پارت

پارت۲۶
که همون لحظه ات دراتاق رو باز کرد(چه توقعی داشتید)
ات:چیشده
کوک:مثل اینکه بهمون حمله کردن میری تو اتاق و درم قفل میکنی فهمیدی
ات:پس توچی
کوک به تو ربطی نداره
کوک خواست برا ات دستش رو از پشت گرفت
کوک برگشت
ات:مواظب خودت باش
کوک دستش رو از دست ات جدا کرد
کوک مواظب هستم و رفت
ات ویو
از این رفتارش خیلی ناراحت شدم مگه چیکارش کردم من اونو دوست دارم حتی اگه با قیمت جونم تمام بشه
رفتم تو اتاق و دررو قفل کردم نشستم روی تخت یه یکساعت گذشت یاد اجوما و هانول اوفتادم در اتاق رو باز کردم و رفتم پایین تو آشپزخونه زیر کابینت بودن رفتم پیششون
ات:اجوما هانول
اجوما:دخترم تو اینجا چیکار میکنی برو تو اتاقت
ات:هانول اجوما شما برید تو اتاق من تا منم الان میام
هانول:ات خطرناکه کجا میخوای بری
ات:جایی نمیرم شما برید
اجوما:باشه دخترم مواظب باش
ات:باش
ادامه ویو ات
بعد. از اینکه اجوما و هانول رفتن تو اتاقم از پنجره بزرگ امارت بیرونو دیدم همه مشغول تیراندازی بودن چشمم خورد به یه مردی که با تفنگش نشونه گرفته روی کوک و کوک هواسش نیست با تمام سرعتم به سمت در امارت رفتم در قفل بود در رو باز کردم و_____________________
۷۱۰تایی بشیم
حمایت
دیدگاه ها (۳۹)

پارت ۲۷و به سمت حیاط رفتم کوک منو دید داشت به سمتم میومد که ...

پارت ۲۸دکتر:متاسفم از دست دادیمشون مادر ات بعد از شنیدن این ...

پارت ۲۶م.ک: رفت طرف کوک و یه سیلی به کوک زدکوک مامان چرا میز...

پارت ۲۵مامانم،مادربزرگم و خانم جئون بود چون لباسام لباس های ...

𝚙𝚊𝚛𝚛11سوهو.. عذر میخوام ات منو ببخش واستا تو الان داری داداش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط