نیستی
که یهو مامان بزرگ آمد داخل و ا.ت منو هل داد و افتادم روی مبل
+مامان بزرگ
چ.م:فکر کنم بازم مزاحم شدم
_بله
+نخیر این چه حرفی
چ.م:باشه حالا که آماده آید پاشید بریم
+باشه بریم
مادر بزرگ جلو تر رفت ا.ت هم دنبالش رفت که دستش رو گرفت
_کجا فرار می کنی هان
+ولم کن همه بیرون منتظرم
نزدیکش شدم و کمرش رو گرفتم سرم رو بردم توی گردنش و می خواستم گردنش رو به بوس که منو پس زد
+داری چیکار می کنی همه بیرون منتظر بیا بریم
#بیاید دیگه
+آمدیم داداش
ولم کن بیا بریم
دوباره دستش رو کشیدم این دفع یه بوسه روی لبش گذاشتم اون با چشمای گرد شده بهم نگاه می کرد و با تعجب خشکش زد و سر جایش وایستادم
_بیا بریم دیگه
دستش رو گرفتم و دنبالم خودم بردم و رفتم سوار ماشین شدیم منو ا.ت و کای عقب نشسته بودیم رفتم وسط نشستم که اون دوتا بهم نزدیک نشن تو ماشین نشسته بودیم که من .........
۱۰.۳k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.