دو برادر یا دو دوست

دو برادر یا دو دوست ✨

قسمت ۴🌌(الان ساعت ۴ صبح هست و من هنوز نخوابیدم و بیدارم)

سونیک💙

آییییی سرم خیلی درد میکنه هیچی یادم نمیاد...آییییی سرم شدو واسم صبحونه رو اورد و من با هزار جور بدبختی خوردم سرم خیلی درد میکرد انگار دستکاریش کردن
من : آیییییی
شدو : سونیک خوبی
سرمو به تشونه ی نه تکون دادم که شدو از روی صندلی بلند شد و از تو یکی از کشو ها یه چیزی برداش ...
با یه لیوان اب اومد سمتم و تازه اون چیزی که تو دستش بود رو دیدم یه قرص بود
شدو : اونا رو بخور سر دردت کم تر میشه
با اینکه از قرص بدم میاد ولی هر جور شده خوردمش
شدو اومد سمتم و اروم بلندم کرد و به سمت اتاق خودش رفت ، منو اروم رو تخت گذاشت و سرمو نوازش میکرد . شدو یکم جدی بود و اصلا نمیخندید
من : شدو تو چرا نمیخندی
شدو : انگار سردردت برطرف شده
من : بهتر شد
شدو : گفتی چرا نمیخندم
من : اوهوم
شدو : خب...کم پیش میاد بخندم...کلا جدی هستم
من : که اینطور
یه لحظه چشمام رو بستم که دیدم شدو از چن میلی متر هم بهم نزدیک تر شده
ترسیدم که میخواد چه کار کنه ... ولی از کاری که کرد خیلی اروم شدم
منو تو بغل خودش اروم گرفته بود و همش سرمو بوس میکرد
منم برای جبران گردن شدو رو بوسیدم
به شدو نگل کردم یکم سرخ شده بود ... البته من از اون بدتر بودم کاملا لبو شده بودم..
وایسا دیگه ...دیگه سرم درد نمیکنه
من : شدو
شدو : بله
من : سرم دیگه درد نمیکنه
شدو : واقعا پس خوبه . نظرت چیه بریم تو باغچه
سونیک : اینجا باغچه هم داره
شدو : اره داره
منو شدو به طرف باغچه حرکت کردیم
وایی خدای من خیلی گلای خوشگلی داشت هر کدوم بوی خاص خودشون رو دارن واقعا عالیه
شدو : قشنگن نه
من : اره خیلی هم قشنگن
که یکدفه یه باد خیلی سرد وزید و پشت سرش باد های دیگه هم وزیدن
شدو : هوا خیلی سرده بهتره بریم تو
من : باشه
رفتیم تو خونه و روی کناپه نشستیم و فیلم نگا کردیم ...
فیلمش خیلی عجیب و غریب بود ولی شده از فیلمه خوشش اومده بود...
کنار شدو نشستم و خطاب بهش گفتم :
من : شدو یه سوال ازت دارم
شدو : بپرس ‌
من : خبب..‌.ما با هم چه نسبتی داریم ؟
انگار نمیدونست چی بگه که انگار چیزی به یادش اومد و سریع گفت :
شدو : تو برادر من هستی سونیک
من : واقعا پس چرا هیچی یادم نمیاد.
شدو : خبب چون حافظت رو از دست دادی
من : چطوری
اون : تو داشتی وسط باغچه بازی میکردی که پات به یه سنگ گیر کرد و برای چن وقت بیهوش شدی و حافظت رو از دست دادی
نمیدونستم ناراحت باشم یا خوشحال
خوشحال از اینکه من یه برادر دارم
و ناراحت از اینکه حافظم رو از دست دادم . تو فکر فرو رفتم ‌که شدو دستش رو شونم گذاشت
شدو : سونیک تو خوبی
سرمو به نشونه مثبت تکون دادم
شدو رو بغل کردم و گفتم
من : خیلی دوست دارم شدو خیلی برادر
شدو : منم همینطور برادر...
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱۰)

دو برادر یا دو دوست ✨قسمت ۵🌌شدو❤وقتی سونیک ازم پرسید چه نسبت...

دو برادر یا دو دوست ✨قسمت ۶🌌سونیک 💙وارد خونه که شدم شدو دست ...

دو برادر یا دو دوست ✨قسمت ۳🌌شدو❤با خوردن نور خورشید به چشمام...

دو برادر یا دو دوست✨قسمت ۲🌌شدو❤سونیک : وقتی بیدار شودم نبودن...

ستارگان جادویی

بیب من برمیگردمپارت: 69گوشی رو کنار گذاشت و باهام چشم تو چشم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط