عشق آغشته به خون
。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۱۰۳ (。☬。)
چانمی : عادت داره ولی این چند شب که اینجوری نبود
جیمین در فکر فرو رفت سپس روی صندلی نشست و آروم روبه جان کرد : جان بیدارش نکن
چانمی شانه ای بالا انداخت سپس همراه جان روی صندلی ها نشستند .. آروم و بدون حرفی شام میخوردن ولی جان فسقلی تند گفت : دایی بدون زن دایی میونشی شام مزه نمیده
جیمین دستی به موهای جان کشید : بزاریم استراحت کنه
چانمی چاپستیک را روی میز گذاشت : از این عادت ها هم مگه داشت
جونا : البته که داره این وقت ها میخوابه و صبح هم همینطور ..
میونشی با صدا گرفته ای گفت : ببخشید دیـ...
وارد سالن شد و حرفش با دیدن میز شام قطع شد.. جیمین چانمی و جونا تند به میونشی نگاه کردن ولی نگاهی میونشی آروم آروم نرم شد و با چهره غمگینی تعویض یافت ... جیمین آروم نگاهش کرد سپس برو بالا انداخت : مگه خواب نبودی ..
جان تند نگاهش کرد سپس با کلمات تندی گفت : جونا خانم گفت شما عادت دارید ساعت شام بخوابین
چانمی : درسته ما هم گفتیم مزاحم میشم
جیمین در نگاه میونشی خوب اخم و ناراحتی را دید تند بلند شد تا بلکه آن سوی تفاهم را برترف کند ولی .. میونشی سر هم کرد و زیر لب گفت : نوش جان ..
و با گام های سریع از سال به سمت اتاق خوابش هجوم برد قبل از وردش اشک های سرازیر شدن .. وارد اتاق شد و تند در را پشت اش بست هر دو دست های ضرارروب چشم هایش گذاشت و اشک ریخت .. زمزمه کنان گفت ٫ از شب ... اول آره .. از شب .. اولش کارشون کردی جونا .. ٫
صدا کفش های به گوشش خورد تند اشک هایش را پاک کرد سپس به سمت میز کوچیکی که گوشه ای اتاق جا داشت هجوم برد بلافاصله روی صندلی نشست همون دیقیه بود که در باز شد .. متوجه نگاه سنگین جیمین بود ولی تند خودش را مشغول کتاب ها کرد ..
جیمین سمتش آمد سپس مقابلش ایستاد : خواب بودی ؟
میونشی آروم گفت: چطور
جیمین : دختر عموت گفت عادتـ...
میونشی وسط حرفش خیلی با اخترام پرسید : مهم نیست .. میتونی برین شام بخورین
میونشی لای کتاب را باز کرد سپس خودکاری را به انگشت هایش گرفت ولی دست جیمین درست روی صفحه سفید کاغذ گذاشته شد سپسکنرس را خم کرد و آروم گفت : دروغ گفت آره ..
(。☬。)پارت ۱۰۳ (。☬。)
چانمی : عادت داره ولی این چند شب که اینجوری نبود
جیمین در فکر فرو رفت سپس روی صندلی نشست و آروم روبه جان کرد : جان بیدارش نکن
چانمی شانه ای بالا انداخت سپس همراه جان روی صندلی ها نشستند .. آروم و بدون حرفی شام میخوردن ولی جان فسقلی تند گفت : دایی بدون زن دایی میونشی شام مزه نمیده
جیمین دستی به موهای جان کشید : بزاریم استراحت کنه
چانمی چاپستیک را روی میز گذاشت : از این عادت ها هم مگه داشت
جونا : البته که داره این وقت ها میخوابه و صبح هم همینطور ..
میونشی با صدا گرفته ای گفت : ببخشید دیـ...
وارد سالن شد و حرفش با دیدن میز شام قطع شد.. جیمین چانمی و جونا تند به میونشی نگاه کردن ولی نگاهی میونشی آروم آروم نرم شد و با چهره غمگینی تعویض یافت ... جیمین آروم نگاهش کرد سپس برو بالا انداخت : مگه خواب نبودی ..
جان تند نگاهش کرد سپس با کلمات تندی گفت : جونا خانم گفت شما عادت دارید ساعت شام بخوابین
چانمی : درسته ما هم گفتیم مزاحم میشم
جیمین در نگاه میونشی خوب اخم و ناراحتی را دید تند بلند شد تا بلکه آن سوی تفاهم را برترف کند ولی .. میونشی سر هم کرد و زیر لب گفت : نوش جان ..
و با گام های سریع از سال به سمت اتاق خوابش هجوم برد قبل از وردش اشک های سرازیر شدن .. وارد اتاق شد و تند در را پشت اش بست هر دو دست های ضرارروب چشم هایش گذاشت و اشک ریخت .. زمزمه کنان گفت ٫ از شب ... اول آره .. از شب .. اولش کارشون کردی جونا .. ٫
صدا کفش های به گوشش خورد تند اشک هایش را پاک کرد سپس به سمت میز کوچیکی که گوشه ای اتاق جا داشت هجوم برد بلافاصله روی صندلی نشست همون دیقیه بود که در باز شد .. متوجه نگاه سنگین جیمین بود ولی تند خودش را مشغول کتاب ها کرد ..
جیمین سمتش آمد سپس مقابلش ایستاد : خواب بودی ؟
میونشی آروم گفت: چطور
جیمین : دختر عموت گفت عادتـ...
میونشی وسط حرفش خیلی با اخترام پرسید : مهم نیست .. میتونی برین شام بخورین
میونشی لای کتاب را باز کرد سپس خودکاری را به انگشت هایش گرفت ولی دست جیمین درست روی صفحه سفید کاغذ گذاشته شد سپسکنرس را خم کرد و آروم گفت : دروغ گفت آره ..
- ۳.۰k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط