🍷پارت108🍷
🍷پارت108🍷
"میسو"
به درک الان فقط کوک برام مهمه
همین
بعد چند دقیقه گفتم
+بعدش چی شد
_چهار سالم که شد...
مظطرب شده بود دستمو دراز کردمو رو دستش گذاشتم مثل همیشه داغ بود
وظیفه من به عنوان دکترش اروم کردنشه
اما ایا فقط اون برام حکم بیمار و داره؟
با تعجب به منو دستم نگاه کرد
+من اینجام نیازی به مظطرب شدن نیست جونگ کوک
_وقتی دکتر میشی عوضی میشی
لبخند ریز زدم...چقدر مسخرست این جو بینمون
+اولین نفری نیستی که اینو بهم میگی
اخم کردم و ابروهامو بالا انداختم
+چیه
_هیچی
+خوب پس ادامه بده
به یه نقطه زل زد
+چهار سالم که شد یکی اومد منو از پرورشگاه برد یه مرد به اسم مون جون وو خودشو تو قالب یه دکتر بازنشسته جا زد که زنش مرده و الان بچه میخواد...
چشماش کم کم داشتن قرمز میشدن اما باید ادامه بده چون این حرفای نگفته دارن بدجوری ازارش میدن
_اما اون مرتیکه عوضی انقدر حرفه ای بود که همرو گول زد سابقشو دست کاری کرد جوری که هیچکس بهش شک نکرد بعدم منو دادن بهش بعد اسممو گذاشت مین جون....مون مین جون
رو خدا بهم نگو تنها چیز راستی که اون بیشعور بهم گفت همینه فقط....
دستشو اروم فشار میدادم
_اما میدونی
خیره شد بهم
_اون فقط یه قاتل روانی بود
با تعجب و ترس بهش نگاه کردم دست خودم نبود کلمه قتل و قاتل که میومد بهم میریختم اما الان نه
باید خودمو کنترل کنم باید
_انگار بدجوری ترسیدی
+خوب قاتلا ترسناکن
حالت نگاش عوض شد انگار...انگار ناراحت شد؟ اره خوب اونم متل اوناس میدونه اما قبولش نمیکنه به دستش نگاه کردم با همین دستا اونارو کشته؟ حس میکردم لجن کل بدنمو گرفته من چمه؟
مشکلم چیه؟
با خودم موندم یه لحظه ازش متنفر میشم اما لحظه بعد...
میخوام دستشو ول کنم اما قلبم التماس میکنه ولش نکنم مشکلم چیه واقعا؟ از اونجایی که قلب همیشه برندست پس نتونستم ولش کنم
+ادامه بده
نگاهش به کف زمین بود حس میکردم دستاش همینجوری داره داغ تر میشه
_اون عوضی منو برد خونش اما....
گوشامو تیز کردم
_منو انداخت تو انباری خونش
چشام گرد شدن چی میشنوم چی داره میگه
_منو پیش سگای وحشی ای که زنجیرشون پاره میشد تیکه پارم میکردن نگه داشت
نفساش داشت تند تر میشد
فکر نمیکردم انقدر بد باشه...
+کوک اگه نمی....
_هرروز کتکم میزد انقدر که خون بالا میاوردم
قلبم هر لحظه فشرده تر میشد
_مجبورم میکرد با حیوونا و ادمای وحشی مبارزه کنم اونم تو مسابقه های غیر قانونی تا بتونه پول به جیب بزنه
بدنش لرزش گرفته بود باورم نمیشد چیزایی که اون گفت و من شنیدم پس اون علامتای زخم واسه همینه واسه همین روشون خالکوبی کرد تا معلوم نباشن
چشمام پر شده بود ناخواسته بلند شدم و رفتم سمتش و بغلش کردم...
خوب میخوام امروز پنج تا پارت بزارم 😉💜💜😜❤️❤️
"میسو"
به درک الان فقط کوک برام مهمه
همین
بعد چند دقیقه گفتم
+بعدش چی شد
_چهار سالم که شد...
مظطرب شده بود دستمو دراز کردمو رو دستش گذاشتم مثل همیشه داغ بود
وظیفه من به عنوان دکترش اروم کردنشه
اما ایا فقط اون برام حکم بیمار و داره؟
با تعجب به منو دستم نگاه کرد
+من اینجام نیازی به مظطرب شدن نیست جونگ کوک
_وقتی دکتر میشی عوضی میشی
لبخند ریز زدم...چقدر مسخرست این جو بینمون
+اولین نفری نیستی که اینو بهم میگی
اخم کردم و ابروهامو بالا انداختم
+چیه
_هیچی
+خوب پس ادامه بده
به یه نقطه زل زد
+چهار سالم که شد یکی اومد منو از پرورشگاه برد یه مرد به اسم مون جون وو خودشو تو قالب یه دکتر بازنشسته جا زد که زنش مرده و الان بچه میخواد...
چشماش کم کم داشتن قرمز میشدن اما باید ادامه بده چون این حرفای نگفته دارن بدجوری ازارش میدن
_اما اون مرتیکه عوضی انقدر حرفه ای بود که همرو گول زد سابقشو دست کاری کرد جوری که هیچکس بهش شک نکرد بعدم منو دادن بهش بعد اسممو گذاشت مین جون....مون مین جون
رو خدا بهم نگو تنها چیز راستی که اون بیشعور بهم گفت همینه فقط....
دستشو اروم فشار میدادم
_اما میدونی
خیره شد بهم
_اون فقط یه قاتل روانی بود
با تعجب و ترس بهش نگاه کردم دست خودم نبود کلمه قتل و قاتل که میومد بهم میریختم اما الان نه
باید خودمو کنترل کنم باید
_انگار بدجوری ترسیدی
+خوب قاتلا ترسناکن
حالت نگاش عوض شد انگار...انگار ناراحت شد؟ اره خوب اونم متل اوناس میدونه اما قبولش نمیکنه به دستش نگاه کردم با همین دستا اونارو کشته؟ حس میکردم لجن کل بدنمو گرفته من چمه؟
مشکلم چیه؟
با خودم موندم یه لحظه ازش متنفر میشم اما لحظه بعد...
میخوام دستشو ول کنم اما قلبم التماس میکنه ولش نکنم مشکلم چیه واقعا؟ از اونجایی که قلب همیشه برندست پس نتونستم ولش کنم
+ادامه بده
نگاهش به کف زمین بود حس میکردم دستاش همینجوری داره داغ تر میشه
_اون عوضی منو برد خونش اما....
گوشامو تیز کردم
_منو انداخت تو انباری خونش
چشام گرد شدن چی میشنوم چی داره میگه
_منو پیش سگای وحشی ای که زنجیرشون پاره میشد تیکه پارم میکردن نگه داشت
نفساش داشت تند تر میشد
فکر نمیکردم انقدر بد باشه...
+کوک اگه نمی....
_هرروز کتکم میزد انقدر که خون بالا میاوردم
قلبم هر لحظه فشرده تر میشد
_مجبورم میکرد با حیوونا و ادمای وحشی مبارزه کنم اونم تو مسابقه های غیر قانونی تا بتونه پول به جیب بزنه
بدنش لرزش گرفته بود باورم نمیشد چیزایی که اون گفت و من شنیدم پس اون علامتای زخم واسه همینه واسه همین روشون خالکوبی کرد تا معلوم نباشن
چشمام پر شده بود ناخواسته بلند شدم و رفتم سمتش و بغلش کردم...
خوب میخوام امروز پنج تا پارت بزارم 😉💜💜😜❤️❤️
۸۴.۵k
۲۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.