P1
فردای اون روز تهیونگ و سویون از پرورشگاه رفتن ، اونا صبح خیلی زود زمانی که بیشتر بچه ها خواب بودن رفتن اما من از اتاقم بیرون نیومدم .... روز تعطیل نبود و حتی مدرسه هم نرفتم خودمو زده بودم به مریضی تا اگه باز خانم کیم اومد سراغم بتونم قانعش کنم ، نمیخواستم حالا که داره میره ببینه چقدر از درون تنها و شکستم ....گذاشتم فکر کنه برام مهم نیست تا با خیال راحت بره اینجوری بهتر بود هم برای من هم برای اون ، احتمال میدادم فقط خانم کیم برای بدرقشون رفته باشه این تنها کاری بود که میتونست برای بچه های پرورشگاه بکنه اونم بعد از چند سال زندگی ای که اینجا داشتن ، با رفتن تهیونگ و سویون دیگه از لی هون و سانی هم خبری نبود و پرورشگاه کاملا ساکت بود چون نه دیگه سانی ای بود که بلند بلند بخنده و تیکه بندازه نه لی هونی بود که مدام ظرف های آشپزخونه ی آجوما رو بشکونه و از خانم کیم کتک بخوره .... احمقانه بود اگه دلم براشون تنگ میشد .... اونا هم رفته بودن .... انگار حس غم و خوشحالی با هم از این پرورشگاه رفته بودن تهیونگ برای من حکم خوشحالی و سانی و لی هون حکم غم رو داشتن ...مسخره بود اگه اون لحظه فکر میکردم این دو تا اثر همدیگر رو خنثی میکنن فقط امیدوار بودم هرجا هستن پیش همدیگه نباشن ....با صدای داد خانم کیم تمام فکرام پرید و سریع از روی تخت پایین اومدم و جلوی در منتظر وایسادم ، با دادی که زده بود انتظار داشتم با لگد در رو باز کنه و کلی سرم داد بزنه و فریاد بکشه اما در رو اروم باز کرد و با نگاهش براندازم کرد ، قطعا اگر توی موقعیت دیگه ای بودم به این نگاهش به چشم تحقیر نگاه میکردم ....
نگاهش رو از روم برداشت و خیلی خونسرد فقط سری تکون داد و آروم گفت : خیلی خب استراحت کن .
نفس عمیقی کشیدم خوبه که حداقل باور کرده بود حالم خوب نیست و توانایی مدرسه رفتن رو ندارم ...اما اجازه نمیدادم این وضعیت ادامه پیدا کنه ....درسته که با رفتن تهیونگ خیلی ناراحت بودم و تبدیل به همون ا/ت غمگین شده بودم اما اینو فقط در درونم حفظ میکردم و نگه میداشتم ....نمیزاشتم کسی از تو ظاهرم اینو بفهمه ...
نگاهش رو از روم برداشت و خیلی خونسرد فقط سری تکون داد و آروم گفت : خیلی خب استراحت کن .
نفس عمیقی کشیدم خوبه که حداقل باور کرده بود حالم خوب نیست و توانایی مدرسه رفتن رو ندارم ...اما اجازه نمیدادم این وضعیت ادامه پیدا کنه ....درسته که با رفتن تهیونگ خیلی ناراحت بودم و تبدیل به همون ا/ت غمگین شده بودم اما اینو فقط در درونم حفظ میکردم و نگه میداشتم ....نمیزاشتم کسی از تو ظاهرم اینو بفهمه ...
۴.۷k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.