فیک عشقه زیبا پارت 38
فیک عشقه زیبا پارت 38
رویه تخت هر دوتامون نشسته بودیم من به تاج تخت تکیه دادم
جونکوک روبه روم نشسته بود
ات:جونکوک میدونی این همه سختی کشیدم و دردو تحمل کردم اما دلتنگی ترو نمیتونستم تحمل کنم
جونکوک دستامو گرفت و بوسشون کرد
کوک:میدونم عشقم اما دیگه هرگز تنهات نمیزارم
ات؛خیلی دوست دارم
کوک:منم دوست دارم بیا بغلم
سرمو گزاشتم رویه سینش اونم موهامو نوازش میکرد
کوک:واسه منم جا میدی کنارت دراز بکشم
ات:معلومه
جونکوک اومد کنارم دراز کشید منم دستامو دروه گردنش حلقه کردم اونم کمرمو گرفت و بخودش نزدیک کرد کم کم چشمامو بسته میشد
با صدایه جونکوک بیدار شد
کوک:همچیو جم کنید
اجوما:باشه اقا
ات:جونکوک چیکار میکنی(خابالو)
کوک:ببخشید بیدارت کردم وسایلمون رو جم میکنیم
ات:کجا میریم
کوک:خونه جدیدمون
ات:چی از اینجا میریم
کوک:اره پاشو لباساتو عوض کن تا بریم
ات:باشه از تویه کمد یه لباسه مشکی برداشتم از جونکوک پورسیدم که چتوره اما اون گفت اینو نپوش
ات:اما خیلی خوشکله (کیوت)
کوک:باشه بپوش
رفتم سمتش و لپشو بوسیدم خیلی ممنونم شوره خوشتیپم
کوک:اووو خانمم اولین باره به من اینحوری میگه
ات:باشه هالا لوس نشو
لباسامو پوشیدم جونکوک منتظرم بود که
ات:من امادم
جونکوک اومد سمتم و سورتمو با دستاش قاب کرد
کوک:چه خوشکل شدی
ات:اره پس چی
جونکوک زانو زد و دستشو رویه شکمم گذاشت
کوک:کوچولویه بابایی مامانیو ازیت نکونی باشه
ات:نه ازیت نمیکنه (خنده)
کوک:باشه پس بریم
بلند شدم و دسته ات رو گرفتم رفتیم پایین
م/ک:حتما به ما هم سر بزنید
کوک:باشه
بدونه هیچ حرفی دیگی رفتیم سواره ماشین شدیم و راه اوفتادیم
ات:جونکوک هوسه بستنی کردم
کوک:وای خدا اولین باره جلویه من هوسه یچیزی میکنی حتما یه جایی رو سرغا دارم که بستنیش خیلی خوبه بریم اونجا
ات:باشه فقد زود باش
رسیدن به یه بستنی فروشیه خیلی بزرگ
ات:وای جونکوک اینجا رستورانه یا بستنی فروشی
کوک: بریم دستشو گذاشت رویه کمرم رفتیم تو رویه یکی از سندلی ها نشستیم گارسون اومد
گارسون:خوش اومدین چجور بستنی میل دارین
ات:سفارشه اولم دوتا بستنیه وانیلی
کوک:اما من وانیلی نمخواهم
ات:عشقم واسیه خودت سفارش بده اونا ماله منن
کوک:دوتا بستنی میخوری (در حاله خنده حرف میزد)
ات:اره دوتا که سفارشه اولمه
کوک:روبه گارسون کرو واسه منم موزی باشه
گارسون: چشم
بستنی هارو آورد و میخوردیم که.....
اسلاید 2 لباسه ات
اسلاید 3کفشایه ات
ادامه دارد
وای الان دارم از گرسنگی میمیرم بچها دعوتم نمکنید صبحونه بخورم
😀😀😀
رویه تخت هر دوتامون نشسته بودیم من به تاج تخت تکیه دادم
جونکوک روبه روم نشسته بود
ات:جونکوک میدونی این همه سختی کشیدم و دردو تحمل کردم اما دلتنگی ترو نمیتونستم تحمل کنم
جونکوک دستامو گرفت و بوسشون کرد
کوک:میدونم عشقم اما دیگه هرگز تنهات نمیزارم
ات؛خیلی دوست دارم
کوک:منم دوست دارم بیا بغلم
سرمو گزاشتم رویه سینش اونم موهامو نوازش میکرد
کوک:واسه منم جا میدی کنارت دراز بکشم
ات:معلومه
جونکوک اومد کنارم دراز کشید منم دستامو دروه گردنش حلقه کردم اونم کمرمو گرفت و بخودش نزدیک کرد کم کم چشمامو بسته میشد
با صدایه جونکوک بیدار شد
کوک:همچیو جم کنید
اجوما:باشه اقا
ات:جونکوک چیکار میکنی(خابالو)
کوک:ببخشید بیدارت کردم وسایلمون رو جم میکنیم
ات:کجا میریم
کوک:خونه جدیدمون
ات:چی از اینجا میریم
کوک:اره پاشو لباساتو عوض کن تا بریم
ات:باشه از تویه کمد یه لباسه مشکی برداشتم از جونکوک پورسیدم که چتوره اما اون گفت اینو نپوش
ات:اما خیلی خوشکله (کیوت)
کوک:باشه بپوش
رفتم سمتش و لپشو بوسیدم خیلی ممنونم شوره خوشتیپم
کوک:اووو خانمم اولین باره به من اینحوری میگه
ات:باشه هالا لوس نشو
لباسامو پوشیدم جونکوک منتظرم بود که
ات:من امادم
جونکوک اومد سمتم و سورتمو با دستاش قاب کرد
کوک:چه خوشکل شدی
ات:اره پس چی
جونکوک زانو زد و دستشو رویه شکمم گذاشت
کوک:کوچولویه بابایی مامانیو ازیت نکونی باشه
ات:نه ازیت نمیکنه (خنده)
کوک:باشه پس بریم
بلند شدم و دسته ات رو گرفتم رفتیم پایین
م/ک:حتما به ما هم سر بزنید
کوک:باشه
بدونه هیچ حرفی دیگی رفتیم سواره ماشین شدیم و راه اوفتادیم
ات:جونکوک هوسه بستنی کردم
کوک:وای خدا اولین باره جلویه من هوسه یچیزی میکنی حتما یه جایی رو سرغا دارم که بستنیش خیلی خوبه بریم اونجا
ات:باشه فقد زود باش
رسیدن به یه بستنی فروشیه خیلی بزرگ
ات:وای جونکوک اینجا رستورانه یا بستنی فروشی
کوک: بریم دستشو گذاشت رویه کمرم رفتیم تو رویه یکی از سندلی ها نشستیم گارسون اومد
گارسون:خوش اومدین چجور بستنی میل دارین
ات:سفارشه اولم دوتا بستنیه وانیلی
کوک:اما من وانیلی نمخواهم
ات:عشقم واسیه خودت سفارش بده اونا ماله منن
کوک:دوتا بستنی میخوری (در حاله خنده حرف میزد)
ات:اره دوتا که سفارشه اولمه
کوک:روبه گارسون کرو واسه منم موزی باشه
گارسون: چشم
بستنی هارو آورد و میخوردیم که.....
اسلاید 2 لباسه ات
اسلاید 3کفشایه ات
ادامه دارد
وای الان دارم از گرسنگی میمیرم بچها دعوتم نمکنید صبحونه بخورم
😀😀😀
۴.۰k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.