زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_5۸
شب🌒
ارسلان _نههههه نههههه
آه این چ کابوس بدی بود
نفس نفس میزدم بلند شدم رفتم پایین آب خوردم رو مبلمون خوابیدم
دیانا _وای خدا باورم نمیشه نه اصلا باورم نمیشه ینی ینی ارسلانم مردددد
مرذددددددد مرددددد😩😩😩😩😩😩🥺🥺🥺🥺😱😱😱😭😭😭😭😭 خداااا آخه چرااا
ممد گمشو درو باز کننن لعنتی آتیشم زدی این دره عوضی رو باز کنن
اشغاالل
ممد _سریع رفتم سمت در
دیانا _ممد عوضی این درو باززز کننن
ممد _چیشد دیانا
دیانا _تو کشتیش
ممد _دیانا
دیانا _رفتم و با دو دستم زدم بهش تو زدیش تو کشتیش روانی بدبخت ولم کن دیگه الان ک دیگه نیست بزارر برم 😭😭😭😭😭😭😭
ممد _دیانا گریه نکن
اَههه دیانا آروم باش فردا میبرمت خونه ارسلان باشه
دیانا _عوضی
برووو تو بدرد خودت میخوری
رفتم و تو اتاق و زار زار گریه کردم
ممد _درو بستمو رفتم اتاق پیش عسل
عسل
عسل _بله
ممد_همیچیرو گفتم
عسل _ممد واقعا تو این کارارو کردی 😳
ممد _اره حالا میخوای با ارسلان باشی یا نه
عسل _اره
ممد _فقط توجه کن من دیانا رو میارم اونجا در همون حین تو دست ارسلان و بگیر اونکه تورو نمیشناسه یعنی یادش نمیاد دیانا شما دوتا رو ببینه فک میکنه شما دوتا با همید و نمیدونه ارسلان زندس و فراموشی داره
فک میکنه واقعیه و میره
اوکی؟
عسل _اها اوکییی
صب زود میرم میگم من منشی شرکتتم
ممد _اره خب برو استراحت کن
عسل _باشه
صبح زود 🌞
عسل _بلند شدمو رفتم خونه ارسلان
و قشنگ آماده شدم
در ارسلان و زدم اومد باز کرد بعد 5 مین
سلام
ارسلان _سلام بفرماييد؟
عسل _من منشی تونم منو یادتون هست؟
ارسلان _تو
نه یادم نیست
عسل _بیام تو ازین به بعد من مباظب شمام
ارسلان _نیازی نیس
خودم دست و پا دارم
عسل _آقا ارسلان من میتونم حقیقتو یادتون بیارم تروخدا وایسید
ارسلان _شماره مامان بابامو یادته؟
عسل _ارههه
ارسلان - بیا تو
عسل _ممنون 😀
رفتم تو و با ممد در چت بودم نشسته بودیم صبحانه میخوردیم
ک ممد گفت ما اومدیم
ممد_دیانا جان برو
دیانا _با چشای گود افتاده و گریون رفتم و دست رو در گذاشتم زدم زیر هق هق و گریه ممد پرید بالا دیوار و درو وا کرد
منم رفتم داخل
یکم حیاطو گشتم و یاد خاطرات افتادم
رفتم جلو در ورودی و دستمو گذاشتم
دیدم بویی میاد بوی نون و صبحانه رفتم داخل و چشااممم گشاد شددد از حدقه در اومد
دیدم عسل پیش ارسلان دارن صبحانه میخورن و عسل لقمه برای ارسلان گرفته چند لحظه نگاشون کردم قلبم ایست کرد از درد 💔
قلبم چشام سیاهی رفت نخواستم خودمو ضعیف جلوه بدم فقط نگاه مبهوت ارسلان روم بود ک گفتم بی معرفت ازت انتظار نداشتم ارسلان واقعا ک و گریه اونجارو ترک کردم
ممد _(وایی عالی شد 😀) رفتم و پیش دیانا نشستم و دلدای الکی بهش دادم دیانا هم بدون فحش ب من رفت منم دنبالش رفتم ک یهوو.....
