*شیلان*
*شیلان*
هیرسا:
گوشی رو گرفتم جلو گوشم
بابا : هیرسا چرا دروغ میگی بابا
- دروغ چی ؟!
بابا : شیلان میگه که محرم نشدید
- اخه چرا مگه لازمه
بابا : اره لازمه چون دیگه شیلان مثله اون وقت ها نیست نوع پوشش عوض شده تو یه خونه اید زشته گناه داره
- خوبه شما هم متوجه شدین فکر کردم من اشتباه می کنم این زردک عوض شده
بابا : صبح حتما برین
- چشم
بابا : الکی نگی چشم
- نه بابا
بابا : دوتا هم حلقه بگیر واسه کسی سوتفاهم نشه
- بابا حلقه واسه چی من نمی خوام روال زندگیم عوض بشه
بابا :هیرسا
- بابا بخدا نمی تونم بگم این ...
لبمو گزیدم چیزی نگم
بابا : چی می خواستی بگی
- هیچی ...چشم سلام برسون
بابا : هیرسا ...بابا با توه ام
- بله بابا
بابا : من بزرگتم یه چیزی می دونم که میگم
- گفتم چشم
بابا : خداحافظ
- خدافظ
گوشی رو پرت کردم رو مبل وبرگشتم دیدم شیلان پشت سرمه
- چیه ؟!
شیلان : بیا بخاری رو روشن کن آدم برفی
با اخم نگاش کردم وگفتم : یه بار دیگه اینجوری لباس پوشیدی خودت می دونی شیلان
شیلان : دلم می خواد مشکل داری یا ندیده ای
- برو یه چیز دیگه بپوش
شیلان : نمی خوام
رفت رو فرش کنار بخاری که خودش پهن کرده بود نشست یه لباس بافت کوتاه پوشیده بود با جورابای پشمی که تا بالای زانوش بود پاهاش معلوم بود بی توجه به درخواستش رفتم اتاقم وکتمو برداشتم ورفتم رو کانتر سوئیچمو برداشتم ورفتم طرف در
- هیرسا ...هی هیرسا
جوابشو ندادم واز خونه زدم بیرون دگمه آسانسور رو زدم ورفتم پارکینگ سوار آسانسور شدم تو پارکینگ خلوت بود مثله همیشه رفتم وسوار ماشینم شدم شماره گرفتم
- الو جانم عشقم
- سیمین بریم بیرون یه دور بزنیم
سیمین : اره عزیزم
چه ذوقی کرد عصبی بودم ونمی دونستم چرا .شایدبخاطر وجود شیلان تو خونم ....
هیرسا:
گوشی رو گرفتم جلو گوشم
بابا : هیرسا چرا دروغ میگی بابا
- دروغ چی ؟!
بابا : شیلان میگه که محرم نشدید
- اخه چرا مگه لازمه
بابا : اره لازمه چون دیگه شیلان مثله اون وقت ها نیست نوع پوشش عوض شده تو یه خونه اید زشته گناه داره
- خوبه شما هم متوجه شدین فکر کردم من اشتباه می کنم این زردک عوض شده
بابا : صبح حتما برین
- چشم
بابا : الکی نگی چشم
- نه بابا
بابا : دوتا هم حلقه بگیر واسه کسی سوتفاهم نشه
- بابا حلقه واسه چی من نمی خوام روال زندگیم عوض بشه
بابا :هیرسا
- بابا بخدا نمی تونم بگم این ...
لبمو گزیدم چیزی نگم
بابا : چی می خواستی بگی
- هیچی ...چشم سلام برسون
بابا : هیرسا ...بابا با توه ام
- بله بابا
بابا : من بزرگتم یه چیزی می دونم که میگم
- گفتم چشم
بابا : خداحافظ
- خدافظ
گوشی رو پرت کردم رو مبل وبرگشتم دیدم شیلان پشت سرمه
- چیه ؟!
شیلان : بیا بخاری رو روشن کن آدم برفی
با اخم نگاش کردم وگفتم : یه بار دیگه اینجوری لباس پوشیدی خودت می دونی شیلان
شیلان : دلم می خواد مشکل داری یا ندیده ای
- برو یه چیز دیگه بپوش
شیلان : نمی خوام
رفت رو فرش کنار بخاری که خودش پهن کرده بود نشست یه لباس بافت کوتاه پوشیده بود با جورابای پشمی که تا بالای زانوش بود پاهاش معلوم بود بی توجه به درخواستش رفتم اتاقم وکتمو برداشتم ورفتم رو کانتر سوئیچمو برداشتم ورفتم طرف در
- هیرسا ...هی هیرسا
جوابشو ندادم واز خونه زدم بیرون دگمه آسانسور رو زدم ورفتم پارکینگ سوار آسانسور شدم تو پارکینگ خلوت بود مثله همیشه رفتم وسوار ماشینم شدم شماره گرفتم
- الو جانم عشقم
- سیمین بریم بیرون یه دور بزنیم
سیمین : اره عزیزم
چه ذوقی کرد عصبی بودم ونمی دونستم چرا .شایدبخاطر وجود شیلان تو خونم ....
۲۱.۳k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.