مامان کوک دخترم چرا لنگ میزنینگران
𝒑𝒂𝒓𝒕 ۲۱
مامان کوک : دخترم چرا لنگ میزنی؟(نگران )
ات : یه نگاه به کوک کرد چیزی نیست مامان شما بهترید حالتون چطوره ؟
مامان کوک دست ات رو گرفت به صورت ات نوازش کرد
مامان کوک : اگه یه وقت کسی اذیتت کرد بگو من مامانتم باشه پدرشو در میارم هر کسی دختر خوشگل من و اذیت کنه
ات : داخل ذهنش کاشکی می تونستم بگم فقط یه لبخند زد
کوک : مامان
مامان کوک : یامان بنال
کوک می خواست چیزی بگه که سوزنهوا اومد
سوزنهوا : کوک تو هم اینجایی ات تو هم اینجایی (نه اونجان انقدر از تی سوال ها بدم میام خوابیدی داری میوه می شوری )
سوزنهوا اومد سمت مامان کوک
سوزنهوا: ات پاشو
ات چیزی نگفت چون نمی خواست دعوا بشه می خواست بلند شه که مامان کوک نذاشت ات یه نگاه با تعجب به مامان کوک کرد
مامان کوک : بشین قربونت بشم (با مهربونی و لبخند رو به ات )سوزنهوا کاری داشتی
سوزنهوا که حرصش گرفته بود داشت فشار می خورد
سوزنهوا : اومدم حالتون رو بپرسم مادر جان (مغرور ) روی صندلی کنار تخت نشست
مامان کوک : خانم جئعون بگی راحت ترم (با حرص بی خیالی )
سوزنهوا : اما شما مادر شوهرم هستین یعنی مادر منم هستین درسته کوک(با حرص غرورش شکست)
کوک: مامان لطفا مهربون باش باهاش اون همسرمه
مامان کوک: می خوام نباشه خودتم می دونی بخاطر بابات اینجایی پس الکی سعی نکن من تو رو عروس خودم نمی دونم (خیلی جدی )
سوزنهوا : کوک بلند شد پاش رو روی زمین کوبید نگاه کن مادرت چی می گه من دیگه اینجا نمی مونم باید یه عمارت دیگه بگیری کوک و از اتاق رفت بیرون ات خندش گرفته بود کوک می خواست بره که
مامان کوک : اگه بری دیگه حق نداری بهم بگی مامان کاملا جدیم خودت بدونی وقتی یه چیزی بگم پاش هستم (خیلی جدی )
کوک : مامان اون همسرمه
مامان کوک : کاشکی با ات ازدواج کرده بودی ات کاشکی تو عروسم بودی
ات : داخل ذهنش خیلی تعجب کرد ولی اگه واقعا مامان می فهمید من عروسشم که کوک ازش قایم کرده چی؟ اون موقع چی ؟
مامان کوک : کوک امروز از این جا تکون نمی خوری کل روز همین جا پیشم می مونی (جدی)
کوک : مامان من کلی کار دارم نمی تونم اینجا بمونم شرکتم هست کار های باند هست نمی تونم همچین کاری کنم قول می دم نرم دنبال سوزنهوا خوبه به جون خودم
مامان کوک : تو اگه جون خودت برات مهم بود که نمی رفتی داخل باند تو با هفت تیر بازی می کنی شرط می بندی سر زندگیت
کوک : باشه قبوله به جون خودت مامان
مامان کوک : تو اگه من برات مهم بودم منو ول نمی کردی بری (ناراحت گریه الکی )
کوک: مامان
مامان کوک : این همه بزرگشون کن هر چی خواستن بهشون بده شب تا صبح بالا سرشون بیدار بمون یه روز پیشت نمی مونم اخ قلبم ای
کوک :چی شد مامان حالت خوبه ماماماننننننننننننننننن(داد)دوید سمت مامانش
مامان کوک : دخترم چرا لنگ میزنی؟(نگران )
ات : یه نگاه به کوک کرد چیزی نیست مامان شما بهترید حالتون چطوره ؟
مامان کوک دست ات رو گرفت به صورت ات نوازش کرد
مامان کوک : اگه یه وقت کسی اذیتت کرد بگو من مامانتم باشه پدرشو در میارم هر کسی دختر خوشگل من و اذیت کنه
ات : داخل ذهنش کاشکی می تونستم بگم فقط یه لبخند زد
کوک : مامان
مامان کوک : یامان بنال
کوک می خواست چیزی بگه که سوزنهوا اومد
سوزنهوا : کوک تو هم اینجایی ات تو هم اینجایی (نه اونجان انقدر از تی سوال ها بدم میام خوابیدی داری میوه می شوری )
سوزنهوا اومد سمت مامان کوک
سوزنهوا: ات پاشو
ات چیزی نگفت چون نمی خواست دعوا بشه می خواست بلند شه که مامان کوک نذاشت ات یه نگاه با تعجب به مامان کوک کرد
مامان کوک : بشین قربونت بشم (با مهربونی و لبخند رو به ات )سوزنهوا کاری داشتی
سوزنهوا که حرصش گرفته بود داشت فشار می خورد
سوزنهوا : اومدم حالتون رو بپرسم مادر جان (مغرور ) روی صندلی کنار تخت نشست
مامان کوک : خانم جئعون بگی راحت ترم (با حرص بی خیالی )
سوزنهوا : اما شما مادر شوهرم هستین یعنی مادر منم هستین درسته کوک(با حرص غرورش شکست)
کوک: مامان لطفا مهربون باش باهاش اون همسرمه
مامان کوک: می خوام نباشه خودتم می دونی بخاطر بابات اینجایی پس الکی سعی نکن من تو رو عروس خودم نمی دونم (خیلی جدی )
سوزنهوا : کوک بلند شد پاش رو روی زمین کوبید نگاه کن مادرت چی می گه من دیگه اینجا نمی مونم باید یه عمارت دیگه بگیری کوک و از اتاق رفت بیرون ات خندش گرفته بود کوک می خواست بره که
مامان کوک : اگه بری دیگه حق نداری بهم بگی مامان کاملا جدیم خودت بدونی وقتی یه چیزی بگم پاش هستم (خیلی جدی )
کوک : مامان اون همسرمه
مامان کوک : کاشکی با ات ازدواج کرده بودی ات کاشکی تو عروسم بودی
ات : داخل ذهنش خیلی تعجب کرد ولی اگه واقعا مامان می فهمید من عروسشم که کوک ازش قایم کرده چی؟ اون موقع چی ؟
مامان کوک : کوک امروز از این جا تکون نمی خوری کل روز همین جا پیشم می مونی (جدی)
کوک : مامان من کلی کار دارم نمی تونم اینجا بمونم شرکتم هست کار های باند هست نمی تونم همچین کاری کنم قول می دم نرم دنبال سوزنهوا خوبه به جون خودم
مامان کوک : تو اگه جون خودت برات مهم بود که نمی رفتی داخل باند تو با هفت تیر بازی می کنی شرط می بندی سر زندگیت
کوک : باشه قبوله به جون خودت مامان
مامان کوک : تو اگه من برات مهم بودم منو ول نمی کردی بری (ناراحت گریه الکی )
کوک: مامان
مامان کوک : این همه بزرگشون کن هر چی خواستن بهشون بده شب تا صبح بالا سرشون بیدار بمون یه روز پیشت نمی مونم اخ قلبم ای
کوک :چی شد مامان حالت خوبه ماماماننننننننننننننننن(داد)دوید سمت مامانش
- ۲۳.۰k
- ۱۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط