P

P.1

هیچ‌کس نفهمید چی شد که از کنار هم، به دوتا نقطه‌ی دور رسیدن.

جونگ‌کوک اولش هنوز پیام می‌داد. هنوز وقتی می‌رفت سر تمرین، برای ا.ت ویس می‌فرستاد. صدای خسته‌ش با لبخند ته‌اش می‌گفت:
ـ «فقط خواستم بدونی دلم برات تنگ شده.»

ولی کم‌کم، روزا گذشت. کار زیاد شد. برنامه‌ها فشرده‌تر شدن. و ا.ت دیگه نمی‌دونست دلتنگی یعنی زنگ بزنه… یا فقط سکوت کنه.

یه شب، جلوی گوشی نشست. انگشتاش روی اسم جونگ‌کوک وایسادن. فقط نوشت:

ـ «هنوز به یادمی؟»

و فرستاد.

جوابی نیومد.

فقط تیک خورد. آبی شد. ولی بی‌جواب موند...
دیدگاه ها (۱)

P.2 اون شبا.ت رو زمین نشسته بود، روبه‌روی پنجره، و عکسای قدی...

P.3 چند ماه گذشت. دیگه خبری نشد. ا.ت زندگی رو ادامه داد، ولی...

p.3کیک بالاخره رفت تو فر. شوگا هم نفس راحتی کشید، نشست رو صن...

p.2کیک آماده بود بره تو فر، ولی معلوم نبود بیشتر مواد رفت تو...

پارت 2

ببخشید دیر گذاشتم

چندپارتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط