عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۱۰۲ (。☬。)
هوا تاریکی شب خودش را داشت و هوا سردی باد تلخی در حال وزیدن بود شب آرومی بود بجاز عمارت کیم .. گیچ مانند دستش را روی سرش قرار گذاشت سپس پلک زد تا نفس راحتی بکشد تهیونگ تند بر روی صندلی نشست .. تا بلکه صدا های سرش را نگهدارد ولی آن صدا های مدام زیاد و زیاد تر میشدن ..تند با خود تکرار کرد : بسه ساکت شو .. ساکت شو .. لعنتی لعنتیییییی ٫ بدون فهمید اینکه چگونه از روی صندلی بلند سد سپس دست هایش را بالا سرش گرفت تا بلکه آن فشاری که دست ها به سرش میداد صدا و زینگ های مانند انفجار از سرس بیرون بره ولی ... نمیشد هیچگونه دردش کم نمیشد، ناخواسته به پشت رفت و برخورد به میز باعث ریختن تمام وسایل شکننده شد .. و صدای مانند شکستن لیوان شیشه ای شد ..
٫ خفشو .. لعنتی خفشوووو .. ٫ در تند باز شد .. مین جی با چشم های کنجکاو و نگرانی به اتاق خیره شد با دیدن تهیونگ در حالت بد مات و مبهوت نگاهش کرد .. پشت سرش یوبین و ته سان بودن.. ته سان تند گوشی را به دست گرفت و حول گفت : به دکتر زنگ میزنم
یوبین : پسرم .. تهیونگ.. ؟
مین جی برای اولین بار پاش سنگوب کرده بود و نمیتوانست از کنار در بره .. ولی چشم های پر از اشک تهیونگ باعث شد تند سمتش هجوم بردارد.. بدون توجه به اطراف و خورد شیشه ها جلو تهیونگ زانو زد
مرد در حال خودش نبود و هرچی در دستش میوبد را حول میداد ولی مین جی قوی روی پاش نشست
مین جی : .. تهیونگ به خودت بیا .. ته گوش بده
یونبین اشک ریخت سپس جلو در نشست و ته سان تند با گوشی حرف میزد یکی پس از دیگری جلو در آمدن و چشم به تهیونگ دوخت .. صدا های نامشخص.. آغشته به درد و خون .. نمیفهمد .. هیگونه درد ای را نمیفهمید درد جسمی یا درونی بود ..
مین جی با بغض دست های تهیونگ را محکم پایین آورد و دست دیگرش را روی نیم رخش کشید تند گفت : من اینجام . ببین چیزی نیست
اون تنها یک قلعه ای مشکی را میدید دود و مه رنگ سفید در ذهنش میچرخید .. تنها یک سایه وخشت جلویش ظاهر شد و تند ام از پس زد سپس پلک هایش روی هم گذاشته شدن و در آغوش فردی فرو رفت .. مادرش آره .. اون مادرش بود .. مادری که خاطرات ای ازش به یاد نداشت ..
آره بوی عطر شادی را میداد .. بوس خوشبختی بود آن آغوش .. نرم بود دینا جای رنگی رنگی هست این چیزی بود که همه میگفتند پس چرا من فقد سیاهش رو میبینم گفتن درخت ها سبز هستند ولی درونش سیاه بودن گفتن خورشید زرده ولی سایه ای سیاه دارد مشکل از کیه .. من ؟ من ؟ ..
تو کامنت ها .....
(。☬。)پارت ۱۰۲ (。☬。)
هوا تاریکی شب خودش را داشت و هوا سردی باد تلخی در حال وزیدن بود شب آرومی بود بجاز عمارت کیم .. گیچ مانند دستش را روی سرش قرار گذاشت سپس پلک زد تا نفس راحتی بکشد تهیونگ تند بر روی صندلی نشست .. تا بلکه صدا های سرش را نگهدارد ولی آن صدا های مدام زیاد و زیاد تر میشدن ..تند با خود تکرار کرد : بسه ساکت شو .. ساکت شو .. لعنتی لعنتیییییی ٫ بدون فهمید اینکه چگونه از روی صندلی بلند سد سپس دست هایش را بالا سرش گرفت تا بلکه آن فشاری که دست ها به سرش میداد صدا و زینگ های مانند انفجار از سرس بیرون بره ولی ... نمیشد هیچگونه دردش کم نمیشد، ناخواسته به پشت رفت و برخورد به میز باعث ریختن تمام وسایل شکننده شد .. و صدای مانند شکستن لیوان شیشه ای شد ..
٫ خفشو .. لعنتی خفشوووو .. ٫ در تند باز شد .. مین جی با چشم های کنجکاو و نگرانی به اتاق خیره شد با دیدن تهیونگ در حالت بد مات و مبهوت نگاهش کرد .. پشت سرش یوبین و ته سان بودن.. ته سان تند گوشی را به دست گرفت و حول گفت : به دکتر زنگ میزنم
یوبین : پسرم .. تهیونگ.. ؟
مین جی برای اولین بار پاش سنگوب کرده بود و نمیتوانست از کنار در بره .. ولی چشم های پر از اشک تهیونگ باعث شد تند سمتش هجوم بردارد.. بدون توجه به اطراف و خورد شیشه ها جلو تهیونگ زانو زد
مرد در حال خودش نبود و هرچی در دستش میوبد را حول میداد ولی مین جی قوی روی پاش نشست
مین جی : .. تهیونگ به خودت بیا .. ته گوش بده
یونبین اشک ریخت سپس جلو در نشست و ته سان تند با گوشی حرف میزد یکی پس از دیگری جلو در آمدن و چشم به تهیونگ دوخت .. صدا های نامشخص.. آغشته به درد و خون .. نمیفهمد .. هیگونه درد ای را نمیفهمید درد جسمی یا درونی بود ..
مین جی با بغض دست های تهیونگ را محکم پایین آورد و دست دیگرش را روی نیم رخش کشید تند گفت : من اینجام . ببین چیزی نیست
اون تنها یک قلعه ای مشکی را میدید دود و مه رنگ سفید در ذهنش میچرخید .. تنها یک سایه وخشت جلویش ظاهر شد و تند ام از پس زد سپس پلک هایش روی هم گذاشته شدن و در آغوش فردی فرو رفت .. مادرش آره .. اون مادرش بود .. مادری که خاطرات ای ازش به یاد نداشت ..
آره بوی عطر شادی را میداد .. بوس خوشبختی بود آن آغوش .. نرم بود دینا جای رنگی رنگی هست این چیزی بود که همه میگفتند پس چرا من فقد سیاهش رو میبینم گفتن درخت ها سبز هستند ولی درونش سیاه بودن گفتن خورشید زرده ولی سایه ای سیاه دارد مشکل از کیه .. من ؟ من ؟ ..
تو کامنت ها .....
- ۲.۹k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط