کاش به دنیا نمیومدم
پارت 29
یه نگاه به کویین کردم که داشت یه چیزی رو طراحی میکرد اونم پوکر یه نگاه به صورتم کردو یه نگاه به دامنم بعدش اخماش رفت تو همو طراحیشو ادامه داد خودمم یکم خجالت زده شدم آخه اون روز دامن کوتاه پوشیده بودمو از دیوار مدرسه اومده بودم تا کسایی که جلو در دامنو اندازه میگیرن متوجهم نشن یه نگاه هم به تهیونگ کردم که بهم نگاه کرد و پوزخند زد بعدم سرشو انداخت پایین نمیدونم کویین چه چرت و پرتایی بهش گفته بود ولی کیه که اهمیت میده نمی خواستم به خاطر اونا روزمو خراب کنم به یونگی هم نگاه کردم که با صورت معمولی که انگار یه چیزی راجب آینده بدم میدونست یه دستی بهم تکون داد منم یه لبخند بهش زدمو دستمو تکون دادم بعدم رفتم سر جام نشستم و لبخند زنان پنکیکمو در آوردم که تهیونگ همونجوری که نگام نمی کرد پرسید
+خب الینا خانوم جایی پیدا کردی که از اون خونه رفتی؟
بدون اینکه بهش نگا کنم با لحن سردی گفتم
-خب رفتم خونه خودم
بعد بهش نگاه کردم و گفتم
-ببخشید این چند روز زحمت دادم بهت
+هوم
+از بابات چخبر
-اون مرده
+واقعا کی؟
-مدت زمان کوتاهیه
+عاااا متاسفم
+اما چرا اصن ناراحت نبودی
-اون ارزش ناراحت شدنو نداشت
+خب به هر حال اون پدرت بود
-پر فقط اسمش بود اون هیچ کاری برام نکرد
دیگه ساکت شدیم چون استاد اومد نمیدونم چرا اصن متوجه اومدن سانی نشدم
بعد از دو ساعت درس رفتیم سالن غذا خوری تا یچیزی بخوریم سعی کردم مثل سانی پر جنب و جوش باشم و سعی کنم ماجرای انتقالمو بهش بگم برگشتم سمتش و با یه لبخند بزرگ گفتم
-میدونی چیه
0اهم چیه
-راستش قرار شد کلاسمو عوض کنم 😊
0چیییییی خیلی گوه خوردی کلاستو عوض کردی انتر شترمرغ الاغ گوسف گراز...
-بابا مشکلی نیست که زنگ تفریح ها همو میبینیم
0گوه نخورد انتر یعنی چی ک....
+ببخشید
وسط دعوا بودیم که تهیونگ اومد با قبلنا فرق داشت انگار مهربون بود
با لبخند ادامه داد
+امممم خب الینا میتونم تو تنهایی یه چیزیو بهت بگم
-امممممم چی ؟ باشه
+خب پس دنبالم بیا
دنبالش رفتم سانی داشت با به لبخند شیطانی نگام میکرد که براش چشم غوره رفتم پشت سر تهیونگ رفتم به گوشه کور مدرسه که یونگی هم اونجا بود
ادامه دارد.....
یه نگاه به کویین کردم که داشت یه چیزی رو طراحی میکرد اونم پوکر یه نگاه به صورتم کردو یه نگاه به دامنم بعدش اخماش رفت تو همو طراحیشو ادامه داد خودمم یکم خجالت زده شدم آخه اون روز دامن کوتاه پوشیده بودمو از دیوار مدرسه اومده بودم تا کسایی که جلو در دامنو اندازه میگیرن متوجهم نشن یه نگاه هم به تهیونگ کردم که بهم نگاه کرد و پوزخند زد بعدم سرشو انداخت پایین نمیدونم کویین چه چرت و پرتایی بهش گفته بود ولی کیه که اهمیت میده نمی خواستم به خاطر اونا روزمو خراب کنم به یونگی هم نگاه کردم که با صورت معمولی که انگار یه چیزی راجب آینده بدم میدونست یه دستی بهم تکون داد منم یه لبخند بهش زدمو دستمو تکون دادم بعدم رفتم سر جام نشستم و لبخند زنان پنکیکمو در آوردم که تهیونگ همونجوری که نگام نمی کرد پرسید
+خب الینا خانوم جایی پیدا کردی که از اون خونه رفتی؟
بدون اینکه بهش نگا کنم با لحن سردی گفتم
-خب رفتم خونه خودم
بعد بهش نگاه کردم و گفتم
-ببخشید این چند روز زحمت دادم بهت
+هوم
+از بابات چخبر
-اون مرده
+واقعا کی؟
-مدت زمان کوتاهیه
+عاااا متاسفم
+اما چرا اصن ناراحت نبودی
-اون ارزش ناراحت شدنو نداشت
+خب به هر حال اون پدرت بود
-پر فقط اسمش بود اون هیچ کاری برام نکرد
دیگه ساکت شدیم چون استاد اومد نمیدونم چرا اصن متوجه اومدن سانی نشدم
بعد از دو ساعت درس رفتیم سالن غذا خوری تا یچیزی بخوریم سعی کردم مثل سانی پر جنب و جوش باشم و سعی کنم ماجرای انتقالمو بهش بگم برگشتم سمتش و با یه لبخند بزرگ گفتم
-میدونی چیه
0اهم چیه
-راستش قرار شد کلاسمو عوض کنم 😊
0چیییییی خیلی گوه خوردی کلاستو عوض کردی انتر شترمرغ الاغ گوسف گراز...
-بابا مشکلی نیست که زنگ تفریح ها همو میبینیم
0گوه نخورد انتر یعنی چی ک....
+ببخشید
وسط دعوا بودیم که تهیونگ اومد با قبلنا فرق داشت انگار مهربون بود
با لبخند ادامه داد
+امممم خب الینا میتونم تو تنهایی یه چیزیو بهت بگم
-امممممم چی ؟ باشه
+خب پس دنبالم بیا
دنبالش رفتم سانی داشت با به لبخند شیطانی نگام میکرد که براش چشم غوره رفتم پشت سر تهیونگ رفتم به گوشه کور مدرسه که یونگی هم اونجا بود
ادامه دارد.....
۹.۰k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.