پارت

پارت ۵


با این چیزی که گفت دلم لرزید


۵ ساعت بعد


رفتیم خونه
لباسم رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیده بودم که در اتاقم باز شد فکر کردم روزیه یه داد بلند زدم
- مگه نگفتم خستم چرا اومدی اینجااااااا
جیمین : ببخشید آبجی کوچیکه الان میرم
وایستا بینم این داداش جیمین بود
- داداشی کی آمدی دلم برات تنگ شده بود
جیمین: دو ساعتی میشه که رسیدم ولی فکر کنم خسته باشی میرم بیرون
سریع رفتم بغلش کردم
- نه برای تو خسته نیستم
جیمین : باشه حالا بگو ببینم روز اول مدرسه با آقا تهیونگ چطور بود؟ (چشمک)
- هوی کی بهت گفته که من با تهیونگ بودم ها
جیمین: پس بودی؟
- ها نه نه به خدا نبودم به بابا چیزی نگی باشه
جیمین: چرا مگه چیکار کردی
- هیچی کاری نکردم ولی معلم بهم گفت برم بغلش بشینم
جیمین: خوب اینکه چیزی نیست
مامان : بچه ها بیای غذا
- امدیم پاشو بریم تا نکشتتمون
جیمین : باشه پاشو بریم
دیدگاه ها (۰)

پارت ۶ رفتیم پایین بابا : فردا شب یک مهمونی دعوت داریم مهمون...

استایل ها ۱-تینا۲-روزی۳-جینی۴- تهیونگ۵- جیمین۶- کوک

پارت۴- سلام منم پارک تینا هستم هوسوک : خوشبختم بریم داخل کلا...

پارت ۳که یوهو دیدم از ماشین پیاده شدجین : سلام من کیم سوکجین...

زندگی نامعلوم

سناریووقتی باهات دارن دعوا میکنن که یهو یه بشقاب رو برمیدارن...

جیمین فیک زندگی پارت ۸۵#پایان فلش بکجیمین: اینجوری شد دیگهما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط