دو برادر یا دو دوست

دو برادر یا دو دوست ✨

قسمت ۳🌌

شدو❤

با خوردن نور خورشید به چشمام بیدار شدم.صب شده بود،میخواستم بلند شم که چیزی مانع رفتم شد...سونیک بود.اول فک کردم بیداره ولی نه خوابه منو تو بغلش سفت گرفته بود به چشماش نگا کردم... داشت تو خواب گریه میکرد؟!
نه نه نه نه نههههه شدو تو به خودت قول دادی که دیگه اون کارو نکنی نه نه نهههه نباید اون کارو بکنی.نباید تو حریم شخصی دیگران دخالت کنی...اوففف ولی نمیشه باید ببینم داره تو خواب چی میبینه تا بتونم ارومش کنم.(یادم رفت بگم شدو توی این داستان میتونه بره تو خواب دیگران یا حافظشون رو پاک کنه) دستمو گذاتم رو سرش و بعد چشمامو بستم
کمی بعد
وارد خواب سونیک شدم یه دشت سر سبز بود که صدای چند نفرو شنیدم،وایسا فک کنم خانواده ی سونیکن داره خواب اونا رو میبینه،که اینطور.از تو خوابش میام بیرون اگه اون کارو کنم شاید براش بهتره آهههه اگه خاطراتی که با خانوادش داره رو پاک کنم ( نگا کردن به سونیک )شاید براش بهتر باشه...
من : سونیک بیدار شو سونیک
سونیکو بیدار کردم چون برای پاک کردن حافظش باید بیدار باشه
سونیک : آه صب شده!
من : چرا ناراحتی
اون : داشتم خواب مااا بااام رو میدیدم
نه اینجوری نمیشه باید حافظشو پاک کنم وگرنه بیشتر اذیت میشه
من : سونیک میشه دراز بکشی و چشماتو هم ببیندی
اون : چرااا
من : حالا به دلیلی
دراز کشیدو چشماشو بست
من : باز نکنی ها
اون : باز نمیکنم
سریع دستامو گذاشتم رو سرش و بعد ورد رو خوندم.سونیک منو ببخش من فقط خوبی تو رو میخوام .
کارو شروع کردم.تمام خاطراتش داشتن پاک میشدند...( به جز دیشب که سونیک پیش شدو خوابید ) تموم شد.
من : سونیک ...
سونیک دستشو رو سرش گذاشت و هی ناله میکرد
یادم نبود بعد از پاک کردن حافظه سر درد میگیره
من : سونیک بیا ببرمت حموم شاید بهتر شدی
سونیک هیچی نگفت و فقط دنبالم راه افتاد
در حمومو باز کردم یه وان بزرگ تو حموم بود که سونیک میتونست بره توش
وانو پر از اب داغ کردم و دست سونیک گرفتم هنوز دست ازادش رو سرش بودو هیی ناله میکرد ، دستکشا و کفشو جورابش رو دراوردم و بعد گذاشتمش تو وان.صابون رو برداشتم و به دستام مالوندمش تا کف کنه و بعد به سمت سونیک رفتم ، هنوز دستش رو سرش بود.خاراش رو حسابی شستم که برق زدن ولی هنوز سرش درد میکنه
رفتم تو وان کنارش نشستم و سرشو نوازش کردم.
من : بهتره بریم یه صبحونه ی خوشمزه درست کنیم نظرت چیه
اون : باشه
بخاطر سر دردش شدیدی که داشت تعادلشو هیی از دست میداد و می افتاد.
من : آههه
زیر زانو هاشو گرفتم و بلندش کردم . روی صندلی گذاشتمشو با هوله خشکش کردمو لباساش رو پوشیدم. سونیکو بغل کردم و به طرف اشپزخونه حرکت کردیم . اروم گذاشتمش رو صندلی و برای خودمون صبحانه درست کردمو خوردیم
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۳)

دو برادر یا دو دوست ✨قسمت ۴🌌(الان ساعت ۴ صبح هست و من هنوز ن...

دو برادر یا دو دوست ✨قسمت ۵🌌شدو❤وقتی سونیک ازم پرسید چه نسبت...

دو برادر یا دو دوست✨قسمت ۲🌌شدو❤سونیک : وقتی بیدار شودم نبودن...

دو برادر یا دو دوست ✨قسمت اول 🌌 نویسنده ♡در شهری به نام گیری...

تحت تعقیب

تحت تعقیب

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط