پارت۶۹
-اوکی
رسیدیم خونه که به روهام گفتم
-بیارشون
-چشم ارباب
-کی رو بیاره ؟
-خودت میفهمی
رفتیم داخل خونه که روهام اونا رو آورد
رها تعجب کرد بعد به من توپید گفت
-کورش چرا نازنینو بستی دیوونه شدی بازش کن
-کثافط احمق اگه حقیقتو بگی زنده میزارمت
-حقیقت چیه دیگه
-تو ایران که بودیم به عشقت به کورش حسودیم شد ارسلان خیانت کار بود لاشی بود من به عشقی که داشتید به هم حسودیم شد چند روز بعدش ارسلان میاد پیشمو میگه باید زندگی کورشو بهم بریزم چون بعد از اون من میشم جانشینش نباید بزاریم که به رها برسه ولی خب من یه چیز دیگه میخواستم برا همین به ارسلان گفتم تنها کار اینه که رها و کورش به هم برسن و ما یه پیام ناشناس بفرستیم برا کورش تا اینجا موفق بودیم کورش برا اینکه مچ ما رو بگیره میاد سر قرار ما آدم اجیر کرده بودیم که بره همون کافه سر قرار با کورش ولی کورش همه چیو فهمیده بود نقشه ما لو رفته بود اون اومد سر قرار تا ما رو گیر بندازه که انداخت ولی نقشه اصلیه ما این بود که عکس بگیریم برات بفرستین ولی خب تو خودت اونجا بودیو دیدی
-چرا نازنین ؟
-ازت بدم میاد رها
-همچنین . کورش
-جانم
-اگه یه چی بهت بگم نه نمیاری؟
-تو جون بخواه
-ازت میخوام تفنگتو بدی
-حالت خوبه رها
-من عالیم تفنگتو بده
-روهام تفنگت
تفنگ روهامو دادم بهش نمیدونستم میخواد چیکار کنه ولی از این مطمئن بودم که بلایی سر خودش نمیاره
-نازنین جان یادت باشه عاقبت حسودی کردن و مداخله کردن تو زندگی کسی که زن مافیاس کار اشتباهیه و آخرش مرگه فقط بهت فرصت میدم حرف اخرتو بزنی
-رها تو که میخوای منو بکشی اشکال نداره ولی از این به بعد چشم چالتو باز کن
-اهان نصیحت بعدی؟
-هیچی بکش منو فقط قبلش جرعت داشته باش😂🤣🤣 آخه تو که تاحالا تفنگ نگرفتی دستت چجوری میخوای منو بکشی
-تو رفیقم بودی کثافط
با صدای شلیک گلوله به خودم اومدم که نازنینو غرق خون رو زمین دیدم
-رهاااا حالت خوبه
-اره خوبم
-مطمئنی؟؟؟؟
-اره ارسلان رو میخوام اول شکنجه بدم بعد بکشمش میخوام انتقام نازنینو بگیرم
-اوکی الان برات امادش میکنم
رسیدیم خونه که به روهام گفتم
-بیارشون
-چشم ارباب
-کی رو بیاره ؟
-خودت میفهمی
رفتیم داخل خونه که روهام اونا رو آورد
رها تعجب کرد بعد به من توپید گفت
-کورش چرا نازنینو بستی دیوونه شدی بازش کن
-کثافط احمق اگه حقیقتو بگی زنده میزارمت
-حقیقت چیه دیگه
-تو ایران که بودیم به عشقت به کورش حسودیم شد ارسلان خیانت کار بود لاشی بود من به عشقی که داشتید به هم حسودیم شد چند روز بعدش ارسلان میاد پیشمو میگه باید زندگی کورشو بهم بریزم چون بعد از اون من میشم جانشینش نباید بزاریم که به رها برسه ولی خب من یه چیز دیگه میخواستم برا همین به ارسلان گفتم تنها کار اینه که رها و کورش به هم برسن و ما یه پیام ناشناس بفرستیم برا کورش تا اینجا موفق بودیم کورش برا اینکه مچ ما رو بگیره میاد سر قرار ما آدم اجیر کرده بودیم که بره همون کافه سر قرار با کورش ولی کورش همه چیو فهمیده بود نقشه ما لو رفته بود اون اومد سر قرار تا ما رو گیر بندازه که انداخت ولی نقشه اصلیه ما این بود که عکس بگیریم برات بفرستین ولی خب تو خودت اونجا بودیو دیدی
-چرا نازنین ؟
-ازت بدم میاد رها
-همچنین . کورش
-جانم
-اگه یه چی بهت بگم نه نمیاری؟
-تو جون بخواه
-ازت میخوام تفنگتو بدی
-حالت خوبه رها
-من عالیم تفنگتو بده
-روهام تفنگت
تفنگ روهامو دادم بهش نمیدونستم میخواد چیکار کنه ولی از این مطمئن بودم که بلایی سر خودش نمیاره
-نازنین جان یادت باشه عاقبت حسودی کردن و مداخله کردن تو زندگی کسی که زن مافیاس کار اشتباهیه و آخرش مرگه فقط بهت فرصت میدم حرف اخرتو بزنی
-رها تو که میخوای منو بکشی اشکال نداره ولی از این به بعد چشم چالتو باز کن
-اهان نصیحت بعدی؟
-هیچی بکش منو فقط قبلش جرعت داشته باش😂🤣🤣 آخه تو که تاحالا تفنگ نگرفتی دستت چجوری میخوای منو بکشی
-تو رفیقم بودی کثافط
با صدای شلیک گلوله به خودم اومدم که نازنینو غرق خون رو زمین دیدم
-رهاااا حالت خوبه
-اره خوبم
-مطمئنی؟؟؟؟
-اره ارسلان رو میخوام اول شکنجه بدم بعد بکشمش میخوام انتقام نازنینو بگیرم
-اوکی الان برات امادش میکنم
۱.۹k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.