دو برادر یا دو دوست
دو برادر یا دو دوست ✨
قسمت ۵🌌
شدو❤
وقتی سونیک ازم پرسید چه نسبتی با هم داریم گفتم برادریم چون من اونو مث داداش کوچولوی خودم میبینم و الان تنها کسی که میتونه مراقبش باشه منم ... ولی امید وارم دوباره سر درد نگیره چون واقعا داشت از درد میمرد
اصلا دیگه دلم نمیخواد ناراحتی تو دلش بمونه مث داداش خودم بزرگش میکنم .
به سونیک نگا کردم انگار بدجور حوصلش سر رفته بود
من : سونیک خوبی
اون : هاع چی ها اره اره خوبم
من : مطمئنم نیستما چهرت یه چیز دیگه رو نشون میده
اون : دلم میخواد بازی کنیم
من : بازی
اون : مگه چشه
من : هیچی . خبب میخوای چه بازی کنیم
اون : خبب قایم موشک
من : قایم موشک؟! باشه
اون : تو چشم بزار من قایم شم باشه
من : باشه
چشمامو بستم و شروع کردم به شمردن . مسیری که رفتو دیدم رفت سمت اتاقم
من : اماده باشی یا نه من اومدم داداش کوچولو
صدای خنده هاش از اتاقم اومد دیگه مطمئن بودم تو اتاقه در اتاقو اروم باز کردم ، زیره یه پلو قایم شده بود و میخندید
من : سونیک کجایی ؟! داداش کوچولو
میخواست از زیر پتو در بره که همون موقع گرفتمش و گردنشو اروم گاز گرفتم ... خیلی طعم خاصی داره که منو اینطور دیوونه میکنه(ول کردن گردن سونیک) بهش نگا کردن چقدر کیوته . خودشو مث توپ کرده بود و سرخ شده بود .
من ( داره تحمل میکنه نره سونیک پاره کنه ) سونیک از اون تو بیا بیرون بابا کاریت ندارم
از اون توپ اومد بیرون و تازه تونستم ببینم ترسیده
اروم بغلش کردمو گفتم
من : از من که نباید ترسید سونیک من داداشتم
اون : من ازت نمیترسم
من : پس چی
اون : از کارات خجالت میکشم
من : چرا خجالت میکشی
انگار نمیتونست جوابی که میخواد رو پیدا کنه
من : سونیک اروم باش اینا یکم تفریحه باشه
اون : باشه
نویسنده♡
خارپشت قرمز رنگ یا همان شدو به شدت دلش میخواست سونیک را پاره کند اما به خاطر اینکه خیلی بچه بود نمیتوانست... روز ها گذشت و شدو جدی تر و سونیک خندان تر میشدند.
۱۷ سال بعد
( سانسور شده . چون واقعا توی این چن سال اتفاق خاصی رقم نخورده )
سونیک💙
مث همیشه داشتم تو پارک قدم میزدم واقعا جای قشنگی نمیدونم پس چرا شدو اینجا رو دوست نداره واقعا ادم ضد حالیه . یه راست میزنه تو ذوق ادم .
همین جوری قدم میزدم که صدای گوشیم درومد ... به صفحه گوشیم نگا کردم ... شدو بود حتما الان میگه باز رفتی اونجا بیا خونه کلی کار داریم آههه
گوشیمو برداشتم
من : الو
شدو : سلام سونیک
من : هاعع عه سلام داداش چی...
شدو : سونیک خیلی سریع بیا خونه باهات کار دارم
من : الو ... لعنتی گوشیو خاموش کرد لاغر یه خدافظی چیزی میگفت ادم خوشحال بشه ، آههههه خدای ضد حال به این میگن
به سمت خونه راه افتاد سرعتم اونقدر زیاد بود که تو یک صدم ثانیه رسیدم
(در زدن)
من : من اومدم
ادامه دارد ...
قسمت ۵🌌
شدو❤
وقتی سونیک ازم پرسید چه نسبتی با هم داریم گفتم برادریم چون من اونو مث داداش کوچولوی خودم میبینم و الان تنها کسی که میتونه مراقبش باشه منم ... ولی امید وارم دوباره سر درد نگیره چون واقعا داشت از درد میمرد
اصلا دیگه دلم نمیخواد ناراحتی تو دلش بمونه مث داداش خودم بزرگش میکنم .
به سونیک نگا کردم انگار بدجور حوصلش سر رفته بود
من : سونیک خوبی
اون : هاع چی ها اره اره خوبم
من : مطمئنم نیستما چهرت یه چیز دیگه رو نشون میده
اون : دلم میخواد بازی کنیم
من : بازی
اون : مگه چشه
من : هیچی . خبب میخوای چه بازی کنیم
اون : خبب قایم موشک
من : قایم موشک؟! باشه
اون : تو چشم بزار من قایم شم باشه
من : باشه
چشمامو بستم و شروع کردم به شمردن . مسیری که رفتو دیدم رفت سمت اتاقم
من : اماده باشی یا نه من اومدم داداش کوچولو
صدای خنده هاش از اتاقم اومد دیگه مطمئن بودم تو اتاقه در اتاقو اروم باز کردم ، زیره یه پلو قایم شده بود و میخندید
من : سونیک کجایی ؟! داداش کوچولو
میخواست از زیر پتو در بره که همون موقع گرفتمش و گردنشو اروم گاز گرفتم ... خیلی طعم خاصی داره که منو اینطور دیوونه میکنه(ول کردن گردن سونیک) بهش نگا کردن چقدر کیوته . خودشو مث توپ کرده بود و سرخ شده بود .
من ( داره تحمل میکنه نره سونیک پاره کنه ) سونیک از اون تو بیا بیرون بابا کاریت ندارم
از اون توپ اومد بیرون و تازه تونستم ببینم ترسیده
اروم بغلش کردمو گفتم
من : از من که نباید ترسید سونیک من داداشتم
اون : من ازت نمیترسم
من : پس چی
اون : از کارات خجالت میکشم
من : چرا خجالت میکشی
انگار نمیتونست جوابی که میخواد رو پیدا کنه
من : سونیک اروم باش اینا یکم تفریحه باشه
اون : باشه
نویسنده♡
خارپشت قرمز رنگ یا همان شدو به شدت دلش میخواست سونیک را پاره کند اما به خاطر اینکه خیلی بچه بود نمیتوانست... روز ها گذشت و شدو جدی تر و سونیک خندان تر میشدند.
۱۷ سال بعد
( سانسور شده . چون واقعا توی این چن سال اتفاق خاصی رقم نخورده )
سونیک💙
مث همیشه داشتم تو پارک قدم میزدم واقعا جای قشنگی نمیدونم پس چرا شدو اینجا رو دوست نداره واقعا ادم ضد حالیه . یه راست میزنه تو ذوق ادم .
همین جوری قدم میزدم که صدای گوشیم درومد ... به صفحه گوشیم نگا کردم ... شدو بود حتما الان میگه باز رفتی اونجا بیا خونه کلی کار داریم آههه
گوشیمو برداشتم
من : الو
شدو : سلام سونیک
من : هاعع عه سلام داداش چی...
شدو : سونیک خیلی سریع بیا خونه باهات کار دارم
من : الو ... لعنتی گوشیو خاموش کرد لاغر یه خدافظی چیزی میگفت ادم خوشحال بشه ، آههههه خدای ضد حال به این میگن
به سمت خونه راه افتاد سرعتم اونقدر زیاد بود که تو یک صدم ثانیه رسیدم
(در زدن)
من : من اومدم
ادامه دارد ...
- ۳.۴k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط