پارت ۳۵
پارت ۳۵
........
در همین حالت یکی از دیواری که خودش توی خونه ساخته بود بدون اینکه به هوپی بگه داشت به اونا نگاه میکرد دلش میخواست از دیوار خارج شه و بیگه که اوکی نامجون من بخشیدمت ولی نمی خواستم یا شاید غرورش نمی ذاشت تمام زندگیش رو با داداشش گذرونده و همیشه داداشش رو آدمی خوب میدید که داداشش یه خلافکار بوده و این که پرونده آخرش و داداشش رو باید میگرفت .....نمیتونست که داداشش رو میگرفت چون جلوی چشماش اعدام می شد هیچ وقت نمی خواست به یاد بیاره اما الان که داداشش رو دید فقط برای یک لحظه فقط یک لحظه داداشش و در حالی که داشتن دارش میزدن دید اون لبخندی که اون لحظه زد قلبشو به هزار تیکه تبدیل کرد چشاشو بست تا جلوی اشکش رو بگیره و بلافاصله که بازش کرد چشم هایی با لنز آبی روبه روش بود
......
رو به رو شد نمیدونست این دختر کیه اما چجوری متوجه پسری که داخل دیوار قایم شده بود یا همون خودش شده چجوری تونسته بود بفهمه که این دیوار مصنوعیه و یه اتاقکه
رزی وقتی که دعوا ی اون سخ تا رو دید تصمیم گرفت که ازشون فاصله بگیره و بیشتر بگرده موقعی که داشت به اطراف نگاه میکرد دیواره کناره پله ها نظرش رو جلب کرد ..... خواست از کنارش رد شه اما بلافاصله برگشت یه چیزی اینجا مشکوک بود دختر آروم نزدیک دیوار شد و لمسش کرد درست حدس زده بود برخلاف اینکه این خونه کاملاً از چوب ساخته شده بود این دیوار اجری بود آون طرف تر دیوار دستشو کشید و دوباره متوجه چوب بودن خونه شد پس این یه دونه تیکه ستون مطمئناً بعد ساخت خون تشکیل شده بود و خالی بود و از اینکه کسی بتونه از پایین یا بالاش واردش بشه و از طریق سوراخی که داخل عکس ایجاد شده بود میتونست افراد داخل خونه رو ببینه اما سوال شده که رزی اینو از کجا میدونست رزی توی بچگیش موقعی که دزد بود با یه نفر آشنا میشه که اون پسر رزی رو به سرعت به داخل یه اتاقک راهنمایی کرد که از یه تابلو ساخته شده بود و معلوم نبود که پشت اون تابلو یه اتاقک بود یه اتاق کوچولو بعد اون پسر هیچ وقت پیداش نشد و رزی هم اون اتاق رو تبدیل به جایی کرد که وسایل های با ارزشش رو یا همون وسایلی که میدزدید رو قایم میکرد واسه همینه که این نوع دیوارهای مصنوعی یا چطور بگم اتاق های مصنوعی رو میشناسه و جون خودش یه دونه اتاقک داره اینا رو میشناسه........
........
در همین حالت یکی از دیواری که خودش توی خونه ساخته بود بدون اینکه به هوپی بگه داشت به اونا نگاه میکرد دلش میخواست از دیوار خارج شه و بیگه که اوکی نامجون من بخشیدمت ولی نمی خواستم یا شاید غرورش نمی ذاشت تمام زندگیش رو با داداشش گذرونده و همیشه داداشش رو آدمی خوب میدید که داداشش یه خلافکار بوده و این که پرونده آخرش و داداشش رو باید میگرفت .....نمیتونست که داداشش رو میگرفت چون جلوی چشماش اعدام می شد هیچ وقت نمی خواست به یاد بیاره اما الان که داداشش رو دید فقط برای یک لحظه فقط یک لحظه داداشش و در حالی که داشتن دارش میزدن دید اون لبخندی که اون لحظه زد قلبشو به هزار تیکه تبدیل کرد چشاشو بست تا جلوی اشکش رو بگیره و بلافاصله که بازش کرد چشم هایی با لنز آبی روبه روش بود
......
رو به رو شد نمیدونست این دختر کیه اما چجوری متوجه پسری که داخل دیوار قایم شده بود یا همون خودش شده چجوری تونسته بود بفهمه که این دیوار مصنوعیه و یه اتاقکه
رزی وقتی که دعوا ی اون سخ تا رو دید تصمیم گرفت که ازشون فاصله بگیره و بیشتر بگرده موقعی که داشت به اطراف نگاه میکرد دیواره کناره پله ها نظرش رو جلب کرد ..... خواست از کنارش رد شه اما بلافاصله برگشت یه چیزی اینجا مشکوک بود دختر آروم نزدیک دیوار شد و لمسش کرد درست حدس زده بود برخلاف اینکه این خونه کاملاً از چوب ساخته شده بود این دیوار اجری بود آون طرف تر دیوار دستشو کشید و دوباره متوجه چوب بودن خونه شد پس این یه دونه تیکه ستون مطمئناً بعد ساخت خون تشکیل شده بود و خالی بود و از اینکه کسی بتونه از پایین یا بالاش واردش بشه و از طریق سوراخی که داخل عکس ایجاد شده بود میتونست افراد داخل خونه رو ببینه اما سوال شده که رزی اینو از کجا میدونست رزی توی بچگیش موقعی که دزد بود با یه نفر آشنا میشه که اون پسر رزی رو به سرعت به داخل یه اتاقک راهنمایی کرد که از یه تابلو ساخته شده بود و معلوم نبود که پشت اون تابلو یه اتاقک بود یه اتاق کوچولو بعد اون پسر هیچ وقت پیداش نشد و رزی هم اون اتاق رو تبدیل به جایی کرد که وسایل های با ارزشش رو یا همون وسایلی که میدزدید رو قایم میکرد واسه همینه که این نوع دیوارهای مصنوعی یا چطور بگم اتاق های مصنوعی رو میشناسه و جون خودش یه دونه اتاقک داره اینا رو میشناسه........
۶.۰k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.