P
P.1
هیچکس نفهمید چی شد که از کنار هم، به دوتا نقطهی دور رسیدن.
جونگکوک اولش هنوز پیام میداد. هنوز وقتی میرفت سر تمرین، برای ا.ت ویس میفرستاد. صدای خستهش با لبخند تهاش میگفت:
ـ «فقط خواستم بدونی دلم برات تنگ شده.»
ولی کمکم، روزا گذشت. کار زیاد شد. برنامهها فشردهتر شدن. و ا.ت دیگه نمیدونست دلتنگی یعنی زنگ بزنه… یا فقط سکوت کنه.
یه شب، جلوی گوشی نشست. انگشتاش روی اسم جونگکوک وایسادن. فقط نوشت:
ـ «هنوز به یادمی؟»
و فرستاد.
جوابی نیومد.
فقط تیک خورد. آبی شد. ولی بیجواب موند...
هیچکس نفهمید چی شد که از کنار هم، به دوتا نقطهی دور رسیدن.
جونگکوک اولش هنوز پیام میداد. هنوز وقتی میرفت سر تمرین، برای ا.ت ویس میفرستاد. صدای خستهش با لبخند تهاش میگفت:
ـ «فقط خواستم بدونی دلم برات تنگ شده.»
ولی کمکم، روزا گذشت. کار زیاد شد. برنامهها فشردهتر شدن. و ا.ت دیگه نمیدونست دلتنگی یعنی زنگ بزنه… یا فقط سکوت کنه.
یه شب، جلوی گوشی نشست. انگشتاش روی اسم جونگکوک وایسادن. فقط نوشت:
ـ «هنوز به یادمی؟»
و فرستاد.
جوابی نیومد.
فقط تیک خورد. آبی شد. ولی بیجواب موند...
- ۳۰.۶k
- ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط