p

p.2

کیک آماده بود بره تو فر، ولی معلوم نبود بیشتر مواد رفت تو قالب یا رو صورت و لباس این دوتا.

شوگا داشت با دقت درِ فر رو می‌بست که ا.ت پشت سرش، یواشکی یه تیکه خامه برداشت و کشید رو گردن شوگا.

شوگا خشک شد. یه ثانیه فقط همون‌طور مونده بود خم‌شده جلو فر، بعد آروم برگشت.

ـ "واقعاً؟ خامه رو انتخاب کردی؟"

ا.ت زد زیر خنده.
ـ "چیه خب؟ شیرین شدی، خواستم طعم زندگی هم بیاد دستت!"

شوگا اومد سمتش، نگاهش اونجوری مردونه و سنگین. ا.ت یه قدم عقب رفت.

ـ "نمیای سمتم... نه نه نه! شوگا!"

ولی دیگه دیر شده بود. شوگا گرفتش، یه دست دور کمرش، یه دست دیگه پر از خامه.
ـ "حالا نوبت توئه خانومِ شیطون!"

خامه رو کشید روی موهای ا.ت
ا.ت جیغ کوچیکی زد و زد زیر خنده، از خنده‌ش نفس‌نفس می‌زد، و شوگا؟ فقط نگاهش می‌کرد، با یه لبخند آروم که تهش یه عالمه عشق قایم شده بود.

ـ "تو واقعاً عذابی... ولی عذابی که می‌خوام تا آخر عمرم داشته باشمش."

بعد آروم، یه بوس کوچولو گذاشت رو پیشونیش.
ـ "حالا بشین اونجا، تا کیک نسوخته!"

ا.ت مثل بچه‌های شیطون، با یه لبخند گنده رفت نشست لبه‌ی میز، پاشو تاب داد، خیره به شوگایی که داشت با جدیت دما رو تنظیم می‌کرد، ولی یه گوشه‌ی لبش هنوز از خنده‌ی لحظه‌ی قبل بالا بود.
دیدگاه ها (۱)

p.3کیک بالاخره رفت تو فر. شوگا هم نفس راحتی کشید، نشست رو صن...

P.1هیچ‌کس نفهمید چی شد که از کنار هم، به دوتا نقطه‌ی دور رسی...

P.1اون روز قرار بود با شوگا کیک درست کنن. البته بیشترش قرار ...

P.3 اون شب که جوابشو نگرفتو در بسته موند، فقط آروم گفت:ـ "مر...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

شوهر دو روزه. پارت۷۴

●بال های سیاه و سفید○پارت 15

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط