عشق خشن من ❤️ پارت 51
لباساشون برای پیک نیک
۲:اون وو
۳:ا.ت
۴: جونگ کوک
۵: سوجین
۶:تهیونگ
۷:لیسا
۸:کای
.
.
.
.
ویو اون وو
تو ماشین نشستیم که دوباره کرم هام قلقلکم داد و خواستم ا.ت رو اذیت کنم که دستم رو گذاشتم روی شونش و با انگشتام روی پوست گردنش کشیدم
+چیکار داری می کنی (اروم)
_چی
+میگم چیکار داری می کنی
_کار خاصی نمی کنم
+دست تو بکش
_چرا
+قلقلکم میاد نکن
_قلقلکت میاد
که شروع به قلقلک دادنش کردم
+نکن نکن
خودش رو به زور گرفته بود که نخند
ک:شما ها چرا اینقدر جم می خوردید منم اینجا نشستم ها
_خفه بابا
ا.ت دست منو از دور کمرش آزاد کرد و
+مامان بزرگ هنوز زیاد مونده
چ.م:بله یکم دیگه مونده
+اهم باشه
که دوبار رفتم محکم بغلش کردم و سرم رو گذاشتم روی سینش و
_می خوام یکم چرت بزنم تا اونجا
+خوب برو یه جا دیگه ولم کن دارم خفه میشم
_اما اینجا خوب پس تا اونجا بغلت می خوابن
+اوفف از دست تو
ک:شما انگار عشقتون زیاد ی دیگه فروارن کرده نه
_به تو مربوط نی.
ک:هه باشه
کای داشت از حسادت منفجر میشد منم ا.ت رو محکم بغل کردم که چشمام گرم شد ....
ویو ا.ت
کله راه رو منو محکم بغل کرد خیلی حسی خوبی بود با اینکه می دونستم دوسم داره ولی نمی دونم چرا می خوام ازش دور شم وقتی میبینمش قلبم تند تند می زنه ،لپام قرمز میشه آه نمی دونست بهتر بود اوفف من چرا اینجوری شدم حالا که می دونم دوسم داره منم باید باهاش راحت باشم ولی چرا نمی توانم اوفف
. تو بغلم خوابش برده بود به یه دشت بزرگ رسیدیم که مامان بزرگ گفت رسیدم همه پیاده شدن اما من دلم نیومد اون وو رو بیدار کنم یکم وایستادم ک
چ.م:شما دوتا چرا پیاده نمیشین
+مامان بزرگ این خوابش برده
چ.م:اع واقعا خوب بیدارش کن
+خیلی خوب خوابیده دلم نمیاد
چ.م:اخی
که یه دفعه یه مشت به بازوی چا اون وو زد
چ.م:هی لندهور بلند شو رسیدیم
_هان چی چی شده کجا آمدیم
+خخخخخخ
چ.م:پسر خیلی خنکی پیاده شین
_تو داری به چی می خندی
+هیچی
_بیا بریم
+اوکی
از ماشین پیاده شدم و رفتم یه حصیر بزرگ یهن مرده بودن کلی خوراکی آورده بودن همگی اونجا نشسته بودن در حال خنده و گفت و گو بود. که یهو لیسا گفت بیاین بازی
....
ادامه داره
۲:اون وو
۳:ا.ت
۴: جونگ کوک
۵: سوجین
۶:تهیونگ
۷:لیسا
۸:کای
.
.
.
.
ویو اون وو
تو ماشین نشستیم که دوباره کرم هام قلقلکم داد و خواستم ا.ت رو اذیت کنم که دستم رو گذاشتم روی شونش و با انگشتام روی پوست گردنش کشیدم
+چیکار داری می کنی (اروم)
_چی
+میگم چیکار داری می کنی
_کار خاصی نمی کنم
+دست تو بکش
_چرا
+قلقلکم میاد نکن
_قلقلکت میاد
که شروع به قلقلک دادنش کردم
+نکن نکن
خودش رو به زور گرفته بود که نخند
ک:شما ها چرا اینقدر جم می خوردید منم اینجا نشستم ها
_خفه بابا
ا.ت دست منو از دور کمرش آزاد کرد و
+مامان بزرگ هنوز زیاد مونده
چ.م:بله یکم دیگه مونده
+اهم باشه
که دوبار رفتم محکم بغلش کردم و سرم رو گذاشتم روی سینش و
_می خوام یکم چرت بزنم تا اونجا
+خوب برو یه جا دیگه ولم کن دارم خفه میشم
_اما اینجا خوب پس تا اونجا بغلت می خوابن
+اوفف از دست تو
ک:شما انگار عشقتون زیاد ی دیگه فروارن کرده نه
_به تو مربوط نی.
ک:هه باشه
کای داشت از حسادت منفجر میشد منم ا.ت رو محکم بغل کردم که چشمام گرم شد ....
ویو ا.ت
کله راه رو منو محکم بغل کرد خیلی حسی خوبی بود با اینکه می دونستم دوسم داره ولی نمی دونم چرا می خوام ازش دور شم وقتی میبینمش قلبم تند تند می زنه ،لپام قرمز میشه آه نمی دونست بهتر بود اوفف من چرا اینجوری شدم حالا که می دونم دوسم داره منم باید باهاش راحت باشم ولی چرا نمی توانم اوفف
. تو بغلم خوابش برده بود به یه دشت بزرگ رسیدیم که مامان بزرگ گفت رسیدم همه پیاده شدن اما من دلم نیومد اون وو رو بیدار کنم یکم وایستادم ک
چ.م:شما دوتا چرا پیاده نمیشین
+مامان بزرگ این خوابش برده
چ.م:اع واقعا خوب بیدارش کن
+خیلی خوب خوابیده دلم نمیاد
چ.م:اخی
که یه دفعه یه مشت به بازوی چا اون وو زد
چ.م:هی لندهور بلند شو رسیدیم
_هان چی چی شده کجا آمدیم
+خخخخخخ
چ.م:پسر خیلی خنکی پیاده شین
_تو داری به چی می خندی
+هیچی
_بیا بریم
+اوکی
از ماشین پیاده شدم و رفتم یه حصیر بزرگ یهن مرده بودن کلی خوراکی آورده بودن همگی اونجا نشسته بودن در حال خنده و گفت و گو بود. که یهو لیسا گفت بیاین بازی
....
ادامه داره
۸.۶k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.