عشق ترسناک
part ³
که یکدفعه گربهام لینو اومد پیشمون
کوک:تو از کجا پیدات شد
ات: اون گربهی منه.....اسمش لینوعه
*کوک لینو رو توی دستش گرفت و ناز کرد*
کوک: گربت خیلی خوشگله
ات: مرسی..(لبخند)
*کوک همینطوری داشت گربمو ناز میکرد که صدای مامانم از اونطرف اومد*
مات: بچها...بیاید تو دیگه هوا خیلی سرده سرما میخورید!
ات: باشه مامان الان میایم
*رفتیم تو خونه و آقای جئون همش حرف میزد و هی ازم سوال میپرسید....بر عکس برادر زادش....دیگه ساعت ۱۱ شده بود که رفتن و منم گرفتم خوابیدم
صبح با تکون تکون های مامانم بیدار شدم
مات: پاشو دختر چقدر میخوابی
ات: مگه ساعت چنده؟....(خواب آلود)
نگاه کردم دیدم ساعت شیشهه!!!!!
ات: مامان....صبح به این زودی چرا منو بیدار کردی
مات: بلند شو وسایلت رو جمع کن
ات: برای چی؟
مات: منو بابات میخوایم بریم یه مسافرت کاری با آقای جئون....تو این مدت مجبوری پیش جونگکوک بمونی
ات: یعنی انقدر خوب میشناسینش که میخواین منو بهش بسپرید؟
مات: با من بحث نکن زود باش تا یه ساعت دیگه باید اونجا باشیم
ات: اهه باشه
بلند شدم وسایلم رو ریختم تو چمدون و سوار ماشین شدم و رفتیم و رسیدیم به یه عمارت خیلی قشنگ....جونگکوک و عموش وایساده بودن من پیاده شدم و آقای جئون سوار شد
باهاشون خدافظی کردیم و رفتند
کوک: فکر نمیکردم انقدر خوابالو باشی خانوم کوچولو
ات: *درحالی که خمیازه میکشیدم یه نیم نگاهی بهش انداختم و گفتم: آخه دیشب دیر خوابیدم صبح هم زود بلند شدم
کوک: باشه خانوم کوچولو.....بیا تا بریم اتاقت رو نشونت بدم
ات: باشه
رفتیم و رسیدیم به یه عالمه پله
ات: چرا اینجا انقدر پله داره خسته شدم
کوک: بهت نمیخوره تنبل باشی
ات: تنبل نیستم....اینجا زیادی پله داره
کوک: (پوزخند)
رفتیم تا بلاخره رسیدیم)
کوک: اینجا اتاق اوعه
*نگاه کردم دیدم در دیگه ای نبود*
ات: پس اتاق تو کجاست؟
کوک: اتاق من آخر راهرو عه
ات: چرا اونجا انقدر دور
کوک: ههه نگو که میترسی....البته مشکلی نیست میتونی تو اتاق من بخوابی به هر حال ما داریم ازدواج میکنیم
ات چشم غره ای رفت
ات: لازم نکرده در ضمن من اصلا نمیترسم
کوک: باشه خانوم کوچولو
ات: بهت گفتم بهم نگو خانوم کوچولو
کوک: چون کوچولویی بهت میگم اگه کوچولو نبودی که نمیگفتم
ات: ایشش
من چجوری اینو تحمل کنم آخه....اههه....رو مخ
نشستم رو تخت که گوشیم زنگ خورد....
#فیک #سناریو #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیکشن #سناریو #سناریودرخواستی #سناریو_بی_تی_اس #وانشات #تکپارتی #صوتی
#جونگکوک #تهیونگ #جیمین #یونگی #جیهوپ #جین #نامجون #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جونگکوک #بی_تی_اس
#مونی #موچی #هوپی #هوبی #کوک #کوکی #نامی #بانی #شوگا #هوسوک #آر_ام #وی
که یکدفعه گربهام لینو اومد پیشمون
کوک:تو از کجا پیدات شد
ات: اون گربهی منه.....اسمش لینوعه
*کوک لینو رو توی دستش گرفت و ناز کرد*
کوک: گربت خیلی خوشگله
ات: مرسی..(لبخند)
*کوک همینطوری داشت گربمو ناز میکرد که صدای مامانم از اونطرف اومد*
مات: بچها...بیاید تو دیگه هوا خیلی سرده سرما میخورید!
ات: باشه مامان الان میایم
*رفتیم تو خونه و آقای جئون همش حرف میزد و هی ازم سوال میپرسید....بر عکس برادر زادش....دیگه ساعت ۱۱ شده بود که رفتن و منم گرفتم خوابیدم
صبح با تکون تکون های مامانم بیدار شدم
مات: پاشو دختر چقدر میخوابی
ات: مگه ساعت چنده؟....(خواب آلود)
نگاه کردم دیدم ساعت شیشهه!!!!!
ات: مامان....صبح به این زودی چرا منو بیدار کردی
مات: بلند شو وسایلت رو جمع کن
ات: برای چی؟
مات: منو بابات میخوایم بریم یه مسافرت کاری با آقای جئون....تو این مدت مجبوری پیش جونگکوک بمونی
ات: یعنی انقدر خوب میشناسینش که میخواین منو بهش بسپرید؟
مات: با من بحث نکن زود باش تا یه ساعت دیگه باید اونجا باشیم
ات: اهه باشه
بلند شدم وسایلم رو ریختم تو چمدون و سوار ماشین شدم و رفتیم و رسیدیم به یه عمارت خیلی قشنگ....جونگکوک و عموش وایساده بودن من پیاده شدم و آقای جئون سوار شد
باهاشون خدافظی کردیم و رفتند
کوک: فکر نمیکردم انقدر خوابالو باشی خانوم کوچولو
ات: *درحالی که خمیازه میکشیدم یه نیم نگاهی بهش انداختم و گفتم: آخه دیشب دیر خوابیدم صبح هم زود بلند شدم
کوک: باشه خانوم کوچولو.....بیا تا بریم اتاقت رو نشونت بدم
ات: باشه
رفتیم و رسیدیم به یه عالمه پله
ات: چرا اینجا انقدر پله داره خسته شدم
کوک: بهت نمیخوره تنبل باشی
ات: تنبل نیستم....اینجا زیادی پله داره
کوک: (پوزخند)
رفتیم تا بلاخره رسیدیم)
کوک: اینجا اتاق اوعه
*نگاه کردم دیدم در دیگه ای نبود*
ات: پس اتاق تو کجاست؟
کوک: اتاق من آخر راهرو عه
ات: چرا اونجا انقدر دور
کوک: ههه نگو که میترسی....البته مشکلی نیست میتونی تو اتاق من بخوابی به هر حال ما داریم ازدواج میکنیم
ات چشم غره ای رفت
ات: لازم نکرده در ضمن من اصلا نمیترسم
کوک: باشه خانوم کوچولو
ات: بهت گفتم بهم نگو خانوم کوچولو
کوک: چون کوچولویی بهت میگم اگه کوچولو نبودی که نمیگفتم
ات: ایشش
من چجوری اینو تحمل کنم آخه....اههه....رو مخ
نشستم رو تخت که گوشیم زنگ خورد....
#فیک #سناریو #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیکشن #سناریو #سناریودرخواستی #سناریو_بی_تی_اس #وانشات #تکپارتی #صوتی
#جونگکوک #تهیونگ #جیمین #یونگی #جیهوپ #جین #نامجون #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جونگکوک #بی_تی_اس
#مونی #موچی #هوپی #هوبی #کوک #کوکی #نامی #بانی #شوگا #هوسوک #آر_ام #وی
۲۴.۶k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.