عشق خشن من ❤️ پارت 54
ویو اون وو
حال که من و ا.ت با هم هستیم انگار کل دنیا رو بهم دادن . امشب قرار که اون برای همیشه مال خودم کنم تقریباً ساعت 6از پیکنیک برگشتیم منم حتا یه لحظه هم دست از.ت رو ول نکردم از صبح بود که نمی داشتم از کنارم جم بخوره چون می دونستم هر کاری می کنه که امشب پیش من نخوابه آخه خجالت می کشید که
چ.م:دخترا پاشید بیاید کمک یه غذا درست کنیم
+باشه الان میام
+عشقم دستم رو ول کن
_نمی خوام
+آخه چرا فرار که نمی کنم
_می دونم می خوای از کار امشب مون در بری
پس نمیشه ولت نمی کنم
+اون وو بخدا در نمیارم راست میگم
_بگو قول میدم
+اون ووو
_بگو
+خیلی لجبازی
_نشنیدم
+خیلی خوب .. قول میدم
_افرین حالا برو و زود بیا
+اوفف از دست تو
از کنارم بلند شد و رفت تو آشپز خونه کمک بقیه بعد چند دقیقه میز غذا رو آماده کردن و رفتیم غذا بخوریم منو ا.ت کنار هم بودیم که دستم رو گذاشتم روی روناشو محکم گرفتمش
ویو ا.ت
داشتیم غذا می خوردیم منم به این فکر می کردم که امشب چطوری از دست اون وو در برم آیی خدا آخه هنوز خجالت میکشم تا می بوسم قلبم میاد تو دهنم چه برسه که باهاش ... آه خدایا من چیکار .همینطوری فکر می کردم که احساس کردم یه چیزی رو پاهام دست دیدم چا اون وو با دستش محکم رونام رو گرفته و هر لحظه داره میر بالا . دستم رو گذاشتم روی دستش
+داری چیکار می کنی ..آروم..
_هیچی
+نکن میگم نکن
_چرا دلم می خواد
چ.م:شما ها چی دارین آروم بهم میگید هان
+هیچی نی..... ..نذاشت حرفش رو بزنه..
_خوب راستش ا.ت داره میگه که خیلی خسته شد می خواد زود بره بخوابه
چ.م: واقعا خوب غذات رو بخور برو استراحت کن
+نه مامان بزرگ اینطوری نیست من اصلا خسته نیستم تا خود صبح هم می تونم بیدار باشم
_اع عزیزم خجالت ندارد که خسته ای برو بخواب
+عزیزم من خسته نیستم..با حرص..
_هر جور میلته
که دوباره دستاش رو گذاشت رو روشن هامو به سمت بالا رفت که یهو پو×صی×م رو با داستان لمس کرد داشت تحریکم می کرد به زور خودم رو گرفته بود چون همه بودن نه تونستم چیزی بگم دیگه داشتم منجر میشدم
+نکن اینجا جاش نیست ..آروم..
_جای چی
+اون وو نکن لطفاً
_چیکار هان😏
+من برم یکم آب بیارم پارچ آب خالیه
_تا کی می خوای در بری هان ..زیر لب..
پاشدم رفتم آشپز خونه و یه نفس عمیق کشیدم و
+وایی خدای من این پسر چرا داره اینطوری می کنه دیونه می خواد من و تحریک کنه ولی بهش این اجازه رو نمی دوم اوفففف
_چه اجازه آیی نمی دی هان
اون وو آمد آشپز خونه و از پشت بغلم کرد
_داشتی چی میگفتی
+هی ..چی .. نمی گفتم
منو برگردون سمتش و به کابینت ها تکیه داده بود که آمد نزدیکم و کمر رو گرفت.صورتس رو به صورتم نزدیک کرد و گفت
_نکنه می خوای زیر قولت بزنی . ترسیدی
+ههه چی منو ترس نه بابا من کیسم که رو قولم می مونم
_ببینیم چی میشه
+راستی
_چی
+نمیشه از امشب بگزریم
_نه نه نشد ببین هنوز هیچی نشده داری میزنی زیر قولت
+آخه اون کار..
_اون مار چی ها چی ما باهم ازدواج کردیم و هم رو دوست داریم زود یا دیر انجام میشه اون کار که ما زود انجامش میدم
آمد سمتم و لبام رو خورد اولش همراهی نکردم که یه گاز ازلبم گرفت و منم همراهیش کردم که یهو مامان بزرگ امد تو
چ.م:ای بابا بازم مزاحم شدم
+نه این چه حرفی نجاتم داد این
از آشپز خونه زدم بیرون
_بالاخره میایی که بخوابی .. داد..
چ.م:چرا داری این دختر رو اذیت می کنی هان😁
_مگه نوه نمی خوایم
چ.م:چرا
_پس بزارین کارم رو بکنم
چ.م؛,باشه پس موفق باشید
از اونجا آمدم بیرون رفتم همه نشسته بود روی نوبل و ا.ت رو یه مبل نشسته بود رفتم کنارش نشستم با لبخند بهم نکرد و منم یه لبخند بهش زدم و دستم رو انداختم دور گردنش
#خوب این فیلم خوب بیایی همین رو ببینیم
&باشه
÷ژانر چیه
@رومانتیک
+اییی دوست ندارم
÷خوب نداشته باشه خخخخخ
بقیه:خخخخخخ
+هر هر هر هر هر خندیدیم
_بسه دیگه اگه نمی خوای ببینی بریم اتاقمون ..یه چشمک به ا.ت زد..
+نه می خوام ببینم
ا.ت رو آمد و منو بغل کرد و به فیلم نگاه کرد منم با موهاش ور می رفتم که یهو فیلم صحنه دار شد باصحنه دار شدن فیلم منم تحریک شدم ا.ت هم متوجه شد که من تحریک شدم ساکت تو بغلم موند و حرفی نزد
@خاک بر سرتون با این فیلما تون تعیونگ نگاه نکن که اگه تحریک بشی کسی نیست که ارومت کنه ها
&راست میگه کوک تو هم نگاه نکن
÷من با این فیلم ها تحریک نمیشم
#اره جون عمت اون پایین هم اینو میگه
÷خچدت چبغ ببین مال خودت رو حالامن یکی رو دارم اما تو چی زنت بار داره
+خفه شدید بسه دیگه انقدر حرف نزنید
_ا.ت عشقم بیت بریم بخوابیم
ویو ا.ت
بعد آینه فیلم صحنه دار شد فهمیدم که اون وو تحریک شده چون برجستگی دیگش از رو شلوار معلوم بود بقیه داشتن در این مورد حرف می زدن من تصمیم گرفتم سکوت کنم که اون وو گفت......
ادامه دارد....
حال که من و ا.ت با هم هستیم انگار کل دنیا رو بهم دادن . امشب قرار که اون برای همیشه مال خودم کنم تقریباً ساعت 6از پیکنیک برگشتیم منم حتا یه لحظه هم دست از.ت رو ول نکردم از صبح بود که نمی داشتم از کنارم جم بخوره چون می دونستم هر کاری می کنه که امشب پیش من نخوابه آخه خجالت می کشید که
چ.م:دخترا پاشید بیاید کمک یه غذا درست کنیم
+باشه الان میام
+عشقم دستم رو ول کن
_نمی خوام
+آخه چرا فرار که نمی کنم
_می دونم می خوای از کار امشب مون در بری
پس نمیشه ولت نمی کنم
+اون وو بخدا در نمیارم راست میگم
_بگو قول میدم
+اون ووو
_بگو
+خیلی لجبازی
_نشنیدم
+خیلی خوب .. قول میدم
_افرین حالا برو و زود بیا
+اوفف از دست تو
از کنارم بلند شد و رفت تو آشپز خونه کمک بقیه بعد چند دقیقه میز غذا رو آماده کردن و رفتیم غذا بخوریم منو ا.ت کنار هم بودیم که دستم رو گذاشتم روی روناشو محکم گرفتمش
ویو ا.ت
داشتیم غذا می خوردیم منم به این فکر می کردم که امشب چطوری از دست اون وو در برم آیی خدا آخه هنوز خجالت میکشم تا می بوسم قلبم میاد تو دهنم چه برسه که باهاش ... آه خدایا من چیکار .همینطوری فکر می کردم که احساس کردم یه چیزی رو پاهام دست دیدم چا اون وو با دستش محکم رونام رو گرفته و هر لحظه داره میر بالا . دستم رو گذاشتم روی دستش
+داری چیکار می کنی ..آروم..
_هیچی
+نکن میگم نکن
_چرا دلم می خواد
چ.م:شما ها چی دارین آروم بهم میگید هان
+هیچی نی..... ..نذاشت حرفش رو بزنه..
