رویای بزرگ

رویای بزرگ
#part24

تو این افکار بودم که باران صدام زد

-پریا

+...بله

-چرا انقد تو فکری ؟ چیزی شده؟

+چیزی که شده،

-اگه منظورت رستاس که خودت دیدیش دیگه حالش خوب بود

+اما من هنوزم نگرانشم

- نگران نباش...

همین جوری با هم حرف میزدیم که یهو اعلام کردن بریم وسایلامونو تحویل بدیم و سوار شیم

باران رو به من گفت:
پریا جونم امیدوارم منو بخشیده باشی

+در یک صورت می بخشمت

-چی

+اینکه وقتی رستا خوب شد با هم بیاین پیشم

- اگه اینجوری می بخشیم باشه...

همو بغل کردیم و از هم خداحافظی کردیم

رفتم و شماره صندلیمو پیدا کردم
خیلی دوس داشتم کنار پنجره باشه که اینجوری هم شد
دیدگاه ها (۰)

رویای بزرگ#part25داشتم بیرون پنجره رو نگا میکردم که یهو گوشی...

رویای بزرگ#part26از پنجره بیرونو نگاه میکردم که خانمی که کنا...

رویای بزرگ#part23وقتی رسیدیم خونه رستا انگار که برقش گرفته ب...

رویای بزرگ#part22-باشه بیا با هم بریم+من با تو جایی نمیام-ال...

چند پارتی جونگوون p۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط