رمان همزاد
رمان همزاد
پارت ۷۲
سرش خم شد و آروم آروم نزدیک میشد..انگار روی قلبم داغی گذاشته باشن قلبم داغ کرده بود ولی بدنم مثل ی تیکه یخ بود دستای داغ مثل کورهش پشت کمرم حس کردم و اون دستی ک روی لبم بود رو زیر چونم برد...فاصله بین مون کمتر شد بود نگام ب چشمای خاصش بود ک روی لبام بود...دستای سردمو آروم روی قلبش ک حس میکردم هر لحظه ممکنه از جاش دراد گذاشتم و دست دیگمو پشت گردنش گذاشتم و آروم نوازش کردم...داغ شدن لبام داغ شد لبامون...حرکت لباش روی لبام باعث لرزش بیشتر قلبم میشد...با موهاش آروم بازی میکردم ک لبشو جدا کرد و با حرص گفت:
-بجای بازی با موهام با لبام بازی کن..
از حرص خوردنش خنده ای کردم ک دوباره لباشو روی بام گذاشت ولی این بار خشن می بوسید و منم همراهیش میکردم...دستشو از روی چونم برداشت و پشت گردنم گذاشت و لبمو می بوسید...
لبامو از لباش جدا کردم،ب نفس نفس افتاده بودم...دستامو روی شونه های محکمش گذاشتم دستاشو دور کمرم محکم تر کردوگفت:
-دلم تنگ طمع لبات بود نورم..
خنده ی شیطونی کردم و گفتم:
-امروز خیلیا خواستن نورتو مال خودشون کننا...
-خیلی غلط میکنن..
-ععع آدین..آدرینا هم..
-عضوشون بود هی من بدم میاد اینا نورم نورم میکنن این نور فقط مال منه..
-ای وای نمی گفتی فکر میکردم واسه پسر همسایست..
گونمو محکم گاز گرفت ک از درد چشمامو بستم...
-فقط این شیطونی هات ماله منه..
-بعد ابرویی بالا دادوگفت:
-انگار اون دختر وحشی ی کاری هم بلده...خوب خانوممو شیطون کرده..
-دختر وحشی؟!
-همون ماه دیگه...
-اسمش ماهوره آدین چرا اینجوریع صداش میکنی!؟
-ن انگار وحشی خوب مختو زده...
-آدین!..
-خیلی خوب اینجور نگاه نکن خطرناک میشما...راستی لبت چطورع..
بعد چشمک شیطونی زد ک باز سرخ شدم...سرمو انداختم پایین و از آغوشش بیرون اومدم
و سریع ب سمت حال رفتم و روی مبل کنار آدرینا نشستم ک گفت:
-چرا نفس نفس میزنی!؟..
-هیچی..چیزی نشده..
-ععع فکر کردی متوجه نشدم با داداشم کجا رفتین..
سریع نگاش کردم ک چشمکی زد و ب تلویزیون خیره شد...چ خبره چرا امروز همه چشمک میزنن؟؟...
فیلم تموم شده بود ک آدین گفت:
-اشکان واسه فردا شب بلیت دارم..
اشکان:کجا ب سلامتی؟!..
آدین:کیش سفر کاری با نور...
آدرینا:خوب چرا نورو میبری تو ک فقط واسه کار میری...
آدین:فضول هرگز نیاسود...
آدرینا:هوووف اصلا بیخیال ب من چع...
اشکان:آراز هم هست؟..
آدین:نمی دونم..
تو بحثشون شرکت کردمو گفتم:
-آدین من نمی تونم بیام..
آدین:چرا عزیزم؟!..
-آخه فردا ب ماهور گفتم بیاد..
آدین:هوووف...دختری وحشی..
-آدین..
آدرینا:ماهور کیه؟
لبخندی زدمو گفتم:
-فردا میبینیش..
آدین:بهر حال باید با من بیای..
سرمو ب نشونه باشه تکون دادم ک خیالش راحت شد و دیگه چیزی نگفت ک اشکان گفت:
-خوب بچه هامن دیگه برم خونه...
آدین:الان خوب امشب اینجا بمون دیگه...
-آره بمون اشکان جان..
اشکان:مرسیع عروس خانوم ولی خوب دیگه مزاحمتون نمیشم
آدین:خاع خفه تو همیشه مزاحمی..
خنده ای کردیم ب آدرینا نگاه کردم با نگرانی داشت ب اشکان نگاه میکرد و اصلا نمی خندید...جای تعجب داشت!!..
-اشکان بمون ..ازت خواهش کردم...
آدین:چرا ازش خواهش کردی اصلا نمیخواد بمونه وقتی ازش خواش میکنی میگه میخوام برم...