_خوب راستش ا.ت داره میگه که خیلی خسته شد می خواد زود بره بخوابه
چ.م: واقعا خوب غذات رو بخور برو استراحت کن
+نه مامان بزرگ اینطوری نیست من اصلا خسته نیستم تا خود صبح هم می تونم بیدار باشم
_اع عزیزم خجالت ندارد که خسته ای برو بخواب
+عزیزم من خسته نیستم..با حرص..
_هر جور میلته
که دوباره دستاش رو گذاشت رو روشن هامو به سمت بالا رفت که یهو پو×صی×م رو با داستان لمس کرد داشت تحریکم می کرد به زور خودم رو گرفته بود چون همه بودن نه تونستم چیزی بگم دیگه داشتم منجر میشدم
+نکن اینجا جاش نیست ..آروم..
_جای چی
+اون وو نکن لطفاً
_چیکار هان😏
+من برم یکم آب بیارم پارچ آب خالیه
_تا کی می خوای در بری هان ..زیر لب..
پاشدم رفتم آشپز خونه و یه نفس عمیق کشیدم و
+وایی خدای من این پسر چرا داره اینطوری می کنه دیونه می خواد من و تحریک کنه ولی بهش این اجازه رو نمی دوم اوفففف
_چه اجازه آیی نمی دی هان
اون وو آمد آشپز خونه و از پشت بغلم کرد
_داشتی چی میگفتی
+هی ..چی .. نمی گفتم
منو برگردون سمتش و به کابینت ها تکیه داده بود که آمد نزدیکم و کمر رو گرفت.صورتس رو به صورتم نزدیک کرد و گفت
_نکنه می خوای زیر قولت بزنی . ترسیدی
+ههه چی منو ترس نه بابا من کیسم که رو قولم می مونم
_ببینیم چی میشه
+راستی
_چی
+نمیشه از امشب بگزریم
_نه نه نشد ببین هنوز هیچی نشده داری میزنی زیر قولت
+آخه اون کار..
_اون مار چی ها چی ما باهم ازدواج کردیم و هم رو دوست داریم زود یا دیر انجام میشه اون کار که ما زود انجامش میدم
آمد سمتم و لبام رو خورد اولش همراهی نکردم که یه گاز ازلبم گرفت و منم همراهیش کردم که یهو مامان بزرگ امد تو
چ.م:ای بابا بازم مزاحم شدم
+نه این چه حرفی نجاتم داد این
از آشپز خونه زدم بیرون
_بالاخره میایی که بخوابی .. داد..
چ.م:چرا داری این دختر رو اذیت می کنی هان😁
_مگه نوه نمی خوایم
چ.م:چرا
_پس بزارین کارم رو بکنم
چ.م؛,باشه پس موفق باشید
از اونجا آمدم بیرون رفتم همه نشسته بود روی نوبل و ا.ت رو یه مبل نشسته بود رفتم کنارش نشستم با لبخند بهم نکرد و منم یه لبخند بهش زدم و دستم رو انداختم دور گردنش
#خوب این فیلم خوب بیایی همین رو ببینیم
&باشه
÷ژانر چیه
@رومانتیک
+اییی دوست ندارم
÷خوب نداشته باشه خخخخخ
بقیه:خخخخخخ
+هر هر هر هر هر خندیدیم
_بسه دیگه اگه نمی خوای ببینی بریم اتاقمون ..یه چشمک به ا.ت زد..
+نه می خوام ببینم
ا.ت رو آمد و منو بغل کرد و به فیلم نگاه کرد منم با موهاش ور می رفتم که یهو فیلم صحنه دار شد باصحنه دار شدن فیلم منم تحریک شدم ا.ت هم متوجه شد که من تحریک شدم ساکت تو بغلم موند و حرفی نزد
@خاک بر سرتون با این فیلما تون تعیونگ نگاه نکن که اگه تحریک بشی کسی نیست که ارومت کنه ها
&راست میگه کوک تو هم نگاه نکن
÷من با این فیلم ها تحریک نمیشم
#اره جون عمت اون پایین هم اینو میگه
÷خچدت چبغ ببین مال خودت رو حالامن یکی رو دارم اما تو چی زنت بار داره
+خفه شدید بسه دیگه انقدر حرف نزنید
_ا.ت عشقم بیت بریم بخوابیم
ویو ا.ت
بعد آینه فیلم صحنه دار شد فهمیدم که اون وو تحریک شده چون برجستگی دیگش از رو شلوار معلوم بود بقیه داشتن در این مورد حرف می زدن من تصمیم گرفتم سکوت کنم که اون وو گفت......
ادامه دارد....
۸.۹k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.