دستم رو گرفت و منو دور خودم چرخوندحرکت رقص
دستم رو گرفت و منو دور خودم چرخوند(حرکت رقص)
بعد آروم از زمین بلندم کرد و روی تخت بزرگی کھ کنار پنجره بود خوابوند
اشاره کرد کھ دکمھ ھای لباسم رو باز کنم منم با قطره اشکی کھ از کنار چشمم
چکید مشغول باز کردن شدن
آروم بدونم نیمھ برھنمو لمس کرد و سرش رو کنار گردنم آورد
چشمام رو بستھ بودم و ضربان قلبم رو ھزار بود
بوسھ ی آرومی روی اون زد حالت تھوع ناشی از استرس بھم دست داده بود
حس بیھوشی داشتم
لحظھ ی آخر بھ چشماش کھ قرمز شده بود خیره شدم و ھوشیاریمو از دست دادم
چشمام کھ باز شد ھوا روشن شده بود گنگ بلند شدم نشستم و بھ اطراف نگاه
کردم
توی اتاق دخترا بودم از خوش حالی این کھ زندم بلند شدم و دویدم بیرون مادر و
دخترا کھ منو دیدن دورم جمع شدن
مادر: دیشب چیشد؟
با منو من گفتم: من...من نمیدونم فقط یادمھ کھ بیھوش شدم
مادر: نزدیک ھای صبح ارباب منو صدا زد تا تورو بیارم پایین
یکی از دخترا گفت: تو تنھا دختری ھستی کھ از اون اتاق زنده خارج میشی
توی ذھنم پر از سوال بود ولی فقط خداروشکر میکردم کھ زندم
یھ ھفتھ از اون شب گذشت و من ارباب رو ندیدم بھ مادر گفتھ بود موقع انتخاب
دخترا من نیام
و من یھ حس عجیب ولی خوش حال داشتم
شب انتخاب دخترا توی اتاق دعا میکردم کھ کرولاین انتخاب نشھ باز شد و کرولاین با چشم ھای گریون وارد شد و من فھمیدم دعا ھام ھیچ
اثری نداره
بھ پام افتاد و شروع بھ گریھ و التماس کرد: تورو خدا برو بھ ارباب بگو از من
بگذره حتما تورو دوست داره کھ نکشتت توروخدا برو بھش بگو
عصبی و کلافھ بودم از این وضع و از این ھمھ خودخواھی نامجون و از طرفی
دلم نمیخواست بھترین دوستم رو از دست بدم
برای زنده بودنم ھم کنجکاو بودم تمام قدرت و انرژیم رو جمع کردم و در مقابل
چشم ھای متعجب مادر و دخترا از پلھ ھا بالا رفتم
در زدم و بعد از اجازه وارد شدم
نگاھم کرد و گفت: تو اینجا چیکار میکنی؟ بھ مادر گفتھ بودم نمیخوام تورو ببینم
برو بگو دوستت بیاد
بی توجھ جلو رفتم و گفتم: منو بھ جای دوستم انتخاب کن
برای اولین بار حالت چھره اش تغییر کرد و چشمای خوشگلش گرد شد
با جسارتی کھ نمیدونم از کجا میومد گفتم: نمیرمجرات پیدا کردی دختر ، برو بیرون
داد محکمی زد: گمشو بیرون
روی تخت نشستم و چیزی نگفتم
مثل برق جلوم ظاھر شد و دندون ھای نیشش کھ از سفیدی برق میزد رو نمایان
کرد ترس وجودم رو گرفت ولی بھش قلبھ کردم
با چشم ھای قرمز بھم زل زد و گفت: چی انقدر تورو گستاخ کرده؟
با پر رویی گفتم: میخوام بدونم چرا منو زنده نگھ داشتی
-یا برو بیرون یا بمی
بعد آروم از زمین بلندم کرد و روی تخت بزرگی کھ کنار پنجره بود خوابوند
اشاره کرد کھ دکمھ ھای لباسم رو باز کنم منم با قطره اشکی کھ از کنار چشمم
چکید مشغول باز کردن شدن
آروم بدونم نیمھ برھنمو لمس کرد و سرش رو کنار گردنم آورد
چشمام رو بستھ بودم و ضربان قلبم رو ھزار بود
بوسھ ی آرومی روی اون زد حالت تھوع ناشی از استرس بھم دست داده بود
حس بیھوشی داشتم
لحظھ ی آخر بھ چشماش کھ قرمز شده بود خیره شدم و ھوشیاریمو از دست دادم
چشمام کھ باز شد ھوا روشن شده بود گنگ بلند شدم نشستم و بھ اطراف نگاه
کردم
توی اتاق دخترا بودم از خوش حالی این کھ زندم بلند شدم و دویدم بیرون مادر و
دخترا کھ منو دیدن دورم جمع شدن
مادر: دیشب چیشد؟
با منو من گفتم: من...من نمیدونم فقط یادمھ کھ بیھوش شدم
مادر: نزدیک ھای صبح ارباب منو صدا زد تا تورو بیارم پایین
یکی از دخترا گفت: تو تنھا دختری ھستی کھ از اون اتاق زنده خارج میشی
توی ذھنم پر از سوال بود ولی فقط خداروشکر میکردم کھ زندم
یھ ھفتھ از اون شب گذشت و من ارباب رو ندیدم بھ مادر گفتھ بود موقع انتخاب
دخترا من نیام
و من یھ حس عجیب ولی خوش حال داشتم
شب انتخاب دخترا توی اتاق دعا میکردم کھ کرولاین انتخاب نشھ باز شد و کرولاین با چشم ھای گریون وارد شد و من فھمیدم دعا ھام ھیچ
اثری نداره
بھ پام افتاد و شروع بھ گریھ و التماس کرد: تورو خدا برو بھ ارباب بگو از من
بگذره حتما تورو دوست داره کھ نکشتت توروخدا برو بھش بگو
عصبی و کلافھ بودم از این وضع و از این ھمھ خودخواھی نامجون و از طرفی
دلم نمیخواست بھترین دوستم رو از دست بدم
برای زنده بودنم ھم کنجکاو بودم تمام قدرت و انرژیم رو جمع کردم و در مقابل
چشم ھای متعجب مادر و دخترا از پلھ ھا بالا رفتم
در زدم و بعد از اجازه وارد شدم
نگاھم کرد و گفت: تو اینجا چیکار میکنی؟ بھ مادر گفتھ بودم نمیخوام تورو ببینم
برو بگو دوستت بیاد
بی توجھ جلو رفتم و گفتم: منو بھ جای دوستم انتخاب کن
برای اولین بار حالت چھره اش تغییر کرد و چشمای خوشگلش گرد شد
با جسارتی کھ نمیدونم از کجا میومد گفتم: نمیرمجرات پیدا کردی دختر ، برو بیرون
داد محکمی زد: گمشو بیرون
روی تخت نشستم و چیزی نگفتم
مثل برق جلوم ظاھر شد و دندون ھای نیشش کھ از سفیدی برق میزد رو نمایان
کرد ترس وجودم رو گرفت ولی بھش قلبھ کردم
با چشم ھای قرمز بھم زل زد و گفت: چی انقدر تورو گستاخ کرده؟
با پر رویی گفتم: میخوام بدونم چرا منو زنده نگھ داشتی
-یا برو بیرون یا بمی
- ۴.۰k
- ۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط