نام رمان:عشق مافیایی من
نام رمان:عشق مافیایی من
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
تعدادپارت:نامعلوم
Part 16
(ویو ات)صبح بیدار شدم دیدم تهیونگ اومده خابیده بود بلند شدم دیدم هانا گریه میکنه سریع رفتم اتاقش بغلم گرفتم ساکتش کردم اوردمش پایین صورتشو شستم و اومدم صبحونه خوردمو هانارو بردم حموم که تهیونگ اومد...
ات:سلام صبحت بخیر
تهیونگ:سلام صبح توام بخیر... هانا کجاس
ات:از حموم اوردمش حوله رو پیچیدم بهش برم لباساشو بپوشونم
تهیونگ:باشه صبحونه خوردی
ات:اره تو بخور
تهیونگ:باش
(ویو ات)لباسای هانا رو پوشوندم بهش شیر داد و تو بغلم اوردمش پایین تهیونگ داشت صبحونه میخورد تا هانارو دید گفت
تهیونگ:بیارش بغل من
ات:حالا صبحونتو بخور
تهیونگ:باشع
(ویو ات)صبحونشو خورد من نشسته بودم رو کاناپه هانا هم بغلم بود که اومد پیشمون هانارو ازم گرفت بغلش کع گفتم
ات:بیا بعدظهر بریم واس هانا چندتا لباس بخریم
تهیونگ:باش بریم
(ویو ات)پاشدم رفتم یه دوش گرفتم هانارو تهیونگ نگهمیداشت اومدم و لباسامو پوشیدم رفتم پایین هانا رو گرفتم بهش یکم شیر دادم گریه میکرد که خوابش برد تو بغلم خابوندمش و گذاشتم رو تختش و... ناهار اماده شد اومدیم خوردیم رفتیم خابیدیم(پرش زمانی به ۵ عصر)بلند شدیم حاضر شدیم بریم خرید ولس هانا رفتم هانارو بردارم خاب بود اروم برش داشتم دادمش تهیونگ رفتیم یه مغازع کلی خرید کردیم...
ات:تهیونگ میگم یه ست صورتی بخریم
تهیونگ:باش بخریم
ات:خریدیم و رفتیم بیرونو دور زدیم ساعت ۱۱ برگشتیم میل شام نداشتم من تهیونگ یزره خورد اومد خابیدیم میدونستم هانا همش میخاد شب بیدار شه گریع کنع اوردمش وسط خودمون گذاشتم خابیدیم....
لایک کامنت یادتون نره🙂❤
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
تعدادپارت:نامعلوم
Part 16
(ویو ات)صبح بیدار شدم دیدم تهیونگ اومده خابیده بود بلند شدم دیدم هانا گریه میکنه سریع رفتم اتاقش بغلم گرفتم ساکتش کردم اوردمش پایین صورتشو شستم و اومدم صبحونه خوردمو هانارو بردم حموم که تهیونگ اومد...
ات:سلام صبحت بخیر
تهیونگ:سلام صبح توام بخیر... هانا کجاس
ات:از حموم اوردمش حوله رو پیچیدم بهش برم لباساشو بپوشونم
تهیونگ:باشه صبحونه خوردی
ات:اره تو بخور
تهیونگ:باش
(ویو ات)لباسای هانا رو پوشوندم بهش شیر داد و تو بغلم اوردمش پایین تهیونگ داشت صبحونه میخورد تا هانارو دید گفت
تهیونگ:بیارش بغل من
ات:حالا صبحونتو بخور
تهیونگ:باشع
(ویو ات)صبحونشو خورد من نشسته بودم رو کاناپه هانا هم بغلم بود که اومد پیشمون هانارو ازم گرفت بغلش کع گفتم
ات:بیا بعدظهر بریم واس هانا چندتا لباس بخریم
تهیونگ:باش بریم
(ویو ات)پاشدم رفتم یه دوش گرفتم هانارو تهیونگ نگهمیداشت اومدم و لباسامو پوشیدم رفتم پایین هانا رو گرفتم بهش یکم شیر دادم گریه میکرد که خوابش برد تو بغلم خابوندمش و گذاشتم رو تختش و... ناهار اماده شد اومدیم خوردیم رفتیم خابیدیم(پرش زمانی به ۵ عصر)بلند شدیم حاضر شدیم بریم خرید ولس هانا رفتم هانارو بردارم خاب بود اروم برش داشتم دادمش تهیونگ رفتیم یه مغازع کلی خرید کردیم...
ات:تهیونگ میگم یه ست صورتی بخریم
تهیونگ:باش بخریم
ات:خریدیم و رفتیم بیرونو دور زدیم ساعت ۱۱ برگشتیم میل شام نداشتم من تهیونگ یزره خورد اومد خابیدیم میدونستم هانا همش میخاد شب بیدار شه گریع کنع اوردمش وسط خودمون گذاشتم خابیدیم....
لایک کامنت یادتون نره🙂❤
۱۰.۰k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.