عزیزترین مافیا
عزیزترین مافیا
پارت نهم
یونگی ویو
وقت یاز در اومد تو خونه و چراغا ور روشن کردیم یه لحظه چشماش پر برق شد
اون لحظه بیشتر عاشقش شدم
رفتم بغلش کردم و همین اومد زانو بزنم جلوش دیدم که......
نویسنده ویو
یونگی وقتی جلوی ات زانو زد متوجه شد یکی میخواد به ات تیر بزنه
سریع بلند شد و جلوی ات وایساد تا تیر به ات نخوره
ات:یونگییییییییییی(داد)
یونگی:ات......من....خوب....م
ات:مشخصه چقد خوبی(گریه)
ات:سونگ میییی(داد)
سونگ می:بله خانوم
ات:یونگی رو هققق ببر بیمارستان
خودم از مهمونامون محافظت میکنم
یونگی:ات......
ات:جانم(بغض و صدای لرزون)
یونگی:دیگه......دیره
ببخ......شید(نفس نفس زدن)
میخواس......تم
ازت.....خاس.....تگاری......کنم
من.....
عاشقتم.......با...من.....ازدواج....می..کن..ی؟
ات:(گریه شدید)
البته که میکنم
هیچم دیر نشده
برو بیمارستان خوب شو و برگرد پیشم خب؟(بغض و صدای لرزون)
سونگ میییییی
ببرش هققق(گریه و اشکشو پاک کرد)
میکشمتتتت
نویسنده ویو
ات رفت و اون مرده رو کشت
اما دستش تیر خورده بود
اما بازم سریع رفت بیمارستان پیش یونگی و سونگ می رو دید
ات:سونگ می
یونگی کجاست؟(نگران)
سونگ می:این اتاق خانوم
ات:هوفففف(نفس راحت)
حالش چطوره؟
سونگ می:خوبه
برو تو پیشش
ات:..........
ببخشید کمه
حالم خوب نیست
بقیشو شب میزارم
پارت نهم
یونگی ویو
وقت یاز در اومد تو خونه و چراغا ور روشن کردیم یه لحظه چشماش پر برق شد
اون لحظه بیشتر عاشقش شدم
رفتم بغلش کردم و همین اومد زانو بزنم جلوش دیدم که......
نویسنده ویو
یونگی وقتی جلوی ات زانو زد متوجه شد یکی میخواد به ات تیر بزنه
سریع بلند شد و جلوی ات وایساد تا تیر به ات نخوره
ات:یونگییییییییییی(داد)
یونگی:ات......من....خوب....م
ات:مشخصه چقد خوبی(گریه)
ات:سونگ میییی(داد)
سونگ می:بله خانوم
ات:یونگی رو هققق ببر بیمارستان
خودم از مهمونامون محافظت میکنم
یونگی:ات......
ات:جانم(بغض و صدای لرزون)
یونگی:دیگه......دیره
ببخ......شید(نفس نفس زدن)
میخواس......تم
ازت.....خاس.....تگاری......کنم
من.....
عاشقتم.......با...من.....ازدواج....می..کن..ی؟
ات:(گریه شدید)
البته که میکنم
هیچم دیر نشده
برو بیمارستان خوب شو و برگرد پیشم خب؟(بغض و صدای لرزون)
سونگ میییییی
ببرش هققق(گریه و اشکشو پاک کرد)
میکشمتتتت
نویسنده ویو
ات رفت و اون مرده رو کشت
اما دستش تیر خورده بود
اما بازم سریع رفت بیمارستان پیش یونگی و سونگ می رو دید
ات:سونگ می
یونگی کجاست؟(نگران)
سونگ می:این اتاق خانوم
ات:هوفففف(نفس راحت)
حالش چطوره؟
سونگ می:خوبه
برو تو پیشش
ات:..........
ببخشید کمه
حالم خوب نیست
بقیشو شب میزارم
۸.۴k
۰۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.