کاش به دنیا نمیومدم
پارت 28
ویو کویین
بعدش گارسون و صدا زد و یه شیرموز سفارش داد (الان کوکی از آسمون میپره تهیونگو میزنه 🤣🤣🤣🤣🤣)
+خب احیانا رابطه تو و خواهرت چه ربطی به من داره؟
2دقیقا منم این سوالو دارم خواهر من چه ارتباطی با تو داره که بهش یه خونه لوکس ویلایی با کلی نگهابان و خدمتکار دادی؟
+خب داستانش بر میگرده به شبی که خواهرت قرار بود با یه پلیس هرزه زندگی کنه ولی من نجاتش دادم و تنها دلیلی که بهش یه خونه دادم ابن بود که برادرم از دوستش خوشش اومده بود
2آیشی😒
2ولی اون برادر خودت نیست
+ربطی نداره با اینکه نا تنی هستیم خیلی خوب باهم کنار میایم و یونگی فقط ده ماه از من کوچیکتر چیزی نیست که
تفاوت سنیشون دقیقا مث تفاوت سنی منو الیناس
+راستی چطور میشه که تو برادرشی ولی همسنین؟؟؟
2دقیقا مثل رابطه شماس من فقط ده ماه ازش بزرگترم
+اوووووو واقعا اما چطوری یه ماه بعد زایمان دو باره حامله شد
2به تو ربطی نداره بز کوهی (با بچه من درست صحبت کننننننن😒😒😒😒)
+خعیلی خب الان اینا چه ربطی به من دارن
2فقط ازت می خوام خونرو از خواهر من بگیری اون خودش میاد پیش من پس تو لازم نیست براش دلسوزی کنی
+گفتم که فقط به خاطر علاقه یونگی به دوست......
داشت حرفشو میزد که گوشیش زنگ خورد و جواب داد
+چی
+واقعا
+باشه اونجارو بفروش
+نه بابا وسایلشم بفروش به وسایلشم احتیاجی نیست
+خداحافظ
گوشی رو قطع کرد و با چشمای خمار بهم نگاه کرد
+نمیدونم خبر داری یا نه ولی همین الان بهم گفتن خواهرت و دوستش وسایلاشونو جمع کردن و از اون خونه رفتن
2واقعا
+مگه من باهات شوخی دارم
+خب دیگه با من کاری نداری من رفتم
بلند شد و دستشو جلوم دراز کرد دقیقا دو ثانیه به دستش نگاه کردمو سه ثانیه به صورتش بعد پاشدمو هودیمو صاف کردم و بعد باهاش دست دادم و بعدش اون رفت واقعا باورم نمیشد یعنی الینا کجا رفته اون که جایی نداشت البته به جز خونه باباش که فک نکنم اونجا رفته باشه از کافیشاپ رفتم بیرون پولشو حساب نکردم آخه اونجا یکی از کافیشاپای سئوک بود
فلش بک به فردا زمان مدرسه
ویو الینا
رسیدم به مدرسه و مستقیم رفتم سمت دفتر مدیر و باهاش حرف زدم تا کلاسمو عوض کنه اونم قبول کرد و گفت زنگ اول و تو این کلاس باشمو از زنگ بعدی برم از اتاق مدیر به طرز عجیبی خوشحال بیرون اومدم برای اولین بار کوله پشتیمو رو دو تا شونم انداخته بودم و شبیه اسب بپر بپر و خوشحال رفتم سر کلاس و پر انرژی و با صدای بلند گفتم سلااااااام (حتما تو هم یه حس عجیبی داری وقتی اینو می خونی😐😐)
بعضی از بچه ها یه لبخند بهم زدنو سلام دادن چند نفری هم که ازم بدشون میومد یه سلام سردی دادن یه نگاه به صندلی سانی نگاه کردم کیفش بود اما خودش نبود....
ادامه دارد....
ویو کویین
بعدش گارسون و صدا زد و یه شیرموز سفارش داد (الان کوکی از آسمون میپره تهیونگو میزنه 🤣🤣🤣🤣🤣)
+خب احیانا رابطه تو و خواهرت چه ربطی به من داره؟
2دقیقا منم این سوالو دارم خواهر من چه ارتباطی با تو داره که بهش یه خونه لوکس ویلایی با کلی نگهابان و خدمتکار دادی؟
+خب داستانش بر میگرده به شبی که خواهرت قرار بود با یه پلیس هرزه زندگی کنه ولی من نجاتش دادم و تنها دلیلی که بهش یه خونه دادم ابن بود که برادرم از دوستش خوشش اومده بود
2آیشی😒
2ولی اون برادر خودت نیست
+ربطی نداره با اینکه نا تنی هستیم خیلی خوب باهم کنار میایم و یونگی فقط ده ماه از من کوچیکتر چیزی نیست که
تفاوت سنیشون دقیقا مث تفاوت سنی منو الیناس
+راستی چطور میشه که تو برادرشی ولی همسنین؟؟؟
2دقیقا مثل رابطه شماس من فقط ده ماه ازش بزرگترم
+اوووووو واقعا اما چطوری یه ماه بعد زایمان دو باره حامله شد
2به تو ربطی نداره بز کوهی (با بچه من درست صحبت کننننننن😒😒😒😒)
+خعیلی خب الان اینا چه ربطی به من دارن
2فقط ازت می خوام خونرو از خواهر من بگیری اون خودش میاد پیش من پس تو لازم نیست براش دلسوزی کنی
+گفتم که فقط به خاطر علاقه یونگی به دوست......
داشت حرفشو میزد که گوشیش زنگ خورد و جواب داد
+چی
+واقعا
+باشه اونجارو بفروش
+نه بابا وسایلشم بفروش به وسایلشم احتیاجی نیست
+خداحافظ
گوشی رو قطع کرد و با چشمای خمار بهم نگاه کرد
+نمیدونم خبر داری یا نه ولی همین الان بهم گفتن خواهرت و دوستش وسایلاشونو جمع کردن و از اون خونه رفتن
2واقعا
+مگه من باهات شوخی دارم
+خب دیگه با من کاری نداری من رفتم
بلند شد و دستشو جلوم دراز کرد دقیقا دو ثانیه به دستش نگاه کردمو سه ثانیه به صورتش بعد پاشدمو هودیمو صاف کردم و بعد باهاش دست دادم و بعدش اون رفت واقعا باورم نمیشد یعنی الینا کجا رفته اون که جایی نداشت البته به جز خونه باباش که فک نکنم اونجا رفته باشه از کافیشاپ رفتم بیرون پولشو حساب نکردم آخه اونجا یکی از کافیشاپای سئوک بود
فلش بک به فردا زمان مدرسه
ویو الینا
رسیدم به مدرسه و مستقیم رفتم سمت دفتر مدیر و باهاش حرف زدم تا کلاسمو عوض کنه اونم قبول کرد و گفت زنگ اول و تو این کلاس باشمو از زنگ بعدی برم از اتاق مدیر به طرز عجیبی خوشحال بیرون اومدم برای اولین بار کوله پشتیمو رو دو تا شونم انداخته بودم و شبیه اسب بپر بپر و خوشحال رفتم سر کلاس و پر انرژی و با صدای بلند گفتم سلااااااام (حتما تو هم یه حس عجیبی داری وقتی اینو می خونی😐😐)
بعضی از بچه ها یه لبخند بهم زدنو سلام دادن چند نفری هم که ازم بدشون میومد یه سلام سردی دادن یه نگاه به صندلی سانی نگاه کردم کیفش بود اما خودش نبود....
ادامه دارد....
۱۰.۲k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.