خنده ای کردیم ک بعد آدرینا گفت:
-بمون دیگع..
اشکان:باشع میمونم..
فقط دو کلمه باهم صحبت کردن ولی میتونستم بفهمم ک توی این دو کلمشون کلی حرف های ناگفتس...
اشکان:گفتم میمونم اما..
منو آدین:اما!؟..
اشکان:ب ی شرطی...
آدین سریع بلند شدوگفت:
-ولش کن بابا برو خونت نخواستم..
خنده ای کردیم ک آدرینا با اشتیاق گفت:
-بگو اشکان شرط چیع..
اشکان:ک آدین..
آدین با حرص ب سمت اشکان رفت و گفت:
-کوفت آدین درد آدین برو خونتون اصلا نخوایتم..
خخ...خیلی حرکتش باحال بود..
اشکان:اوم باشه داداش میرم ولی با ی فلش رقص آدی برمیگردم...
آدین ی نگاه ب من کردو با حرص گفت:
-لعنت بر شیطون بگو پسر..
-نع نع اشکان قضیه فلش آدی چیع؟
یهو آدرینا پخ زد زیر خنده وگفت:
-وای وای آدین بر باد رفت...
آدین:خفه شو..اشکان بگو..
اشکان:که...
آدین:وای الان بر باد فنا میرم خداااااا...
-نع اشکان قضیه رقص چیع بگو دیگه...
آدین:نـور
-آدیـن
اشکان و آدرینا ک از خنده شکمشونو گرفته بودن گفتند:
-ولش نور زشتومون بر باد میره...
آدین از عصبانیت سرخ سرخ شد بود و گفت:
-یعنی من یعنی من دارم براتون وایستین...
و باز خندی اشکان و آدرینا...
اشکان گلوشو صاف کردوگفت:
-خوب داداش بعد از اینکه از کیش اومد باید...
من و آدین:باید!؟!؟!؟
اشکان:با ماشین پیکان و تیپ دهه ۶۰ تا یک هفته توی شهر،شرکت،مهمونی،خونه همین تیپو میزنی...
آدین زد تو سرش و گفت:
-وای بر باد فنا رفتم..
اشکان خنده شیطانی کردو گفت:
-فراریتم دست من...
آدین لبخندی زدوگفت:
-اصلا میگم داداش فراریم مال تو ما
پارت ۷۲
سرش خم شد و آروم آروم نزدیک میشد..انگار روی قلبم داغی گذاشته باشن قلبم داغ کرده بود ولی بدنم مثل ی تیکه یخ بود دستای داغ مثل کورهش پشت کمرم حس کردم و اون دستی ک روی لبم بود رو زیر چونم برد...فاصله بین مون کمتر شد بود نگام ب چشمای خاصش بود ک روی لبام بود...دستای سردمو آروم روی قلبش ک حس میکردم هر لحظه ممکنه از جاش دراد گذاشتم و دست دیگمو پشت گردنش گذاشتم و آروم نوازش کردم...داغ شدن لبام داغ شد لبامون...حرکت لباش روی لبام باعث لرزش بیشتر قلبم میشد...با موهاش آروم بازی میکردم ک لبشو جدا کرد و با حرص گفت:
-بجای بازی با موهام با لبام بازی کن..
از حرص خوردنش خنده ای کردم ک دوباره لباشو روی بام گذاشت ولی این بار خشن می بوسید و منم همراهیش میکردم...دستشو از روی چونم برداشت و پشت گردنم گذاشت و لبمو می بوسید...
لبامو از لباش جدا کردم،ب نفس نفس افتاده بودم...دستامو روی شونه های محکمش گذاشتم دستاشو دور کمرم محکم تر کردوگفت:
-دلم تنگ طمع لبات بود نورم..
خنده ی شیطونی کردم و گفتم:
-امروز خیلیا خواستن نورتو مال خودشون کننا...
-خیلی غلط میکنن..
-ععع آدین..آدرینا هم..
-عضوشون بود هی من بدم میاد اینا نورم نورم میکنن این نور فقط مال منه..
-ای وای نمی گفتی فکر میکردم واسه پسر همسایست..
گونمو محکم گاز گرفت ک از درد چشمامو بستم...
-فقط این شیطونی هات ماله منه..
-بعد ابرویی بالا دادوگفت:
-انگار اون دختر وحشی ی کاری هم بلده...خوب خانوممو شیطون کرده..
-دختر وحشی؟!
-همون ماه دیگه...
-اسمش ماهوره آدین چرا اینجوریع صداش میکنی!؟
-ن انگار وحشی خوب مختو زده...
-آدین!..
-خیلی خوب اینجور نگاه نکن خطرناک میشما...راستی لبت چطورع..
بعد چشمک شیطونی زد ک باز سرخ شدم...سرمو انداختم پایین و از آغوشش بیرون اومدم
و سریع ب سمت حال رفتم و روی مبل کنار آدرینا نشستم ک گفت:
-چرا نفس نفس میزنی!؟..
-هیچی..چیزی نشده..
-ععع فکر کردی متوجه نشدم با داداشم کجا رفتین..
سریع نگاش کردم ک چشمکی زد و ب تلویزیون خیره شد...چ خبره چرا امروز همه چشمک میزنن؟؟...
فیلم تموم شده بود ک آدین گفت:
-اشکان واسه فردا شب بلیت دارم..
اشکان:کجا ب سلامتی؟!..
آدین:کیش سفر کاری با نور...
آدرینا:خوب چرا نورو میبری تو ک فقط واسه کار میری...
آدین:فضول هرگز نیاسود...
آدرینا:هوووف اصلا بیخیال ب من چع...
اشکان:آراز هم هست؟..
آدین:نمی دونم..
تو بحثشون شرکت کردمو گفتم:
-آدین من نمی تونم بیام..
آدین:چرا عزیزم؟!..
-آخه فردا ب ماهور گفتم بیاد..
آدین:هوووف...دختری وحشی..
-آدین..
آدرینا:ماهور کیه؟
لبخندی زدمو گفتم:
-فردا میبینیش..
آدین:بهر حال باید با من بیای..
سرمو ب نشونه باشه تکون دادم ک خیالش راحت شد و دیگه چیزی نگفت ک اشکان گفت:
-خوب بچه هامن دیگه برم خونه...
آدین:الان خوب امشب اینجا بمون دیگه...
-آره بمون اشکان جان..
اشکان:مرسیع عروس خانوم ولی خوب دیگه مزاحمتون نمیشم
آدین:خاع خفه تو همیشه مزاحمی..
خنده ای کردیم ب آدرینا نگاه کردم با نگرانی داشت ب اشکان نگاه میکرد و اصلا نمی خندید...جای تعجب داشت!!..
-اشکان بمون ..ازت خواهش کردم...
آدین:چرا ازش خواهش کردی اصلا نمیخواد بمونه وقتی ازش خواش میکنی میگه میخوام برم...
خنده ای کردیم ک بعد آدرینا گفت:
-بمون دیگع..
اشکان:باشع میمونم..
فقط دو کلمه باهم صحبت کردن ولی میتونستم بفهمم ک توی این دو کلمشون کلی حرف های ناگفتس...
اشکان:گفتم میمونم اما..
منو آدین:اما!؟..
اشکان:ب ی شرطی...
آدین سریع بلند شدوگفت:
-ولش کن بابا برو خونت نخواستم..
خنده ای کردیم ک آدرینا با اشتیاق گفت:
-بگو اشکان شرط چیع..
اشکان:ک آدین..
آدین با حرص ب سمت اشکان رفت و گفت:
-کوفت آدین درد آدین برو خونتون اصلا نخوایتم..
خخ...خیلی حرکتش باحال بود..
اشکان:اوم باشه داداش میرم ولی با ی فلش رقص آدی برمیگردم...
آدین ی نگاه ب من کردو با حرص گفت:
-لعنت بر شیطون بگو پسر..
-نع نع اشکان قضیه فلش آدی چیع؟
یهو آدرینا پخ زد زیر خنده وگفت:
-وای وای آدین بر باد رفت...
آدین:خفه شو..اشکان بگو..
اشکان:که...
آدین:وای الان بر باد فنا میرم خداااااا...
-نع اشکان قضیه رقص چیع بگو دیگه...
آدین:نـور
-آدیـن
اشکان و آدرینا ک از خنده شکمشونو گرفته بودن گفتند:
-ولش نور زشتومون بر باد میره...
آدین از عصبانیت سرخ سرخ شد بود و گفت:
-یعنی من یعنی من دارم براتون وایستین...
و باز خندی اشکان و آدرینا...
اشکان گلوشو صاف کردوگفت:
-خوب داداش بعد از اینکه از کیش اومد باید...
من و آدین:باید!؟!؟!؟
اشکان:با ماشین پیکان و تیپ دهه ۶۰ تا یک هفته توی شهر،شرکت،مهمونی،خونه همین تیپو میزنی...
آدین زد تو سرش و گفت:
-وای بر باد فنا رفتم..
اشکان خنده شیطانی کردو گفت:
-فراریتم دست من...
آدین لبخندی زدوگفت:
-اصلا میگم داداش فراریم مال تو ما
۳۲.۹k
۰۴ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.