پارت۱۰
پارت۱۰
تهیونگ*سرو وضع این دوتا شبیه جنگ زده ها بود دکمه های جیمین کنده بود موهای میا توی هوا پخش شده بود و خونههههههههه*
تهیونگ.چه بلایی سر خونم اوردید
میا.خ..خب میدونی...تق.. تقصیر جیمین بود
جیمین.روتو برم ماجرا از این قراره که..
میا.*جیمین در حال توضیح دادن بودم الحق که وزغ امازونی اما...تهیونگ چی چرا اینقدر عصبانی به نظر میرسه رگ های گردنش متورم شده بود و چشماش قرمز شده بودن سرو وضعش اشوب زده بود اما بازم با ارامش باهام حرف میزد*
تهیونگ.میا راست میگه...
میا.ها؟
تهیونگ.تو روش اب ریختی
میا.من؟...اون اول با بالشت زد پخش زمینم کرد
جیمین.خیلی خنده دار بو....*با چشمای برزخی که جلوم بود حرفم تو دهنم ماسید*
تهیونگ.الان خستم ...فردا حرف میزنیم
جیمین.این چش بود
میا.نمیدونم ...من میرم پیشش
جیمین.اینجارو چیکار کنیم
میا.منو با خودت جمع نبنداااا خودت گندو شروع کردی خودتم تموم میکنی*قبلذاز اینکه حرفای جیمین و بشنوم از پله ها فیشینگی رفتم بالا جلوی در اتاق تهیونگ بودم در زدم که وارد بشم...ولی صدایی نشنیدم برای همین درو باز کردم..... روی تختش خوابیده بود و ساعد دستش روی سرش بود*
تهیونگ.دختر جون بهت در زدن یاد ندادن
میا.در زدم ولی تو جوابم و ندادی
تهیونگ. ....
میا. مشکلی پیش اومده
تهیونگ. ....
میا. نمیخوای چیزی بگی
تهیونگ. برو بیرون
میا.نمیخوامم*رفتم و روی تختش بپر بپر کردم*
تهیونگ.چی میخواییی یاااا....نکن
میا. بهم بگو چی اینقدر عصبیت کرده
تهیونگ.*روبه روش نشستم و لپش و کشیدم* هیچی نشده نمیخواد نگران باشی فقط یکم برای کار عصبانی شدم
میا. من که میدونم دروغ میگی* دستامو باز کردم ...که سوالانه نگام کرد بدون هیچ فکری بغلش کردم ...*
میا.وقتی توی پرورشگاه بودم هیچ کس نبود که وقتی ناراحتم دلیلشو بپرسه هیچ کس نبود وقتی که عصبانی میشم نگرانم باشه اغوش هیچ کس روم باز نبود حتی روزی که میخواسنم بیام اینجا هم کسی بهم نگفت که دل تنگم میشه من خیلی تنها بودم خیلی
تهیونگ.ولی الان نیستی*از بغلش اومدم بیرون* الان منو جیمین خانوادتیم
میا. ولی تو بازم داری دروغ میگی که چی عصبیت کرده
تهیونگ.نمیخوام بهش فکر کنم ....چون الان عصبانی نیستم
میا.مطعنی
تهیونگ.اره
تهیونگ*سرو وضع این دوتا شبیه جنگ زده ها بود دکمه های جیمین کنده بود موهای میا توی هوا پخش شده بود و خونههههههههه*
تهیونگ.چه بلایی سر خونم اوردید
میا.خ..خب میدونی...تق.. تقصیر جیمین بود
جیمین.روتو برم ماجرا از این قراره که..
میا.*جیمین در حال توضیح دادن بودم الحق که وزغ امازونی اما...تهیونگ چی چرا اینقدر عصبانی به نظر میرسه رگ های گردنش متورم شده بود و چشماش قرمز شده بودن سرو وضعش اشوب زده بود اما بازم با ارامش باهام حرف میزد*
تهیونگ.میا راست میگه...
میا.ها؟
تهیونگ.تو روش اب ریختی
میا.من؟...اون اول با بالشت زد پخش زمینم کرد
جیمین.خیلی خنده دار بو....*با چشمای برزخی که جلوم بود حرفم تو دهنم ماسید*
تهیونگ.الان خستم ...فردا حرف میزنیم
جیمین.این چش بود
میا.نمیدونم ...من میرم پیشش
جیمین.اینجارو چیکار کنیم
میا.منو با خودت جمع نبنداااا خودت گندو شروع کردی خودتم تموم میکنی*قبلذاز اینکه حرفای جیمین و بشنوم از پله ها فیشینگی رفتم بالا جلوی در اتاق تهیونگ بودم در زدم که وارد بشم...ولی صدایی نشنیدم برای همین درو باز کردم..... روی تختش خوابیده بود و ساعد دستش روی سرش بود*
تهیونگ.دختر جون بهت در زدن یاد ندادن
میا.در زدم ولی تو جوابم و ندادی
تهیونگ. ....
میا. مشکلی پیش اومده
تهیونگ. ....
میا. نمیخوای چیزی بگی
تهیونگ. برو بیرون
میا.نمیخوامم*رفتم و روی تختش بپر بپر کردم*
تهیونگ.چی میخواییی یاااا....نکن
میا. بهم بگو چی اینقدر عصبیت کرده
تهیونگ.*روبه روش نشستم و لپش و کشیدم* هیچی نشده نمیخواد نگران باشی فقط یکم برای کار عصبانی شدم
میا. من که میدونم دروغ میگی* دستامو باز کردم ...که سوالانه نگام کرد بدون هیچ فکری بغلش کردم ...*
میا.وقتی توی پرورشگاه بودم هیچ کس نبود که وقتی ناراحتم دلیلشو بپرسه هیچ کس نبود وقتی که عصبانی میشم نگرانم باشه اغوش هیچ کس روم باز نبود حتی روزی که میخواسنم بیام اینجا هم کسی بهم نگفت که دل تنگم میشه من خیلی تنها بودم خیلی
تهیونگ.ولی الان نیستی*از بغلش اومدم بیرون* الان منو جیمین خانوادتیم
میا. ولی تو بازم داری دروغ میگی که چی عصبیت کرده
تهیونگ.نمیخوام بهش فکر کنم ....چون الان عصبانی نیستم
میا.مطعنی
تهیونگ.اره
۲.۱k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.