پارت بیست و یکم
#پارت_بیستو_یکم
از شدت تلاش برای حفظ تعادل دستهام درد میکرد
لیوانهای چای شکست
دانیال سرش به تکیهگاهِ صندلی راننده برخورده کرد و آرین با ترس نگاهم کرد و گفت
_خوبی؟...
بغض داشتم،فقط سرم رو به علامت تایید حرکت دادم که آرین پیاده شد تا از خسارت مطلع شه که به دنبالش دانیال و بعد ما پیاده شدیم
چشمم به ماشینی خورد که از شدت سرعت نیمی از صندوق عقب ماشین آرین رو له کرده بود و هرسه ماشین زنجیروار تصادف کرده بودن
راننده ماشین عقب یک پسر با سن پایین و نیمه هوشیار بود
اون مست بود و حتی توانایی تحلیل شرایط رو نداشت
آرین که عصبی بود وقتی دید اون راننده هیچکدوم از حرفهاش رو درک نمیکنه یقش رو گرفت و شروع کرد به فریاد زدن
من هنوز هاجوواج به خودم میلرزیدم که دانیال اومد و گفت
_من الان یه ماشین دربست میگیرم براتون شما سریع برید...
با مقاومت گفتم
_ما هیچجا نمیریم
تو برو مراقب باش آرین کاری نکنه
_پناه دردسر میشهها
الان افسر بیاد از چهرهها و سنمون مشکوک شه
حالا از شانست گیر بده به نسبتتون چیکار میخوای بکنی؟
_افسر راهنمایی رانندگی چیکار به نسبت ما داره؟
_کسی که بخواد گیر بده میده
گوش کن حرفمو برید وسایلتونو بردارید...
با تایید کژال رفتیم تا از صندوق عقب کولههامون رو برداریم
آرین مشغول حرف زدن با هردو راننده بود که کژال گفت
_راستی گفتی امروز آرین چیکار داشت دانشگاه؟
_انگار مدرکشو گرفته
_اگه میدونی کیف مدارکش کدومه بردار که گم نشه...
با لحنی گیج گفتم
_مگه کجا میرن؟
_چه میدونم
شاید واسه تعیین خسارتو اینکارا ماشینو ببرن
منم در همین حد میدونم...
پوشهی آبی رنگی که حاوی اصل مدارکش بود رو گذاشتم داخل کولم
آماده برگشت بودیم که دانیال بعد از گرفتن ماشین و پرداخت کرایه صدام زد تا بریم
سریع به آرین اطلاع دادم و اون هم که از مدیریت دانیال راضی بود گفت
_رسیدی حتما زنگ بزن...
نگران نگاهش میکردم که گفت
_چیزی نیست خانومم،خودمم افسر بیاد برمیگردم...
اونروز برای اینکه از قبل به خانوادم گفته بودم تا شب بیرونم،رفتم خونه کژال و با تاریک شدن هوا به خونه برگشتم
ساعتهای زیادی از تصادف میگذشت اما گوشی آرین خاموش بود و من شماره دانیال رو نداشتم
تا نیمههای شب منتظر شدم اما لحظهبهلحظه بیخبری بیشتر نگرانم میکرد و باید کاری میکردم
بعد از کمی فکر به اولین و مطمئنترین راهی که به ذهنم رسید عمل کردم
پوشهی مدارک آرین رو باز کردم تا شاید از فُرمهاش بتونم شمارهی خونه یا یک خط در دسترس رو پیدا کنم
اما با دیدن اولین کاغذ که اصل لیسانس بود،ماتِ اسم صاحب مدرک شدم...
از شدت تلاش برای حفظ تعادل دستهام درد میکرد
لیوانهای چای شکست
دانیال سرش به تکیهگاهِ صندلی راننده برخورده کرد و آرین با ترس نگاهم کرد و گفت
_خوبی؟...
بغض داشتم،فقط سرم رو به علامت تایید حرکت دادم که آرین پیاده شد تا از خسارت مطلع شه که به دنبالش دانیال و بعد ما پیاده شدیم
چشمم به ماشینی خورد که از شدت سرعت نیمی از صندوق عقب ماشین آرین رو له کرده بود و هرسه ماشین زنجیروار تصادف کرده بودن
راننده ماشین عقب یک پسر با سن پایین و نیمه هوشیار بود
اون مست بود و حتی توانایی تحلیل شرایط رو نداشت
آرین که عصبی بود وقتی دید اون راننده هیچکدوم از حرفهاش رو درک نمیکنه یقش رو گرفت و شروع کرد به فریاد زدن
من هنوز هاجوواج به خودم میلرزیدم که دانیال اومد و گفت
_من الان یه ماشین دربست میگیرم براتون شما سریع برید...
با مقاومت گفتم
_ما هیچجا نمیریم
تو برو مراقب باش آرین کاری نکنه
_پناه دردسر میشهها
الان افسر بیاد از چهرهها و سنمون مشکوک شه
حالا از شانست گیر بده به نسبتتون چیکار میخوای بکنی؟
_افسر راهنمایی رانندگی چیکار به نسبت ما داره؟
_کسی که بخواد گیر بده میده
گوش کن حرفمو برید وسایلتونو بردارید...
با تایید کژال رفتیم تا از صندوق عقب کولههامون رو برداریم
آرین مشغول حرف زدن با هردو راننده بود که کژال گفت
_راستی گفتی امروز آرین چیکار داشت دانشگاه؟
_انگار مدرکشو گرفته
_اگه میدونی کیف مدارکش کدومه بردار که گم نشه...
با لحنی گیج گفتم
_مگه کجا میرن؟
_چه میدونم
شاید واسه تعیین خسارتو اینکارا ماشینو ببرن
منم در همین حد میدونم...
پوشهی آبی رنگی که حاوی اصل مدارکش بود رو گذاشتم داخل کولم
آماده برگشت بودیم که دانیال بعد از گرفتن ماشین و پرداخت کرایه صدام زد تا بریم
سریع به آرین اطلاع دادم و اون هم که از مدیریت دانیال راضی بود گفت
_رسیدی حتما زنگ بزن...
نگران نگاهش میکردم که گفت
_چیزی نیست خانومم،خودمم افسر بیاد برمیگردم...
اونروز برای اینکه از قبل به خانوادم گفته بودم تا شب بیرونم،رفتم خونه کژال و با تاریک شدن هوا به خونه برگشتم
ساعتهای زیادی از تصادف میگذشت اما گوشی آرین خاموش بود و من شماره دانیال رو نداشتم
تا نیمههای شب منتظر شدم اما لحظهبهلحظه بیخبری بیشتر نگرانم میکرد و باید کاری میکردم
بعد از کمی فکر به اولین و مطمئنترین راهی که به ذهنم رسید عمل کردم
پوشهی مدارک آرین رو باز کردم تا شاید از فُرمهاش بتونم شمارهی خونه یا یک خط در دسترس رو پیدا کنم
اما با دیدن اولین کاغذ که اصل لیسانس بود،ماتِ اسم صاحب مدرک شدم...
۲.۴k
۱۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.