گرهخورده

#گره_خورده
#پارت8

نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بغضم ترکید. نالیدم:

_ حامی،تو خیلی خوبی.  

با شیفتگی نگاهم کرد و لب زد:

_ نه به خوبی تو!

اشکی از گوشه چشمم سر خورد و پایین افتاد و حامی با انگشت رد اشکم را پاک کرد.
همان موقع پیشخدمت غذا را آورد و من خودم راجمع و جور کردم و سرم را پایین انداختم. با دور شدن پیشخدمت به آرامی مشغول غذا خوردن شدم و سعی کردم به حامی نگاه نکنم و تمام مدت متوجه سنگینی نگاهش بودم.
سرم را بالا آوردم و با اخم گفتم:

_ حامی خسته نشدی اینطوری زل زدی به من؟

سرش را تکان داد و گفت:

_ الآن دارم خستگیامو رفع می کنم.  

نگاهی به غذایم انداخت و گفت:

_ بریم؟

سرم را تکان دادم و از جا بلند شدم و حامی پول غذا را حساب کرد و دنبال من از رستوران بیرون آمد.
سوار ماشین شدیم و باز همان آهنگ بی کلام از سیستم ماشین پخش شد.
حامی همانطور که گفته بود،تا نزدیک غروب من را به خانه برنگرداند و در خیابان چرخید بعد هم برایم بستنی شکلاتی با سس شکلات خرید و به پارک رفتیم و قدم زدیم.
حامی یک خاصیت عجیب داشت و آن هم این بود که به طور عجیبی در کنارش آرام بودم و احساس امنیت می کردم و همین برای من بس بود!
حامی مقابل خانه ترمز کرد و همان لحظه یک کمری هیبریدی نوک مدادی در کوچه پیچید و جلوی ماشین حامی متوقف شد.
حامی ابرو بالا داد و گفت:

_ مهدادم رسید.

مهداد از ماشینش پیاده شد و نیم نگاهی به ما انداخت. برای حامی سری تکان داد و به سمت در خانه رفت. به سمت حامی چرخیدم و گفتم:

_ نمیای تو؟

سری به طرفین تکان داد

_ نه،باید برم. یکم کار دارم.

از ماشین پیاده شدم و خم شدم و با لبخند گفتم:

_ مرسی حامی،خیلی خوش گذشت.

لبخد مهربانی رو لبش جا خوش کرد

_ بیا برو زبون نریز کوچولو.

(ادامه ی پارت پست بعدی)
رمان گره خورده

نویسنده: آوا موسوی(آوان)
ویراستار: باران موحدیان

کانال تلگرام نویسنده👇🏻
https://t.me/roman_avann
دیدگاه ها (۱)

#گره_خورده#پارت8به آنی اخم کردم و با حرص در ماشین را بستم. ص...

#گره_خورده#پارت9سرم را در تایید حرفش تکان دادم و بابا اخم ظر...

#گره_خورده#پارت7با چشم های گرد شده نگاهش کردم و حامی با دیدن...

#گره_خورده#پارت7اخم کردم و حامی بلند خندید و به سمتم خم شد و...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_219+لباسام چی؟ _بیا بیرو...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط