ازدواج سوری پارت 49
ازدواج سوری پارت 49
اهنگ و باهم خوندیم و تموم شد نمی دونم یه حس بدی داشتم دستام انگار داشت میلرزیدن که تهیونگ دستمو گرف
بعد چند دقیقه رسیدیم رفتیم جلوی در وایسادیم
ـ زشت نیس دس خالی اومدیم؟
ته ـ نه بابا
در زدیم و رفتیم داخل
همه بودن از سوجون تا هیونگ شیک
ـ سلام به همگییییی
زن ووشیک ـ سلام ات جونم خوبی؟*بغل میکنن همد*
ـ ممنون
زن سوجون ـ سلام عشقم...
ـ سلام جونم *روبوسی از دور *
زن هیونگ شیک ـ سلام
ـ سلام عزیزم
بعد احوال پرسی و اینا نشستیم
ووشیک ـ نیانگمون چطوره؟
نیانگ ـ خوبه
زن ووشیک ـ بچه ها تو اتاق جولیا هستن برو پیششون بازی
نیانگ ـ باشه
نیانگ رفت طبقه ی بالا که....
زن ووشیک ـ ات اون چیه روی سینت؟
ـ ااه خب وقتی تو خواب هذیون میگم روی بدنم یه پنجه میوفته
زن سوجون ـ واای چه بد
ـ من بهش عادت کردم، هب تعریف کنین ببینم
زن هیونگ شیک ـ بعد از خیلی روضه خوندن رو گوش هیونگ شیک، قبول کرد که ببرتم ماه عسل
ـ من اینجوری حالیم نمیشه دختر باید بهم عکس نشون بدی
زن هیونگ شیک ـ باشه باشه
زن ووشیک ـ بزارین برم میوه و شربت بیارم
زن ووشیک پاشد رف تو اشپز خونه
ـ نمیخواد دختر بیا بشین
زن ووشیک ـ ووشیک یه دودقه بیا اینجا *با صدای بلند*
ووشیک که اومد پاشه بره تهیونگ با پا زد در کونش
بالشتکی که پشت کمرم بود رو برداشتم پرت برا تهیونگ که خورد تو دماغش
ـ خوردی؟ نوش جونت عشقم *لبخند*
اهنگ و باهم خوندیم و تموم شد نمی دونم یه حس بدی داشتم دستام انگار داشت میلرزیدن که تهیونگ دستمو گرف
بعد چند دقیقه رسیدیم رفتیم جلوی در وایسادیم
ـ زشت نیس دس خالی اومدیم؟
ته ـ نه بابا
در زدیم و رفتیم داخل
همه بودن از سوجون تا هیونگ شیک
ـ سلام به همگییییی
زن ووشیک ـ سلام ات جونم خوبی؟*بغل میکنن همد*
ـ ممنون
زن سوجون ـ سلام عشقم...
ـ سلام جونم *روبوسی از دور *
زن هیونگ شیک ـ سلام
ـ سلام عزیزم
بعد احوال پرسی و اینا نشستیم
ووشیک ـ نیانگمون چطوره؟
نیانگ ـ خوبه
زن ووشیک ـ بچه ها تو اتاق جولیا هستن برو پیششون بازی
نیانگ ـ باشه
نیانگ رفت طبقه ی بالا که....
زن ووشیک ـ ات اون چیه روی سینت؟
ـ ااه خب وقتی تو خواب هذیون میگم روی بدنم یه پنجه میوفته
زن سوجون ـ واای چه بد
ـ من بهش عادت کردم، هب تعریف کنین ببینم
زن هیونگ شیک ـ بعد از خیلی روضه خوندن رو گوش هیونگ شیک، قبول کرد که ببرتم ماه عسل
ـ من اینجوری حالیم نمیشه دختر باید بهم عکس نشون بدی
زن هیونگ شیک ـ باشه باشه
زن ووشیک ـ بزارین برم میوه و شربت بیارم
زن ووشیک پاشد رف تو اشپز خونه
ـ نمیخواد دختر بیا بشین
زن ووشیک ـ ووشیک یه دودقه بیا اینجا *با صدای بلند*
ووشیک که اومد پاشه بره تهیونگ با پا زد در کونش
بالشتکی که پشت کمرم بود رو برداشتم پرت برا تهیونگ که خورد تو دماغش
ـ خوردی؟ نوش جونت عشقم *لبخند*
۵.۷k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.