پارت پنجم
پرش زمانی به شب
موقع شام بود تهیونگ رفته بود بیرون دلم میخواس بهش زنگ بزنم که بیاد.
شامم و خوردم و رو مبل نشستم و منتظر ته بودم.
ساعت ۱۲ شب بود صدای د اومد مطمئن بودم تهیونگه
+تو چرا دیر کردی ها میدونی چقد نگرانت شدم
=به تو چه
+ینی چی به تو چه ها میفهمی چی میگی
=ببین اگه میخواب هرزه بازی د بیاری برو گمشو یه جای دیگه فهمیدی
+چی داری میگی تو ها میفهمی
=من چی دارم میگم اره اینا چین ها اینا چین
یه سری عکس از جیبش در اوردو زد تو صورتم بهشون که نگا کردم، اونا یه سری عکسای ادیت شده بودن که منو با یکی دیگه ادیت کرده بودن که مثلا با یکی دیگه رابطه دارم اما من واقعا نبودم.
+تتهوینگ به خدا من نیستم قسم میخورم
=تو فک کردی من احمقم اره گمشو برو نمیخوام قیافتو ببینم
بغض کرده بودم چرا اخه اینطوری شد.هر موقع که خوشحال میشم باید حتما یه اتفاقی بیوفته که ناراحتم کنه.
پرش زمانی به چند روز بعد ویو ته
عکسا ر برای دوستم ارسال کردم گفتم چک کمه ببینه ادیتن یا نه که گف ادیته بدجور از کارم پشیمون بودم من با ات رفتار خوبی نداشتم.خیلی عصبانی بودم تصمیم گرفتم برم بار تا یکم مشروب بخورم شاید حالم بهتر بشه.
ویو ات
ساعت نزدیکای ۱۱ نیم بود و بازم تهیونگ نیومده بود اصن به من چه بزا هر گوری میخواد باشه
تو فکر بودم که صدای هق هق یکی از پایین میومد رفتم پایین دیدم ته داره گریه میکنه اروم به سمتش رفتمو دستمو رو شونش گذاشتمو که برگشت
=ات هق هق
اسممو صدا کردو سریع بغلم کرد
=هق ات من معذرت میخوام ببخشید هق هق
+...
=ات میشه منو میبخشی
+خیله خب ولی گریه نکن
=مرسی مرسی
ازم جدا شدو لبامو بوسید
بعد چندمین ازم جدا شد
=اوم لبات خوشمزن بازم میخوام
دوباره لبامو بوسید ایندفعه بلندم کرد و به سمت اتاق بردم و .......
شرطا نرسید ولی گذاشتم
اسمات پی وی
در ضمن به اخرای فیک داریم نزدیک میشیم:)))
موقع شام بود تهیونگ رفته بود بیرون دلم میخواس بهش زنگ بزنم که بیاد.
شامم و خوردم و رو مبل نشستم و منتظر ته بودم.
ساعت ۱۲ شب بود صدای د اومد مطمئن بودم تهیونگه
+تو چرا دیر کردی ها میدونی چقد نگرانت شدم
=به تو چه
+ینی چی به تو چه ها میفهمی چی میگی
=ببین اگه میخواب هرزه بازی د بیاری برو گمشو یه جای دیگه فهمیدی
+چی داری میگی تو ها میفهمی
=من چی دارم میگم اره اینا چین ها اینا چین
یه سری عکس از جیبش در اوردو زد تو صورتم بهشون که نگا کردم، اونا یه سری عکسای ادیت شده بودن که منو با یکی دیگه ادیت کرده بودن که مثلا با یکی دیگه رابطه دارم اما من واقعا نبودم.
+تتهوینگ به خدا من نیستم قسم میخورم
=تو فک کردی من احمقم اره گمشو برو نمیخوام قیافتو ببینم
بغض کرده بودم چرا اخه اینطوری شد.هر موقع که خوشحال میشم باید حتما یه اتفاقی بیوفته که ناراحتم کنه.
پرش زمانی به چند روز بعد ویو ته
عکسا ر برای دوستم ارسال کردم گفتم چک کمه ببینه ادیتن یا نه که گف ادیته بدجور از کارم پشیمون بودم من با ات رفتار خوبی نداشتم.خیلی عصبانی بودم تصمیم گرفتم برم بار تا یکم مشروب بخورم شاید حالم بهتر بشه.
ویو ات
ساعت نزدیکای ۱۱ نیم بود و بازم تهیونگ نیومده بود اصن به من چه بزا هر گوری میخواد باشه
تو فکر بودم که صدای هق هق یکی از پایین میومد رفتم پایین دیدم ته داره گریه میکنه اروم به سمتش رفتمو دستمو رو شونش گذاشتمو که برگشت
=ات هق هق
اسممو صدا کردو سریع بغلم کرد
=هق ات من معذرت میخوام ببخشید هق هق
+...
=ات میشه منو میبخشی
+خیله خب ولی گریه نکن
=مرسی مرسی
ازم جدا شدو لبامو بوسید
بعد چندمین ازم جدا شد
=اوم لبات خوشمزن بازم میخوام
دوباره لبامو بوسید ایندفعه بلندم کرد و به سمت اتاق بردم و .......
شرطا نرسید ولی گذاشتم
اسمات پی وی
در ضمن به اخرای فیک داریم نزدیک میشیم:)))
۲۴.۳k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.