راوی👗
ممد نقشه کشیده دیانا رو ببره پیش ارسلان تا دیانا ارسلان و عسل رو با هم ببینه در صورتی ک دیانا نمیدونه ارسلان زنده هست و این یه نقشس و ارسلان فراموشی داره
ب خاطر همین باور میکنه
و فک میکنه ارسلان خیانت کرده
ینی 1ماه برای دیانا واینستاده
و بعد دیانا دیدش نسبت ب محمد تغییر میکنه چون ممد گفت ک ارسلان مرده به دیانا ک برای مثال بهش دلداری داده ولی در اصل همه اینها نقشه هست 🤞🏻
#پارت_5۸
شب🌒
ارسلان _نههههه نههههه
آه این چ کابوس بدی بود
نفس نفس میزدم بلند شدم رفتم پایین آب خوردم رو مبلمون خوابیدم
دیانا _وای خدا باورم نمیشه نه اصلا باورم نمیشه ینی ینی ارسلانم مردددد
مرذددددددد مرددددد😩😩😩😩😩😩🥺🥺🥺🥺😱😱😱😭😭😭😭😭 خداااا آخه چرااا
ممد گمشو درو باز کننن لعنتی آتیشم زدی این دره عوضی رو باز کنن
اشغاالل
ممد _سریع رفتم سمت در
دیانا _ممد عوضی این درو باززز کننن
ممد _چیشد دیانا
دیانا _تو کشتیش
ممد _دیانا
دیانا _رفتم و با دو دستم زدم بهش تو زدیش تو کشتیش روانی بدبخت ولم کن دیگه الان ک دیگه نیست بزارر برم 😭😭😭😭😭😭😭
ممد _دیانا گریه نکن
اَههه دیانا آروم باش فردا میبرمت خونه ارسلان باشه
دیانا _عوضی
برووو تو بدرد خودت میخوری
رفتم و تو اتاق و زار زار گریه کردم
ممد _درو بستمو رفتم اتاق پیش عسل
عسل
عسل _بله
ممد_همیچیرو گفتم
عسل _ممد واقعا تو این کارارو کردی 😳
ممد _اره حالا میخوای با ارسلان باشی یا نه
عسل _اره
ممد _فقط توجه کن من دیانا رو میارم اونجا در همون حین تو دست ارسلان و بگیر اونکه تورو نمیشناسه یعنی یادش نمیاد دیانا شما دوتا رو ببینه فک میکنه شما دوتا با همید و نمیدونه ارسلان زندس و فراموشی داره
فک میکنه واقعیه و میره
اوکی؟
عسل _اها اوکییی
صب زود میرم میگم من منشی شرکتتم
ممد _اره خب برو استراحت کن
عسل _باشه
صبح زود 🌞
عسل _بلند شدمو رفتم خونه ارسلان
و قشنگ آماده شدم
در ارسلان و زدم اومد باز کرد بعد 5 مین
سلام
ارسلان _سلام بفرماييد؟
عسل _من منشی تونم منو یادتون هست؟
ارسلان _تو
نه یادم نیست
عسل _بیام تو ازین به بعد من مباظب شمام
ارسلان _نیازی نیس
خودم دست و پا دارم
عسل _آقا ارسلان من میتونم حقیقتو یادتون بیارم تروخدا وایسید
ارسلان _شماره مامان بابامو یادته؟
عسل _ارههه
ارسلان - بیا تو
عسل _ممنون 😀
رفتم تو و با ممد در چت بودم نشسته بودیم صبحانه میخوردیم
ک ممد گفت ما اومدیم
ممد_دیانا جان برو
دیانا _با چشای گود افتاده و گریون رفتم و دست رو در گذاشتم زدم زیر هق هق و گریه ممد پرید بالا دیوار و درو وا کرد
منم رفتم داخل
یکم حیاطو گشتم و یاد خاطرات افتادم
رفتم جلو در ورودی و دستمو گذاشتم
دیدم بویی میاد بوی نون و صبحانه رفتم داخل و چشااممم گشاد شددد از حدقه در اومد
دیدم عسل پیش ارسلان دارن صبحانه میخورن و عسل لقمه برای ارسلان گرفته چند لحظه نگاشون کردم قلبم ایست کرد از درد 💔
قلبم چشام سیاهی رفت نخواستم خودمو ضعیف جلوه بدم فقط نگاه مبهوت ارسلان روم بود ک گفتم بی معرفت ازت انتظار نداشتم ارسلان واقعا ک و گریه اونجارو ترک کردم
ممد _(وایی عالی شد 😀) رفتم و پیش دیانا نشستم و دلدای الکی بهش دادم دیانا هم بدون فحش ب من رفت منم دنبالش رفتم ک یهوو.....
راوی👗
ممد نقشه کشیده دیانا رو ببره پیش ارسلان تا دیانا ارسلان و عسل رو با هم ببینه در صورتی ک دیانا نمیدونه ارسلان زنده هست و این یه نقشس و ارسلان فراموشی داره
ب خاطر همین باور میکنه
و فک میکنه ارسلان خیانت کرده
ینی 1ماه برای دیانا واینستاده
و بعد دیانا دیدش نسبت ب محمد تغییر میکنه چون ممد گفت ک ارسلان مرده به دیانا ک برای مثال بهش دلداری داده ولی در اصل همه اینها نقشه هست 🤞🏻
۲۳.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.